بریدههای کتاب خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت زهرا سادات گوهری 1403/4/11 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 196 توی یکی از نمایشنامه های اوریپید،مده آ میگوید :((کدوم اندوه بالاتر از اندوه از دست دادن سرزمین مادری است؟)) این را خواندم و با خود گفتم:((خب پسر،واقعاًها! ما سرخ پوست ها همه چیزمونو از دست داده ایم،سرزمین مادریمونو از دست دادیم،زبانمونو از دست دادیم،رقص و ترانههامونو از دست دادیم. ما همدیگهرو از دست دادهایم. ما همینو بلدیم،که از دست بدیم و از دست بدیم.)) 0 20 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 209 این جریان به من این احساسو داد که باید واقعا سریع خودمو بالا بکشم. به من فهموند که تکتک لحظههای زندگی مهمن. و هر تصمیمی میگیرم مهمه. و بازی بسکتبال، حتی بازی بین دوتا تیم مدرسهای کوچیک، هرجا میخواد باشه، میتونه نشونهی تفاوت بین خوشبخت بودن و بدبخت بودن برای بقیهی زندگیم باشه. 0 0 paku 1402/11/24 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 72 0 3 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 227 تمام دوستان سفیدپوستم میتوانند مرگهایی را که دیدهاند با انگشتان یک دست بشمرند. حالا من برای شمردن به چی احتیاج دارم؟ به انگشتهای دستم، انگشتهای پایم، بازوهایم، پاهایم، چشمهایم، گوشهایم، دماغم، کفلهایم، نوک سینههایم و تازه باز به آخر مرگهایم نمیرسم. آن وقت میدانید بدترین قسمت قضیه کجاست؟ ناراحتکنندهترین قسمتش را میگویم. نزدیک به ۹۰ درصد مرگها بر اثر الکل بوده! گوردی کتابی به من داد نوشتهی یک نویسندهی روس به نام تولستوی. تولستوی میگوید:«همهی خانوادههای خوشبخت شبیه هم اند. اما هر خانوادهی بدبخت، بدبختی خودش را دارد.» خب، من دوست ندارم با یک نابغهی روس وارد جر و بحث بشوم، چیزی که هست تولستوی سرخپوستها را نمیشناخته. یکی هم اینکه تولستوی نمیدانست عامل بدبختی تمام خانوادههای سرخپوست دقیقا یک چیز است: عرق خوری لعنتی! 0 0 ندا ظفری 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 200 این شد که سعی کردم باز هم خرده های کوچکی از شادی در زندگی ام پیدا کنم . این تنها راهی بود که می توانستم آن همه مرگ و پیشامد را از سر بگذرانم . فهرستی درست کردم از تمام کسانی که در زندگی بیشترین شادی را به من داده بودند . نوازنده هایی که شادترین آهنگ ها را نواخته اند ، غذاهای محبوبم ، کتاب های محبوبم و...همین جور فهرست پشت فهرست از چیزهایی درست می کردم که بهم شادی می دادند. و دائم کاریکاتور چیزهایی را می کشیدم که عصبانی ام می کردند. و هم چنان می نویسم و هی بازنویسی می کنم ، می کشم و از نو می کشم . باز اندیشی می کنم و تجدید نظر می کنم و نظرهایم را دوباره ویرایش می کنم . و این شد رسم و راه عزاداری من. 0 4 paku 1402/11/22 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 41 0 5 فهیمه حدیدی 1402/11/26 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 158 بچه های ریردان به قدری دلواپس نمره و ورزش و آینده شان بودند که بعضی وقت ها رفتارشان شبیه کاسب کارهای میانسال تو دار بود، همان ها که تلفن همراه شان دائم به روده ی کوچکشان چسبیده. پ،ن: صفحه اش را تقریبی زدم ، شماره دقیقش یادم نمانده. 