بریده‌های کتاب آشنایی با قرآن (تفسیر سوره های صف، جمعه، منافقون و تغابن)

حامد

حامد

1404/5/1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 34

تجارت همیشگی انسان‏ این تعبیر یعنی تعبیر تجارت و معامله، تنها در زمینه ایمان و کار خیر نیست و شاید نکته اساسی اینجا باشد. از تعبیرات قرآن کریم ما این‏گونه نمی‌فهمیم که انسان دو حالت دارد: یک حالت اینکه معامله می‌کند و حالت دیگر اینکه معامله نمی‌کند. سرمایه‌هایی که انسان دارد، همین سرمایه عمر و سرمایه سلامت و سرمایه قدرتهایی که دارد، سرمایه مالی که دارد و هر آنچه که خداوند به او داده است این‏طور نیست که انسان با این سرمایه‌ها یا معامله می‌کند یا معامله نمی‌کند. در سرمایه‌های معمولی، انسان ممکن است سرمایه‌ای داشته باشد و بگوید من با این سرمایه نمی‌خواهم معامله کنم. وقتی فکر می‌کنم مگر چقدر عمر می‌کنم، پنجاه سال دیگر هم اگر زنده باشم، دارایی دارم و از این دارایی خودم کمکم خرج می‌کنم تا عمرم به پایان برسد؛ احتیاجی به معامله ندارم، معامله هم نمی‌کنم. آیا انسان می‌تواند در مورد سرمایه‌های انسانی که دارد همین‏گونه باشد؛ بگوید: من نمی‌خواهم معامله کنم، نمی‌خواهم کسب کنم؛ از نظر امور معنوی و اخروی و آن اموری که قرآن آنها را معامله نامیده است می‌خواهم سرمایه خود را راکد بگذارم و کم کم خرج کنم؟ یا نه، انسان در دنیا نمی‌تواند کاسب نباشد،نمی‌تواند اکتساب نکند، منتها یا آن اکتساب و یا این اکتساب؟ شق دوم صحیح است؛ این که من یک عمر زندگی کنم و اساساً سرمایه‌‏ام را به کار نیندازم، محال است؛ یعنی انسان دائماً درحال مبادله است و نمی‌تواند در حال مبادله نباشد؛ یا مبادله‏‌ای که نتیجه‌اش به تعبیر قرآن خسران زیاد و عذاب الیم است، و یا مبادله‌‏ای که نتیجه‌اش سعادت ابدی است، یعنی یا زیر صفر است یا بالای صفر؛ روی صفر نمی‌ایستد.

