بریدهای از کتاب آشنایی با قرآن (تفسیر سوره های صف، جمعه، منافقون و تغابن) اثر مرتضی مطهری
1404/5/6
صفحۀ 70
ای که میترسی ز مرگ اندر فرار آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار زشت روی توست نی رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ برگ مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست آینه صافی یقین همرنگ روست میگوید تو که از مرگ میترسی درواقع از خودت میترسی، چون مرگ هر کس همرنگ خود اوست؛ مرگ هر کس مانند آینهای است که در وقت مرگ چهره شخص را به خودش نشان میدهد. اگر چهرهات زشت و کثیف است، وقتی که آن را ببینی ناچار از خودت وحشت میکنی. بعد میگوید مثَل تو مثَل همان آدم زشت و کثیفی است که از بیابان میگذشت و در عمرش آینه ندیده بود. آینهای به پشت افتاده بود. تا آینه را برداشت و طرف دیگر آن را نگاه کرد فوراً آینه را شکست که عجب چیز بدی پیدا کردم! فکر نکرد او خودش است و چیز دیگری در آنجا نیست. یا تشبیه میکند به مرغی که در قفس است و گربههایی در اطراف آن کمین کردهاند. وقتی این مرغ میبیند که گربهها چشمهایشان را به او دوختهاند و منتظرند درِ قفس باز بشود تا او را بربایند هیچگاه آرزوی بیرون رفتن نمیکند، چون میداند که باز همین قفس بهترین زندگیها برای اوست و از آن فضای وسیع که در آن، گربهها انتظار او را میکشند خیلی بهتر است. برای آن کسی که در جهانبینیاش دنیا برای او مزرعه است [و در این مزرعه خوب کار کرده] و آن کسی که در جهانبینیاش دنیا برای او مدرسه است و در این مدرسه خوب عمل کرده، انتقال به آن جهان امری مطلوب است، همانطور کهدانشجویی که برای تحصیل به خارج رفته و در آنجا به خوبی درس خوانده و کار کرده و دانشنامه گرفته است آرزوی بازگشت به وطن دارد چون مسؤولیت خود را به حد اعلا انجام داده است. یا مثلًا بازرگانی که به خارج رفته و در آنجا معامله کرده و سود برده است بازگشت به محل زندگی خودش برای او مطلوب است. کسی که برای او انتقال از این جهان به جهان دیگر امری مطلوب است مصداق این شعر حافظ است: ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم وز پی جانان برومقرآن نمیگوید اگر تو انسان هستی باید مرگ را آرزو کنی. برای هر انسانی مرگ آرزو نیست. قرآن میگوید تو اگر گناهکار و فاسد و کثیفی،حق داری بترسی، ولی اگر از اولیاء الله هستی مرگ برای تو به صورت یک امر آرزویی درمیآید.
ای که میترسی ز مرگ اندر فرار آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار زشت روی توست نی رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ برگ مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست آینه صافی یقین همرنگ روست میگوید تو که از مرگ میترسی درواقع از خودت میترسی، چون مرگ هر کس همرنگ خود اوست؛ مرگ هر کس مانند آینهای است که در وقت مرگ چهره شخص را به خودش نشان میدهد. اگر چهرهات زشت و کثیف است، وقتی که آن را ببینی ناچار از خودت وحشت میکنی. بعد میگوید مثَل تو مثَل همان آدم زشت و کثیفی است که از بیابان میگذشت و در عمرش آینه ندیده بود. آینهای به پشت افتاده بود. تا آینه را برداشت و طرف دیگر آن را نگاه کرد فوراً آینه را شکست که عجب چیز بدی پیدا کردم! فکر نکرد او خودش است و چیز دیگری در آنجا نیست. یا تشبیه میکند به مرغی که در قفس است و گربههایی در اطراف آن کمین کردهاند. وقتی این مرغ میبیند که گربهها چشمهایشان را به او دوختهاند و منتظرند درِ قفس باز بشود تا او را بربایند هیچگاه آرزوی بیرون رفتن نمیکند، چون میداند که باز همین قفس بهترین زندگیها برای اوست و از آن فضای وسیع که در آن، گربهها انتظار او را میکشند خیلی بهتر است. برای آن کسی که در جهانبینیاش دنیا برای او مزرعه است [و در این مزرعه خوب کار کرده] و آن کسی که در جهانبینیاش دنیا برای او مدرسه است و در این مدرسه خوب عمل کرده، انتقال به آن جهان امری مطلوب است، همانطور کهدانشجویی که برای تحصیل به خارج رفته و در آنجا به خوبی درس خوانده و کار کرده و دانشنامه گرفته است آرزوی بازگشت به وطن دارد چون مسؤولیت خود را به حد اعلا انجام داده است. یا مثلًا بازرگانی که به خارج رفته و در آنجا معامله کرده و سود برده است بازگشت به محل زندگی خودش برای او مطلوب است. کسی که برای او انتقال از این جهان به جهان دیگر امری مطلوب است مصداق این شعر حافظ است: ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم وز پی جانان برومقرآن نمیگوید اگر تو انسان هستی باید مرگ را آرزو کنی. برای هر انسانی مرگ آرزو نیست. قرآن میگوید تو اگر گناهکار و فاسد و کثیفی،حق داری بترسی، ولی اگر از اولیاء الله هستی مرگ برای تو به صورت یک امر آرزویی درمیآید.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.