0 2 رها فربدراد 1403/11/5 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 172 0 0 سیده محدثه موسوی 1402/12/4 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 142 1 3 رها فربدراد 1403/11/5 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 200 0 0 امیررضا سعیدینجات 1402/11/24 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 22 فقیر بودن چیز خیلی گندی است. این هم که آدم احساس کند یک جورهایی حقش است فقیر و بیچاره باشد گند است. آدم یواش یواش باورش میشود که به خاطر این فقیر شده که زشت و کودن است. بعد باورش میشود که به خاطر این زشت و کودن است که سرخ پوست است و حالا که سرخ پوست است. باید قبول کند سرنوشتش این است که فقیر باشد. دور زشت و باطلی است. کاریش هم نمیشود کرد. 0 17 فاطیما 1402/11/17 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 112 سر اولین جشن شکرگزاری، سرخپوستها و کشیشانِ زائر بهترین دوستان همدیگر بودند، اما همین که چند سال گذشت کشیشان زائر سرخپوستها را به گلوله بستند. همین است که هیچوقت سر در نمیآورم چرا ما سرخپوستها هم مثل دیگران توی این روز بوقلمون میخوریم. گفتم: «راستی بابا، سرخپوستا برای چی باید شکرگزار باشن؟» -واسه این که اونا لطف کردن و همهمونو نکشتن. 0 4 رها فربدراد 1403/11/5 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 181 0 0 paku 1402/11/24 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 63 0 5 سیده محدثه موسوی 1402/12/4 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 170 0 1 فهیمه حدیدی 1402/11/25 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 200 گفتم: «قبلنا فکر می کردم دنیا از رو قبیله ها تقسیم میشه. قبیله ی سیاها و قبیله ی سفیدا. قبیله ی سرخ پوستا و قبیله ی سفید پوستا. ولی حالا می فهمم درست نیس. دنیا فقط به دوتا قبیله تقسیم میشه: قبیله آدمایی که بی شعورن و قبیله ی آدمایی که بی شعور نیستن.» 1 10 رها فربدراد 1403/11/3 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 86 1 41 سایهبان! 1403/12/11 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 241 میدانم که مرگ با مرگ جمع نمیشود؛ ضرب میشود. 0 40 سیده محدثه موسوی 1402/12/5 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 186 0 2 paku 1402/11/22 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 12 0 17
بریدههای کتاب خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت زهرا سادات گوهری 1403/4/11 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 196 توی یکی از نمایشنامه های اوریپید،مده آ میگوید :((کدوم اندوه بالاتر از اندوه از دست دادن سرزمین مادری است؟)) این را خواندم و با خود گفتم:((خب پسر،واقعاًها! ما سرخ پوست ها همه چیزمونو از دست داده ایم،سرزمین مادریمونو از دست دادیم،زبانمونو از دست دادیم،رقص و ترانههامونو از دست دادیم. ما همدیگهرو از دست دادهایم. ما همینو بلدیم،که از دست بدیم و از دست بدیم.)) 0 20 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 209 این جریان به من این احساسو داد که باید واقعا سریع خودمو بالا بکشم. به من فهموند که تکتک لحظههای زندگی مهمن. و هر تصمیمی میگیرم مهمه. و بازی بسکتبال، حتی بازی بین دوتا تیم مدرسهای کوچیک، هرجا میخواد باشه، میتونه نشونهی تفاوت بین خوشبخت بودن و بدبخت بودن برای بقیهی زندگیم باشه. 0 0 paku 1402/11/24 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 72 0 3 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 227 تمام دوستان سفیدپوستم میتوانند مرگهایی را که دیدهاند با انگشتان یک دست بشمرند. حالا من برای شمردن به چی احتیاج دارم؟ به انگشتهای دستم، انگشتهای پایم، بازوهایم، پاهایم، چشمهایم، گوشهایم، دماغم، کفلهایم، نوک سینههایم و تازه باز به آخر مرگهایم نمیرسم. آن وقت میدانید بدترین قسمت قضیه کجاست؟ ناراحتکنندهترین قسمتش را میگویم. نزدیک به ۹۰ درصد مرگها بر اثر الکل بوده! گوردی کتابی به من داد نوشتهی یک نویسندهی روس به نام تولستوی. تولستوی میگوید:«همهی خانوادههای خوشبخت شبیه هم اند. اما هر خانوادهی بدبخت، بدبختی خودش را دارد.» خب، من دوست ندارم با یک نابغهی روس وارد جر و بحث بشوم، چیزی که هست تولستوی سرخپوستها را نمیشناخته. یکی هم اینکه تولستوی نمیدانست عامل بدبختی تمام خانوادههای سرخپوست دقیقا یک چیز است: عرق خوری لعنتی! 