0

حامد

حامد

1404/5/1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 35

اینکه عرض کردیم انسان نمی‌تواند اکتساب نکند، برای این است که هر نگاه انسان یک کسب است، هر سخن انسان یک کسب است، هر قدمی که انسان بردارد یک کسب است، یعنی تأثیرپذیری است. انسان به گونه‌ای که در عالم قرار گرفته است و دائماً دارد نیروهای خود را مصرف می‌کند، نه این است که بگوید: من انرژی مصرف می‌کنم و این‏قدر مصرف می‌کنم تا تمام شوم و بعد که تمام شدم یک صفر هستم؛ این‏طور نیست. هر کاری انسان انجام دهد، چیزی داده است و چیزی گرفته است، منتها آن چیزی که می‌گیرد گاهی سعادت است و گاهی شقاوت. امروزیها اصطلاحی دارند به نام «اصل تأثیر متقابل» و حرف خوبی هم هست؛ البته در گذشته هم می‌گفتند ولی امروزه بیشتر روی آن تکیه می‌کنند. اصل تأثیر متقابل معنایش این است که در دنیا هیچ چیزی نیست که یک طرفه اثر بگذارد، همیشه تأثیرها دوطرفه است؛ و تازه اینها مدعی هستند که این تأثیر دوطرفه میان همه چیز با همه چیز است. می‌گویند نمی‌شود یک شئ در عالم وجود داشته باشد که فقط از اشیاء دیگر اثر بپذیرد و خودش روی اشیاء دیگر اثر نگذارد، یا روی اشیاء دیگر اثر بگذارد و اشیاء دیگر روی آن اثر نگذارند؛ تأثیر متقابل در کار است. درباره یک انسان هم این مطلب هست. ما با این عالم بیرونی همیشه در تأثیر متقابل هستیم، این عالم روی ما اثر می‌گذارد و ما روی آن اثر می‌گذاریم؛ نمی‌توانیم خودمان را از قانون تأثیر متقابل بیرونبکشیم. منتها ما اگر مطابق هدایت و راهنمایی‏‌ای که به ما کرده‌اند عمل کنیم، معادل آن سرمایه و صدها برابر آن سرمایه‌ای که داده‌ایم، از عالم و جهان برای سود و سعادت خودمان می‌گیریم. این معنای‏ «هَلْ أَدُلُّکمْ عَلی‏ تِجارَةٍ تُنْجیکمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ» است. اما اگر بر اساس این برنامه‌ای که خدای ما برای ما معین کرده است عمل نکنیم و به طور بلبشو راههای خودخواهانه‏‌ای انتخاب کنیم، باز هم سرمایه را داده‌ایم و عوض آن را گرفته‌ایم ولی ‏به جای اینکه این سرمایه را بدهیم و یک شئ مفید بگیریم، اشیائی برای خود گرفته‌ایم که همه جز مایه‌های عذاب و عقاب و مایه‌های ضرر و زیان برای ما هیچ چیز دیگری نیست و مانند این است که انسان پولش را خرج کند و مار و عقرب بخرد و بعد این مار و عقرب را در خانه خود رها کند. چنین فردی البته خرید و فروش کرده است، اما چه چیزی برای خود خریده است؟ موجبات آزار و موجبات عذاب. این به نظر عجیب می‌آید که در آیه شریفه‏ «یا أَیهَا الَّذینَ امَنوا هَلْ أَدُلُّکمْ عَلی‏ تِجارَةٍ تُنْجیکمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ» (شما را راهنمایی کنم به تجارتی که شما را از عذاب الیم برهاند) تجارت با عذاب چه ارتباطی دارد؟ ارتباطش این است که انسان دائماً در حال تجارت است، اگر این تجارتی را که خداوند بدان راهنمایی می‌کند انجام ندهد همیشه دارد یک تجارت دیگری انجام می‌دهد که نتیجه آن عذاب الیم است؛ شق سوم ندارد. شما الآن در اثر اینکه قبلًا به نوع دیگری تجارت و اکتساب می‌کرده‏‌اید، دچار عذاب الیم هستید، حال ما تجارت دیگری به شما پیشنهاد می‌کنیم تا شما را از عذاب الیمی که گرفتار آن هستید نجات دهیم.

