بریده‌های کتاب داستان انقلاب در ایران و جهان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 27

رمان «با آغاز بحران غربِ مدرن و پیداییِ انحطاط پسامدرن، رو به افول نهاد و تا حدود زیادی تغییر صورت و حالت داد؛ به گونه ای که بسیاری از منتقدان ادبی، از «مرگ رمان» سخن گفتند. در واقع، [اگر هم] رمان به عنوان یک صورت ادبی در نسبت با ساحت تاریخی_فرهنگی مدرنیته بوده است، اما به تمامیت رسیدن تاریخ مدرنیته و بحران زدگی رمان و افول نسبی ستاره ی آن، هرگز و هرگز به معنای پایان قصه گویی و قصه نویسی و روایتگری نیست. همراه با افق تاریخی تازه ای که طلوع می کند، صورت ادبی دیگری نیز،(که حداقل در یکی دو سدهٔ آغاز ظهور خود، بی نسبت با رمان نبوده و ارتباط ها و پیوندهایی با آن داشته و ازجهات زیادی از ساختار آن متأثر است)، تدریجاً پدید می آید، که متناسب با بسط افق تاریخی_فرهنگی ظاهر گردیده، و از اجمال به تفصیل می رود.» این، همان رمانِ معنویت گرای آرمان طلبی است که به تصویر گری حماسه ی انسان دوران بازگشت به مذهب و معنویت و آرمان ها و ارزش های انسانی_الهی می پردازد؛ و در حال حاضر، ما شاهد پدید آمدن نمونه هایی از آن در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و خاصه جنگ تحمیلی هشت ساله در جمهوری اسلامی ایران بوده ایم و هستیم.

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 54

در اوایل قرن مذکور[قرن 20] و پس از مطرح شدن فيزيك موجی و ذره ای و قانون نسبیت انیشتین در برابر فيزيك نيوتونی، قانون سابقاً قطعی رابطه علت و معلولی، که بنیان تمام علوم بر آن قرار گرفته بود، حتی در علوم تجربی صرف، به شدت مورد تردید قرار گرفت؛ و در پی آن، هرگونه قطعیتی در علوم، در نزد بسیاری از باورمندان به آن، از اعتبار افتاد.برای مثال، در فيزيک جدید، مسائل تازه ای مطرح شد که از طریق علم نمی شد پاسخ‌های آن ها را یافت؛ و جز با قائل شدن نوعی حیات و شعور مرموز در هستی و برای ماده، یا پذیرفتن حاکمیت اصل تصادف، قابل حل نبودند. به گونه ای که کسی چون هیوم، مدعی شد: «علیت وجود ندارد؛ و ما راهی برای اثبات آن نداریم.»، یا گفته شد: «در غرب امروز، خداشناس ترین افراد، همان فيزيك دان ها هستند.» این در حالی بود که در ربع آخر قرن نوزدهم میلادی - که می توان آن را طلایی ترین دوران غلبۀ تجددگرایی دانست - عکس این موضوع، در غرب صادق بود. یعنی انسان غربی، که پس از رنسانس، خدا و مذهب را از زندگی سیاسی واجتماعی خود کنار گذارده و در بهترین شکل، آن را به امری خصوصی، شخصی و فردی برای انسان‌ها تقلیل داده بود، در این دوران، با یقینی مؤمنانه مدعی بود که علم تجربی می‌تواند به همه پرسش‌های انسان درباره زندگی و هستی پاسخ بگوید، تمام رازهای جهان را بگشاید، و عمده نیازهای مادی و معنوی بشر را برطرف سازد.کار این غرور بلاهت‌آمیز به جایی رسیده بود که مثلاً يك پزشك جراح اروپایی به نام بارنارد، مدعی شد که به زودی به تشریح خدا زیر چاقوی جراحی خود اقدام خواهد کرد، یا رئیس اداره ثبت اختراعات و اکتشافات آمریکا، با این تلقی کودکانه که «بشر به حدی در علوم و فنون پیشرفت کرده، که دیگر چیزی برای کشف یا اختراع نمانده است» استعفانامه خود را تقدیم مقام بالاترش کرد.

0

بریدۀ کتاب

صفحۀ 68

علاوه بر آن، نخست وزیر کشور - که انتخاب او، از اختیارات شاه بود _اغلب(مانند میرزا آقاخان نوری یا محمد علی امینی) با تأیید انگلیس و - از ۱۳۳۲ به این سو - آمریکا انتخاب می‌شد. سایر وزیران، خاصه وزرای وزارتخانه‌های مهم و کلیدی، که ظاهراً توسط چنین نخست‌وزیران سرسپرده و وابسته‌ای انتخاب می‌شدند، نیز می‌بایست به تأیید شاه، که خود عامل تحت سلطه، و کاملاً سرسپرده و وابسته به انگلیس و آمریکا - از ۱۳۳۲ به این سو - بود، می‌رسیدند.ضمن اینکه این مقامات، در مقاطع حساس سیاسی، می‌بایست مستقیماً، و در شرایط عادی، به صورت تلویحی، مورد تأیید دولت‌های استعمارگر مسلط وقت (انگلیس و سپس آمریکا) نیز قرار می‌گرفتند.در غیر این صورت، یا اصلاً به چنین مقام‌هایی نمی‌رسیدند، یا چنانچه (معدود کسانی مثل امیرکبیر یا دکتر محمد مصدق) - در شرایطی کاملاً خاص و استثنایی - به این منصب‌ها دست می‌یافتند، مدت زیادی در این جایگاه دوام نمی‌آوردند و در کارشان موفق نمی‌شدند. (همان گونه که امیرکبیر را عزل کردند و به فاصله کوتاهی کشتند، و مصدق را با کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عزل و تبعید کردند.)

0

بریدۀ کتاب

صفحۀ 76

به هر رو، آشکار شدن نقش، قدرت و اهمیت روحانیت در واداشتن مردم به قیام علیه استعمار و استبداد در این قبیل ماجراها بود که سببِ روی کار آمدنِ فردِ قلدرِ بی دینِ غربزدهٔ دست نشانده ای همچون رضاخان میرپنج در کشور، طی یک کودتای نظامی انگلیسی در ۲۴ اسفند سال ۱۲۹۹ خورشیدی (رسماً از اردیبهشت ۱۳۰۴ ش.) شد.سپس نیز همگان دیدند که یکی از مهم ترین اهتمام های این افسر بی سوادِ قزاق در دوران سلطنت شانزده ساله اش (تا ۲۳ شهریور ۱۳۲۰)، مبارزهٔ آشکار و نهان با اسلام و مظاهر فرهنگ اسلامی، و حذف نفوذ روحانیت از عرصهٔ جامعه، از طریق کشف حجاب و ممنوع کردن مراسم عزاداری و خلع لباس روحانیان و حاکم ساختن افراد لا مذهب یا فاقد باورهاوتقیدات و عِرق مذهبی بر شئون مذهبی مردم و کارهایی از این گونه بود.سپس نیز، طی سی و هفت سال سلطنت فرزندِ کاملاً غربزده و دست نشاندهٔ بیگانگان او – محمدرضا پهلوی – همین سیاست را_با شیوه هایی بعضاً ظریف تر و غیرمستقیم تر _ ادامه دادند؛ تا دو مانع اصلی تداوم سلطه بیگانگان و حکومت خودکامهٔ مروجِ فساد و ستم و تبعیض و غارت منابع ملی و اسلام ستیزی، یعنی «تشیع» و «روحانیت انقلابی» را به حاشیه برانند و آن ها را از نقش آفرینی و تأثیرگذاری اجتماعی و سیاسی بیندازند.

0

0