0 0 ندا ظفری 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 200 این شد که سعی کردم باز هم خرده های کوچکی از شادی در زندگی ام پیدا کنم . این تنها راهی بود که می توانستم آن همه مرگ و پیشامد را از سر بگذرانم . فهرستی درست کردم از تمام کسانی که در زندگی بیشترین شادی را به من داده بودند . نوازنده هایی که شادترین آهنگ ها را نواخته اند ، غذاهای محبوبم ، کتاب های محبوبم و...همین جور فهرست پشت فهرست از چیزهایی درست می کردم که بهم شادی می دادند. و دائم کاریکاتور چیزهایی را می کشیدم که عصبانی ام می کردند. و هم چنان می نویسم و هی بازنویسی می کنم ، می کشم و از نو می کشم . باز اندیشی می کنم و تجدید نظر می کنم و نظرهایم را دوباره ویرایش می کنم . و این شد رسم و راه عزاداری من. 0 4 paku 1402/11/22 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 41 0 5 فهیمه حدیدی 1402/11/26 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 158 بچه های ریردان به قدری دلواپس نمره و ورزش و آینده شان بودند که بعضی وقت ها رفتارشان شبیه کاسب کارهای میانسال تو دار بود، همان ها که تلفن همراه شان دائم به روده ی کوچکشان چسبیده. پ،ن: صفحه اش را تقریبی زدم ، شماره دقیقش یادم نمانده. 0 2 رها فربدراد 1403/11/5 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 172 0 0 سیده محدثه موسوی 1402/12/4 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 142 1 3 رها فربدراد 1403/11/5 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 200 0 0 امیررضا سعیدینجات 1402/11/24 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 22 فقیر بودن چیز خیلی گندی است. این هم که آدم احساس کند یک جورهایی حقش است فقیر و بیچاره باشد گند است. آدم یواش یواش باورش میشود که به خاطر این فقیر شده که زشت و کودن است. بعد باورش میشود که به خاطر این زشت و کودن است که سرخ پوست است و حالا که سرخ پوست است. باید قبول کند سرنوشتش این است که فقیر باشد. دور زشت و باطلی است. کاریش هم نمیشود کرد. 0 17 فاطیما 1402/11/17 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 112 سر اولین جشن شکرگزاری، سرخپوستها و کشیشانِ زائر بهترین دوستان همدیگر بودند، اما همین که چند سال گذشت کشیشان زائر سرخپوستها را به گلوله بستند. همین است که هیچوقت سر در نمیآورم چرا ما سرخپوستها هم مثل دیگران توی این روز بوقلمون میخوریم. گفتم: «راستی بابا، سرخپوستا برای چی باید شکرگزار باشن؟» -واسه این که اونا لطف کردن و همهمونو نکشتن. 0 4 رها فربدراد 1403/11/5 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 181 0 0 paku 1402/11/24 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 63 0 5 سیده محدثه موسوی 1402/12/4 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 170 0 1 فهیمه حدیدی 1402/11/25 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 200 گفتم: «قبلنا فکر می کردم دنیا از رو قبیله ها تقسیم میشه. قبیله ی سیاها و قبیله ی سفیدا. قبیله ی سرخ پوستا و قبیله ی سفید پوستا. ولی حالا می فهمم درست نیس. دنیا فقط به دوتا قبیله تقسیم میشه: قبیله آدمایی که بی شعورن و قبیله ی آدمایی که بی شعور نیستن.» 1 10 رها فربدراد 1403/11/3 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 86 1 41 سایهبان! 1403/12/11 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 241 میدانم که مرگ با مرگ جمع نمیشود؛ ضرب میشود. 0 40 سیده محدثه موسوی 1402/12/5 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 186 0 2 paku 1402/11/22 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 صفحۀ 12 0 17