0

حامد

حامد

1404/5/6

بریدۀ کتاب

صفحۀ 70

ای که می‏‌ترسی ز مرگ اندر فرار آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار زشت روی توست نی رخسار مرگ‏ جان تو همچون درخت و مرگ برگ‏ مرگ هر کس ای پسر هم‌رنگ اوست‏ آینه صافی یقین همرنگ روست‏ می‌گوید تو که از مرگ می‌‏ترسی درواقع از خودت می‌‏ترسی، چون مرگ هر کس هم‌رنگ خود اوست؛ مرگ هر کس مانند آینه‏ای است که در وقت مرگ چهره شخص را به خودش نشان می‌دهد. اگر چهره‌ات زشت و کثیف است، وقتی که آن را ببینی ناچار از خودت وحشت می‌کنی. بعد می‌گوید مثَل تو مثَل همان آدم زشت و کثیفی است که از بیابان می‏‌گذشت و در عمرش آینه ندیده بود. آینه‌‏ای به پشت افتاده بود. تا آینه را برداشت و طرف دیگر آن را نگاه کرد فوراً آینه را شکست که عجب چیز بدی پیدا کردم! فکر نکرد او خودش است و چیز دیگری در آنجا نیست. یا تشبیه می‌کند به مرغی که در قفس است و گربه‏‌هایی در اطراف آن کمین کرده‌اند. وقتی این مرغ می‌بیند که گربه‌‏ها چشمهایشان را به او دوخته‌‏اند و منتظرند درِ قفس باز بشود تا او را بربایند هیچ‏گاه آرزوی بیرون رفتن نمی‌کند، چون می‌داند که باز همین قفس بهترین زندگیها برای اوست و از آن فضای وسیع که در آن، گربه‌‏ها انتظار او را می‌کشند خیلی بهتر است. برای آن کسی که در جهان‏‌بینی‏‌اش دنیا برای او مزرعه است [و در این مزرعه خوب کار کرده‏] و آن کسی که در جهان‏‌بینی‏‌اش دنیا برای او مدرسه است و در این مدرسه خوب عمل کرده، انتقال به آن جهان امری مطلوب است، همان‏طور کهدانشجویی که برای تحصیل به خارج رفته و در آنجا به خوبی درس خوانده و کار کرده و دانشنامه گرفته است آرزوی بازگشت به وطن دارد چون مسؤولیت خود را به حد اعلا انجام داده است. یا مثلًا بازرگانی که به خارج رفته و در آنجا معامله کرده و سود برده است بازگشت به محل زندگی خودش برای او مطلوب است. کسی که برای او انتقال از این جهان به جهان دیگر امری مطلوب است مصداق این شعر حافظ است: ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم‏ راحت جان طلبم وز پی جانان بروم‏قرآن نمی‌گوید اگر تو انسان هستی باید مرگ را آرزو کنی. برای هر انسانی مرگ آرزو نیست. قرآن می‌گوید تو اگر گناهکار و فاسد و کثیفی،حق داری بترسی، ولی اگر از اولیاء الله هستی مرگ برای تو به صورت یک امر آرزویی درمی‌آید.

0

حامد

حامد

1404/5/6

بریدۀ کتاب

صفحۀ 72

موضع اولیاء الله در برابر مرگ‏ اما اینجا باز یک نکته دیگری هست. حال که مرگ برای اولیاءالله یک آرزوست، آیا آنها در صدد تحقق بخشیدن به این آرزو هستند یا در عین اینکه مرگ برای آنها یک امر آرزویی است با آن مبارزه هم می‌کنند؟ نکته این است که هم آرزویش را دارند و هم با آن مبارزه می‌کنند (مگر در دو صورت که خواهیم گفت)، چرا؟ برای اینکه مثَل آنان همان مثَل دانشجوست: دانشجویی که در خارج از کشور است، تا آن آخرین لحظه‌ای که هنوز فرصت کار کردن و پیشرفت دارد با بیرون رفتن از این محل مبارزه می‌کند با اینکه آرزوی آن را دارد، مگر آن ساعتی که احساس کند که دیگر در اینجا کاری برایش نمانده است یعنی آنچه باید انجام می‌داده، انجام داده است. این است مضمون این فراز از دعای مکارم ‏الاخلاق که زین‏ العابدین سلام الله علیه به خداوند عرض می‌کند: «الهی وَ عَمِّرْنی مادامَ عُمْری بَذْلَةً فی طاعَتِک، فَاذا کانَ مَرْتَعاً لِلشَّیطانِ فَاقْبِضْنی الَیک» [1] خدایا به من طول عمر بده ولی نه همیشه.اولیاءالله در عین اینکه مرگ برایشان آرزوست همیشه از خدا طول عمر می‌خواهند زیرا برای اولیاءالله و غیر اولیاءالله در همین فرصت عمر است که انسان مراتب قرب به حق را طی می‌کند. می‌دانند از اینجا که رفتند، دیگر در آنجا درجه‌‏شان همان است که هنگام رفتن از این عالم داشته‌اند و لهذا خودکشی هیچ‌ ‏وقت حتی برای اولیاءالله مجاز نیست، چرا؟ زیرا خودکشی یعنی فرصت عمل را به دست خود ازبین بردن، فرصت انجام تکلیف و مسؤولیت را به دست خود از بین بردن. امام زین‏ العابدین سلامالله علیه به خداوند عرض می‌کند که خدایا به من طول عمر بده مادامی که عمر من مبذول در راه توست و سرمایه‌ای است که در راه تو بذل می‌شود؛ از آن ساعت که این سرمایه چراگاه شیطان است آن را نمی‌خواهم. اگر بناست من زنده بمانم ولی آن زندگی برای من مایه خیر و برکت یعنی خدمت در راه تو نباشد، بذله در راه تو نباشد- که دیگر در آن صورت زندگی برای من تکامل نیست، نقص است- خدایا اینچنین زندگی را نمی‌خواهم. پس در این مکتب، مرگ برای همه مردم یک امر آرزویی نیست. برای بعضی از مردم منفور است و باید هم منفور باشد، چون مرگ درواقع ورود بر خود و بر حقیقت خود است، و برای بعضی از مردم امری آرزویی است. ولی باید توجه داشت که برای آنها که مرگ یک امر آرزویی است این‏طور نیست که بخواهند این فرصت را از دست بدهند، چرا که عمر برای آنها فرصت است، می‌خواهند در این فرصت حداکثر تقرب به حق و تکامل را حاصل کنند.

