بریدههای کتاب مادام بواری محمد حسین رضایی 1403/6/4 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 271 دچار یکی از آن بحرانهایی بود که جان آدمی یکپارچه همه آنچه را که در درون دارد بی هیچ تمایزی بیرون میریزد، همچون اقیانوس که هنگام توفان از خزههای کناره تا شنهای قعرش را زیر و رو میکند. 0 12 سوگند لطفی 1403/11/30 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 40 0 5 فاطمه 1403/6/23 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 429 همیشه پس از مرگ کسی، نوعی بهت و حیرت به آدمی دست میدهد؛ از بس فهم نیستیای که رخ داده و تن دادن به آن دشوار است. 0 45 طهورا سلطانی 1403/6/13 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 105 هیچگاه آنقدر پول نداشت که دخترک کارگری را به رقص دعوت کند تا سپس معشوقهٔ او بشود. • مادام بوواری؛ گوستاو فلوبر 0 2 محمد حسین رضایی 1403/6/7 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 357 همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت به جا میماند، بس که درکِ نیستیای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باور کردنش دشوار است. 0 14 زینب صادقپور 1404/1/11 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 155 اِما پرسید: مگر اصلاً میشود که آدم به خوشبختی برسد؟ رودولف جواب داد: بله ، یک روزی میرسد. 0 1 محمد حسین رضایی 1403/5/16 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 109 باورش این بود که عشق باید یکباره، با درخشش های بسیار و تکانهای شدید از راه برسد، توفانی آسمانی که به زندگی هجوم بیاورد، زیر و رویش کند، اراده آدم ها را مثل شاخ و برگ بِکند و دل را یکپارچه بِبَرد و به ورطه بیندازد. نمیدانست که وقتی ناودان ها گرفته باشد باران روی بام خانهها دریاچهها به وجود میآورد، و این چنین خود را در امنیت میدانست تا این که ناگهان تَرَکی در دیوار کشف کرد. 0 6 محمدامین علیشاهی 1403/12/4 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 47 شاید دلش میخواست این همه را محرموار با کسی در میان بگذارد. امّا چطور میشد از رنجی ناشناختنی حرف زد که مدام چون ابرها تغییر شکل میداد و چون باد در پیچ و تاب بود؟ نه کلمات مناسب این کار را مییافت، نه فرصتش و نه شهامتش را. 0 0 زینب صادقپور 1404/1/2 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 47 به نظرش میآمد که بعضی جاهای کرهٔ زمین باید که خوشبختی تولید کنند، مثل گیاهی که خاص خاک آنجا باشدو در جاهای دیگر بَد بروید. 0 3 سید محمد بهروزنژاد 1403/3/2 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 354 همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت بجا می ماند، بس که درک نیستی ای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باور کردنش دشوار است. 0 15 محمد حسین رضایی 1403/5/12 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 26 به "برتو"برگشت؛ و همه چیز را به همان حالتی بازیافت که دیروز بود، دیروز یعنی پنج ماه پیش. 0 9 فاطمه 1403/6/21 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 114 واقعا چه کاری بهتر از اینکه شبها وقتی که باد به شیشهها میکوبد و چراغی روشن است با کتابی کنار بخاری بنشینید؟! ... به هیچ چیز فکر نمیکنید، ساعتها میگذرد، همینطور بی حرکت در سرزمینهایی میگردید که به گمانتان، آنها را می بینید. فکرتان با خیال جفت میشود، سرگرم جزئیات ماجرا میشود یا رشته حوادث را دنبال میکند. با شخصیتها یکی میشوید و انگار شمایید که لباس آنها را به تن کردهاید و به تب و تاب افتادهاید... 4 17
بریدههای کتاب مادام بواری محمد حسین رضایی 1403/6/4 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 271 دچار یکی از آن بحرانهایی بود که جان آدمی یکپارچه همه آنچه را که در درون دارد بی هیچ تمایزی بیرون میریزد، همچون اقیانوس که هنگام توفان از خزههای کناره تا شنهای قعرش را زیر و رو میکند. 0 12 سوگند لطفی 1403/11/30 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 40 0 5 فاطمه 1403/6/23 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 429 همیشه پس از مرگ کسی، نوعی بهت و حیرت به آدمی دست میدهد؛ از بس فهم نیستیای که رخ داده و تن دادن به آن دشوار است. 0 45 طهورا سلطانی 1403/6/13 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 105 هیچگاه آنقدر پول نداشت که دخترک کارگری را به رقص دعوت کند تا سپس معشوقهٔ او بشود. • مادام بوواری؛ گوستاو فلوبر 0 2 محمد حسین رضایی 1403/6/7 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 357 همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت به جا میماند، بس که درکِ نیستیای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باور کردنش دشوار است. 0 14 زینب صادقپور 1404/1/11 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 155 اِما پرسید: مگر اصلاً میشود که آدم به خوشبختی برسد؟ رودولف جواب داد: بله ، یک روزی میرسد. 0 1 محمد حسین رضایی 1403/5/16 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 109 باورش این بود که عشق باید یکباره، با درخشش های بسیار و تکانهای شدید از راه برسد، توفانی آسمانی که به زندگی هجوم بیاورد، زیر و رویش کند، اراده آدم ها را مثل شاخ و برگ بِکند و دل را یکپارچه بِبَرد و به ورطه بیندازد. نمیدانست که وقتی ناودان ها گرفته باشد باران روی بام خانهها دریاچهها به وجود میآورد، و این چنین خود را در امنیت میدانست تا این که ناگهان تَرَکی در دیوار کشف کرد. 0 6 محمدامین علیشاهی 1403/12/4 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 47 شاید دلش میخواست این همه را محرموار با کسی در میان بگذارد. امّا چطور میشد از رنجی ناشناختنی حرف زد که مدام چون ابرها تغییر شکل میداد و چون باد در پیچ و تاب بود؟ نه کلمات مناسب این کار را مییافت، نه فرصتش و نه شهامتش را. 0 0 زینب صادقپور 1404/1/2 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 47 به نظرش میآمد که بعضی جاهای کرهٔ زمین باید که خوشبختی تولید کنند، مثل گیاهی که خاص خاک آنجا باشدو در جاهای دیگر بَد بروید. 0 3 سید محمد بهروزنژاد 1403/3/2 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 354 همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت بجا می ماند، بس که درک نیستی ای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باور کردنش دشوار است. 0 15 محمد حسین رضایی 1403/5/12 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 26 به "برتو"برگشت؛ و همه چیز را به همان حالتی بازیافت که دیروز بود، دیروز یعنی پنج ماه پیش. 0 9 فاطمه 1403/6/21 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 54 صفحۀ 114 واقعا چه کاری بهتر از اینکه شبها وقتی که باد به شیشهها میکوبد و چراغی روشن است با کتابی کنار بخاری بنشینید؟! ... به هیچ چیز فکر نمیکنید، ساعتها میگذرد، همینطور بی حرکت در سرزمینهایی میگردید که به گمانتان، آنها را می بینید. فکرتان با خیال جفت میشود، سرگرم جزئیات ماجرا میشود یا رشته حوادث را دنبال میکند. با شخصیتها یکی میشوید و انگار شمایید که لباس آنها را به تن کردهاید و به تب و تاب افتادهاید... 4 17