بریدههای کتاب لالایی برای دختر مرده مهتاب حیاتی 1402/5/22 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 101 سالهای اول دانشکده که در خوابگاه با مجید هم اتاق بودیم، خیلی از این کتابها را با هم خوانده بودیم و در موردشان بحث کرده بودیم. در مورد داستانها در مورد حادثه ها و شخصیتهای تاریخی و در مورد خود تاریخ. اینکه تاریخ خواندن به چه درد ما میخورد. یادم است یک شب به شوخی گفتم کار ما نبش قبر مرده هاست اگر احضار ارواح میکردیم ، بهتر بود از وقت میتوانستیم از آدمهای تاریخی بپرسیم آنچه بر سرشان آمده راست و درست چه بوده؟ تا دیگر این قدر میان کتابها دنبال حقیقت .نگردیم و بعد خندیدم و گفتم تازه معلوم نیست وقتی حقیقت پیدا شد میخواهیم چه .کارش کنیم آن وقت مجید :گفت ما برای آنکه درست جلو برویم باید پشت سرمان را بشناسیم و من از آن روز تا به حال به هر کس که درباره ی فایده ی تاریخ از من سؤال کرده همین جواب را داده ام. 0 22 Shamim 1402/9/29 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 23 خیلی وقت بود که از مدرسه آمده بودم.برگشتم دوباره به ساعت نگاه کردم . هشت و ده دقیقه بود.برگشتم روبه آیینه؛ده دقیقه به چهار بود . آیینه با زمان بازی میکرد.به موهایم دست کشیدم و مرتب شان کردم ، و دستم را که پایین اوردم او را دیدم که پشت سرم ایستاده بود؛با موهای خاکستری ، و صورتی رنگ پریده و سفید .جیغ کوتاهی کشیدم و برگشتم . کسی نبود. قلبم تند میزد. 0 0 فاطمه السادات مدنی 1403/4/3 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 28 0 4 Fateme.Varshabi 1402/3/28 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 49 این خلق درمانده بیش از آنکه محتاج عدل باشند، محتاج نانند. کاش به جای وعده عدل و دادخواهی، خورجینی نان برایشان آورده بودم تا شکم خود را سیر کنند. 2 23 محمدرجا صاحبدل 1403/1/2 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 93 هیچ وقت دلم برای آنها که توی قصهها بودند نمیسوخت، فقط با دیدنشان می ترسیدم. می ترسیدم که یک روز من شبیه آنها بشوم. 0 23 فاطمه السادات مدنی 1403/4/17 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 55 1 5
بریدههای کتاب لالایی برای دختر مرده مهتاب حیاتی 1402/5/22 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 101 سالهای اول دانشکده که در خوابگاه با مجید هم اتاق بودیم، خیلی از این کتابها را با هم خوانده بودیم و در موردشان بحث کرده بودیم. در مورد داستانها در مورد حادثه ها و شخصیتهای تاریخی و در مورد خود تاریخ. اینکه تاریخ خواندن به چه درد ما میخورد. یادم است یک شب به شوخی گفتم کار ما نبش قبر مرده هاست اگر احضار ارواح میکردیم ، بهتر بود از وقت میتوانستیم از آدمهای تاریخی بپرسیم آنچه بر سرشان آمده راست و درست چه بوده؟ تا دیگر این قدر میان کتابها دنبال حقیقت .نگردیم و بعد خندیدم و گفتم تازه معلوم نیست وقتی حقیقت پیدا شد میخواهیم چه .کارش کنیم آن وقت مجید :گفت ما برای آنکه درست جلو برویم باید پشت سرمان را بشناسیم و من از آن روز تا به حال به هر کس که درباره ی فایده ی تاریخ از من سؤال کرده همین جواب را داده ام. 0 22 Shamim 1402/9/29 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 23 خیلی وقت بود که از مدرسه آمده بودم.برگشتم دوباره به ساعت نگاه کردم . هشت و ده دقیقه بود.برگشتم روبه آیینه؛ده دقیقه به چهار بود . آیینه با زمان بازی میکرد.به موهایم دست کشیدم و مرتب شان کردم ، و دستم را که پایین اوردم او را دیدم که پشت سرم ایستاده بود؛با موهای خاکستری ، و صورتی رنگ پریده و سفید .جیغ کوتاهی کشیدم و برگشتم . کسی نبود. قلبم تند میزد. 0 0 فاطمه السادات مدنی 1403/4/3 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 28 0 4 Fateme.Varshabi 1402/3/28 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 49 این خلق درمانده بیش از آنکه محتاج عدل باشند، محتاج نانند. کاش به جای وعده عدل و دادخواهی، خورجینی نان برایشان آورده بودم تا شکم خود را سیر کنند. 2 23 محمدرجا صاحبدل 1403/1/2 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 93 هیچ وقت دلم برای آنها که توی قصهها بودند نمیسوخت، فقط با دیدنشان می ترسیدم. می ترسیدم که یک روز من شبیه آنها بشوم. 0 23 فاطمه السادات مدنی 1403/4/17 لالایی برای دختر مرده حمیدرضا شاه آبادی 3.9 45 صفحۀ 55 1 5