0

حامد

حامد

1404/5/7

0

حامد

حامد

1404/5/7

2

حامد

حامد

1404/5/8

بریدۀ کتاب

صفحۀ 165

زَعَمَ» را معمولًا به «گمان کرد» ترجمه می‌کنند. در زبان عربی چند لفظ دیگر هم داریم که معانی آنها به معنای «زَعَمَ» نزدیک است، مثل «حَسِبَ» و «ظَنَّ». «زعم» با «ظنّ» و با «حسب» فرق می‌کند. «زَعَمَ» را معمولًا در جایی می‌گویند که اظهار یک ادعا باشد، غیر از این است که انسان در مورد چیزی فقط در ذهن خودش گمان می‌کند و خیالی در ذهنش می‌‏چربد. معنی «زَعَمَ» این نیست که اینها در دل خودشان خیال می‌کنند و این خیال در ذهنشان می‏‌چربد، اگر مقصود این می‌‏بود کلمه «ظَنَّ» به کار برده می‌شد؛ بلکه «زَعَمَ» یعنی چیزی را که به آن یقین ندارند اظهار می‌‏دارند. درواقع «زَعَمَ» در اینجا یعنی ادعا می‌کنند. در نهج‌البلاغه، حضرت راجع به عمروعاص که بحث می‌کنند می‌فرمایند: «عَجَباً لِابْنِ النّابِغَةِ یزْعُمُ‏لِأَهْلِ الشّامِ أَنَّ فِی دُعابَةً» [1] یعنی شگفتا و عجبا از پسر نابغه (مقصود عمروعاص است) که در برابر مردم شام چنین ادعا می‌کند، نه اینکه در دل خودش گمان می‌کند. او در عیب‏‌جویی از من چنین ادعای پوچی می‌کند که من صلاحیت خلافت ندارم، برای اینکه من انسان خوشرو و مزّاحی هستم و انسانی که خلیفه است باید عبوس و خشمگین باشد تا مردم از او بترسند! ادعاهایی را که بی‏‌مبنا و بر اساس تخیلات پوچ باشد «زعْم» می‌گویند. «به زعم فلان کس» یعنی به ادعای خیالی و پوچ او، ادعایی که هیچ اصل و مبنایی ندارد. بنابراین معنای‏ «زَعَمَ الَّذینَ کفَروا» این است که کافران ادعا می‌کنند، ولی ادعایی که هیچ مبنا و اصلی ندارد، ادعای پوچ. کافران چه ادعا و چه اظهاری می‌کنند؟ «زَعَمَ الَّذینَ کفَروا أَنْ لَنْ یبْعَثوا» چنین ادعا می‌کنند که هرگز مبعوث نخواهند شد و هرگز بعث و برانگیختن و حشری نخواهد بود.

