بریدۀ کتاب

Shamim

Shamim

1402/9/29

لالایی برای دختر مرده
بریدۀ کتاب

صفحۀ 23

خیلی وقت بود که از مدرسه آمده بودم.برگشتم دوباره به ساعت نگاه کردم . هشت و ده دقیقه بود.برگشتم روبه آیینه؛ده دقیقه به چهار بود . آیینه با زمان بازی میکرد.به موهایم دست کشیدم و مرتب شان کردم ، و دستم را که پایین اوردم او را دیدم که پشت سرم ایستاده بود؛با موهای خاکستری ، و صورتی رنگ پریده و سفید .جیغ کوتاهی کشیدم و برگشتم . کسی نبود. قلبم تند میزد.

خیلی وقت بود که از مدرسه آمده بودم.برگشتم دوباره به ساعت نگاه کردم . هشت و ده دقیقه بود.برگشتم روبه آیینه؛ده دقیقه به چهار بود . آیینه با زمان بازی میکرد.به موهایم دست کشیدم و مرتب شان کردم ، و دستم را که پایین اوردم او را دیدم که پشت سرم ایستاده بود؛با موهای خاکستری ، و صورتی رنگ پریده و سفید .جیغ کوتاهی کشیدم و برگشتم . کسی نبود. قلبم تند میزد.

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.