بریده کتابهای همت به روایت همسر شهید مهران داودی 2 روز پیش همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 12 آن روز ها خیلی ادعا داشتم فکر می کردم این سفر , سفر آخرت است . وقتی برادری که مسئولیت گروه مارا به عهده داشت از من پرسید کجا می خواید اعزام شید? فکر کردم در شان شهید نیست که مسیرش را خودش تعیین کند . گفتم هرجا موند که کسی نرفت من رو همونجا اعزام کنید. 0 0 اسب 1402/5/3 همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 19 آن موقعها من از خود «برادر همت» هم حزباللهیتر بودم. فکر میکردم اگر کسی به من بگوید بیا ازدواج کنیم، عین توهین است. دلم جای دیگر بود، شهادت و... به جز اینها، هنوز از برخورد اول حاجی دلخور بودم. وقتی صحبت خواستگاری شد، از حرص آن جلسه هم که بود گفتم «نه. 1 26 مهران داودی 2 روز پیش همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 14 صحبت اصلی ایشان آن روز این بود که منطقه,منطقه سنی نشین است, وحدتی که امام گفته اند باید حفظ شود و ما حق نداریم پیامبر و قرآن را فدای حضرت علی ع بکنیم. توی منطقه نباید از طرف شما صحبتی از حضرت علی ع بشه. 0 0 مهران داودی 2 روز پیش همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 12 برادر همت !شما اینحا چکار می کنید جوان انگار بدش آمده باشد از حرف او ابروهایش را در هم کشید و گفت من همت نیستم من عبدالحسین زیدم. دفعه دهم بود ? دوازدهم یا سیزدهم... دیگر حساب از دستش در رفته بود. از صبح تا حالا از اول به آخر از آخر به اول اصلا چرا چنین خوابی ببیند? اوکه با این بنده خدا حسابی ندارد ! از او چیزی نمی داند جز اینکه "بد اخلاق است" ,شلوار کردی می پوشد و با چشن بسته راه می رود. 0 0 مهران داودی 2 روز پیش همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 14 صحبت های حاجی که تمام شد یک روحانی از اهل تسنن وارد جلسه شدند.بعد به خاطر سوالی که من پرسیدم بحثی شد و من به امام علی ع قسم خوردم! آن روحانی عصبانی شد و رفت بیرون. حاجی هم برگشت و با عصبانیت گفت خواهر, من تا حالا برای شما قصه می گفتم? برای من خیلی گران تمام شد , بین همه خواهرها و برادرها که آن جا بودند. از جلسه آمدم بیرون, بغض هم کرده بودم. در آن لحظه آرزو داشتم برگردم اصفهان ولی جرات نداشتم. 0 0 مهران داودی 2 روز پیش همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 16 بر خلاف آن برخوردی که بین من و حاجی پیش آمد, ایشان خصوصیتی داشت که شاید هیچ کدام از برادرهای آن جا نداشتند . غذا که می رسید, اول باید برای خانم ها می آمد, مطلب و نشریه جدید هم همینطور 0 0
بریده کتابهای همت به روایت همسر شهید مهران داودی 2 روز پیش همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 12 آن روز ها خیلی ادعا داشتم فکر می کردم این سفر , سفر آخرت است . وقتی برادری که مسئولیت گروه مارا به عهده داشت از من پرسید کجا می خواید اعزام شید? فکر کردم در شان شهید نیست که مسیرش را خودش تعیین کند . گفتم هرجا موند که کسی نرفت من رو همونجا اعزام کنید. 0 0 اسب 1402/5/3 همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 19 آن موقعها من از خود «برادر همت» هم حزباللهیتر بودم. فکر میکردم اگر کسی به من بگوید بیا ازدواج کنیم، عین توهین است. دلم جای دیگر بود، شهادت و... به جز اینها، هنوز از برخورد اول حاجی دلخور بودم. وقتی صحبت خواستگاری شد، از حرص آن جلسه هم که بود گفتم «نه. 1 26 مهران داودی 2 روز پیش همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 14 صحبت اصلی ایشان آن روز این بود که منطقه,منطقه سنی نشین است, وحدتی که امام گفته اند باید حفظ شود و ما حق نداریم پیامبر و قرآن را فدای حضرت علی ع بکنیم. توی منطقه نباید از طرف شما صحبتی از حضرت علی ع بشه. 0 0 مهران داودی 2 روز پیش همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 12 برادر همت !شما اینحا چکار می کنید جوان انگار بدش آمده باشد از حرف او ابروهایش را در هم کشید و گفت من همت نیستم من عبدالحسین زیدم. دفعه دهم بود ? دوازدهم یا سیزدهم... دیگر حساب از دستش در رفته بود. از صبح تا حالا از اول به آخر از آخر به اول اصلا چرا چنین خوابی ببیند? اوکه با این بنده خدا حسابی ندارد ! از او چیزی نمی داند جز اینکه "بد اخلاق است" ,شلوار کردی می پوشد و با چشن بسته راه می رود. 0 0 مهران داودی 2 روز پیش همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 14 صحبت های حاجی که تمام شد یک روحانی از اهل تسنن وارد جلسه شدند.بعد به خاطر سوالی که من پرسیدم بحثی شد و من به امام علی ع قسم خوردم! آن روحانی عصبانی شد و رفت بیرون. حاجی هم برگشت و با عصبانیت گفت خواهر, من تا حالا برای شما قصه می گفتم? برای من خیلی گران تمام شد , بین همه خواهرها و برادرها که آن جا بودند. از جلسه آمدم بیرون, بغض هم کرده بودم. در آن لحظه آرزو داشتم برگردم اصفهان ولی جرات نداشتم. 0 0 مهران داودی 2 روز پیش همت به روایت همسر شهید جلد 2 حبیبه جعفریان 4.1 10 صفحۀ 16 بر خلاف آن برخوردی که بین من و حاجی پیش آمد, ایشان خصوصیتی داشت که شاید هیچ کدام از برادرهای آن جا نداشتند . غذا که می رسید, اول باید برای خانم ها می آمد, مطلب و نشریه جدید هم همینطور 0 0