1

حامد

حامد

1404/5/8

بریدۀ کتاب

صفحۀ 173

در قیامت همه مردم مگر افراد بسیار نادری که یک لحظه را هم از دست نداده‌اند احساس غبن می‌کنند. حساب می‌کنند که ما هفتاد سال عمر کردیم. هفتاد سال یعنی هفتاد «سیصد و شصت و پنج روز». هفتاد را در سیصد و شصت و پنج ‏ضرب کنید و بعد آن را در بیست و چهار ساعت ضرب کنید و بعد تعداد ساعتها را ضرب در شصت دقیقه کنید. هر کس پیش خود حساب می‌کند که از هر دقیقه این عمر می‌توانستم استفاده کنم. در حدیث است که ساعات و لحظات عمر انسان همه در مقابلش مجسم می‌شود. بعد نگاه می‌کند می‌بیند مثلًا در پنج هزار دقیقه یک دقیقه هست که پر کرده است و سفید است، دقیقه‏‌هایی را سیاه کرده است و دقیقه‏‌هایی را خالی نگه داشته است. آن لحظاتی که سفیدی‌‏اش بیش از سیاهی است، یعنی وقت خودش را نورانی کرده و از آن استفاده کرده است. در حدیث است که اگر می‌شد کسی در قیامت به ‏خاطر احساس مغبونیت بمیرد اکثر اهل محشر می‏‌مردند. آن وقت می‌گوید چقدر عمر من تلف شد و از بین رفت! می‌توانست تمام کارهای من بر اساس رضای حق و بر طریق پیمودن صراط عبودیت باشد. حتی من می‌توانستم لحظات خواب خود را عبادت کنم. انسان به خواب احتیاج دارد. انسان اگر کارهایش بر اساس برنامه الهی باشد همه کارهایش عبادت می‌شود. خوابی که بر اساس احتیاج باشد، برای این باشد که انسان رفع خستگی کند تا باز به کارهایی بپردازد که در آنها رضای حق باشد عبادت است. غذا خوردنش هم عبادت می‌شود،شوخی و مزاح کردنش هم عبادت می‌شود. هرچه که در این مسیر در حد نیاز باشد و هدف اصلی انسان خدا باشد همه عبادت می‌شود. آیا من می‌توانم شش یا هفت ساعت پشت سر هم بخوابم و همه خواب من عبادت باشد؟ البته می‌توانم. اما آن کسیکه هیچ لحظات نورانی ندارد دیگر واویلاست. «وَأَنْذِرْهُمْ یوْمَ الْحَسْرَةِ إذْ قُضِی الْامْرُ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لایؤْمِنون» [1]. یکی از اسمهای قیامت‏ «یوْمُ‏ الْحَسْرَة» است، روز تأسف. می‌فرماید انذار کن، بترسان مردم را از روز تأسف، وقتی که دیگر کار از کار گذشته است و دیگر راه بازگشتی نیست، سرمایه‌ها همه هدر رفته است ولی امروز در حال غفلت است. پس آنها که تغابن را به همان معنای خود غبْن گرفته‌اند و از معنای باب تفاعل آن قطع نظر کرده‌اند به هر حال درست معنا کرده‌اند و در حدیث هم آمده است که در قیامت همه مردم مگر نوادری از آنها (الّا ما شَذَّ وَ نَدَر) احساس غبن می‌کنند حتی سعدا و اهل بهشت.

0