بریدههای کتاب مادام بواری فاطمه بیکوردی 1403/6/23 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 429 همیشه پس از مرگ کسی، نوعی بهت و حیرت به آدمی دست میدهد؛ از بس فهم نیستیای که رخ داده و تن دادن به آن دشوار است. 0 45 طهورا سلطانی 1403/6/13 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 105 هیچگاه آنقدر پول نداشت که دخترک کارگری را به رقص دعوت کند تا سپس معشوقهٔ او بشود. • مادام بوواری؛ گوستاو فلوبر 0 2 محمد حسین رضایی 1403/6/7 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 357 همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت به جا میماند، بس که درکِ نیستیای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باور کردنش دشوار است. 0 16 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 310 اعتمادبهنفس بستگی به جایی دارد که در آنیم: در طبقهی همکف با همان لحنی حرف نمیزنیم که در طبقه ی چهارم حرف میزنیم. 0 4 محدثه حسنی 1404/3/28 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 386 اما عیب جویی از کسانی که دوستشان داریم، همیشه ما را تا حدی از آنها جدا میکند. نباید به بتها دست زد، آب طلایشان ورمیآید و در دستمان میماند. 0 85 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 313 اگر رنج ما فایده ای به حال کسی داشت ، میتوانستیم با این فکر که فداکاری میکنیم، خودمان را دلداری بدهیم! 0 1 محدثه حسنی 1404/3/17 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 86 در جهان آرزو، شهوتِ شکوه و تجمل را با شادی درون و ظرافت عادات و آداب را با لطافت احساس اشتباه میگرفت. مگر نه اینکه عشق هم مثل گیاهان هندی به خاکی مستعد و دمایی خاص نیاز داشت؟ بنابراین آه کشیدن در دامن مهتاب، در آغوش کشیدنهای طولانی، اشکهایی که هنگام جدایی روی دستها روان میشود، هیجانات جسمانی و رخوت مهربانی، همه و همه از ایوانهای قصرهایی بزرگی جدایی ناپذیر بود که پر از سرگرمی و تفریح بودند. اتاق پذیرایی با سایبانهای ابریشمی ویژهی بانوان داشتند با فرشهایی ضخیم، گلدانهایی پر از گل و تختخوابی بر بلندی و نیز جدایی ناپذیر بود از درخشش سنگهایی گرانبها و واکسیل جامه نوکرها. 0 10 gharneshin 1404/2/22 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 208 از آنجا که لبهای شهوتباز یا خودفروشی جملههای یکسانی را در گوشش زمزمه کرده بود، صداقت آن یکیها را بسیار کم باور میکرد. 0 31 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 145 عشق باید پرسروصدا و صاعقهوار پدیدار شود، همچون توفانی آسمانی بر زندگی فرود آید، آن را زیر و زبر کند، ارادهی انسان را بسان برگها از ریشه بکند و دلش را یکپارچه به تباهی بکشاند. 0 6 gharneshin 1404/2/24 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 343 دردش فقط از عشقش بود، و حس میکرد که جانش از طریق این خاطرهی عشق او را ترک میکند، همچون زخمیها که در دم احتضار حس میکنند که زندگی همراه خون از زخمشان بیرون میرود. 0 2 زینب صادقپور 1404/1/11 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 155 اِما پرسید: مگر اصلاً میشود که آدم به خوشبختی برسد؟ رودولف جواب داد: بله ، یک روزی میرسد. 0 2 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 92 مگر نه اینکه عشق هم مانند گیاهان هندی به خاکی مستعد و دمایی خاص نیاز داشت؟ 0 8 محمد حسین رضایی 1403/5/16 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 109 باورش این بود که عشق باید یکباره، با درخشش های بسیار و تکانهای شدید از راه برسد، توفانی آسمانی که به زندگی هجوم بیاورد، زیر و رویش کند، اراده آدم ها را مثل شاخ و برگ بِکند و دل را یکپارچه بِبَرد و به ورطه بیندازد. نمیدانست که وقتی ناودان ها گرفته باشد باران روی بام خانهها دریاچهها به وجود میآورد، و این چنین خود را در امنیت میدانست تا این که ناگهان تَرَکی در دیوار کشف کرد. 0 7 محمدامین علیشاهی 1403/12/4 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 47 شاید دلش میخواست این همه را محرموار با کسی در میان بگذارد. امّا چطور میشد از رنجی ناشناختنی حرف زد که مدام چون ابرها تغییر شکل میداد و چون باد در پیچ و تاب بود؟ نه کلمات مناسب این کار را مییافت، نه فرصتش و نه شهامتش را. 0 1 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 315 انگار خاطراتی که برایش زنده میشد، به زندگی اش وسعت میبخشید. 0 1 زینب صادقپور 1404/1/2 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 47 به نظرش میآمد که بعضی جاهای کرهٔ زمین باید که خوشبختی تولید کنند، مثل گیاهی که خاص خاک آنجا باشدو در جاهای دیگر بَد بروید. 0 4 gharneshin 1404/2/19 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 25 غم و غصهی آدم همیشه یک خرده، یک وزنهای به قول معروف، ته دل باقی میماند. اما میرود آن پایینها. 0 31 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 259 انگار غنای روح آدمی گاهی از پوچترین استعاره ها سرریز نمیکند؛ واقعیت این است که هرگز کسی نمیتواند میزان درستی از نیازها، ادراک ها، و دردهای خود به دست دهد و کلام بشر همچون ساز ترک خورده ای است که از آن نغمه هایی درخور رقصاندن خرسها برمیآوریم در حالی که میخواهیم ستارگان را به رقت آوریم. 0 2 سید محمد بهروزنژاد 1403/3/2 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 354 همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت بجا می ماند، بس که درک نیستی ای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باور کردنش دشوار است. 0 15 gharneshin 1404/2/24 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 356 همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت به جا میماند، بس که درک نیستیای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باور کردنش دشوار است. 0 20
بریدههای کتاب مادام بواری فاطمه بیکوردی 1403/6/23 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 429 همیشه پس از مرگ کسی، نوعی بهت و حیرت به آدمی دست میدهد؛ از بس فهم نیستیای که رخ داده و تن دادن به آن دشوار است. 0 45 طهورا سلطانی 1403/6/13 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 105 هیچگاه آنقدر پول نداشت که دخترک کارگری را به رقص دعوت کند تا سپس معشوقهٔ او بشود. • مادام بوواری؛ گوستاو فلوبر 0 2 محمد حسین رضایی 1403/6/7 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 357 همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت به جا میماند، بس که درکِ نیستیای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باور کردنش دشوار است. 0 16 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 310 اعتمادبهنفس بستگی به جایی دارد که در آنیم: در طبقهی همکف با همان لحنی حرف نمیزنیم که در طبقه ی چهارم حرف میزنیم. 0 4 محدثه حسنی 1404/3/28 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 386 اما عیب جویی از کسانی که دوستشان داریم، همیشه ما را تا حدی از آنها جدا میکند. نباید به بتها دست زد، آب طلایشان ورمیآید و در دستمان میماند. 0 85 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 313 اگر رنج ما فایده ای به حال کسی داشت ، میتوانستیم با این فکر که فداکاری میکنیم، خودمان را دلداری بدهیم! 0 1 محدثه حسنی 1404/3/17 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 86 در جهان آرزو، شهوتِ شکوه و تجمل را با شادی درون و ظرافت عادات و آداب را با لطافت احساس اشتباه میگرفت. مگر نه اینکه عشق هم مثل گیاهان هندی به خاکی مستعد و دمایی خاص نیاز داشت؟ بنابراین آه کشیدن در دامن مهتاب، در آغوش کشیدنهای طولانی، اشکهایی که هنگام جدایی روی دستها روان میشود، هیجانات جسمانی و رخوت مهربانی، همه و همه از ایوانهای قصرهایی بزرگی جدایی ناپذیر بود که پر از سرگرمی و تفریح بودند. اتاق پذیرایی با سایبانهای ابریشمی ویژهی بانوان داشتند با فرشهایی ضخیم، گلدانهایی پر از گل و تختخوابی بر بلندی و نیز جدایی ناپذیر بود از درخشش سنگهایی گرانبها و واکسیل جامه نوکرها. 0 10 gharneshin 1404/2/22 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 208 از آنجا که لبهای شهوتباز یا خودفروشی جملههای یکسانی را در گوشش زمزمه کرده بود، صداقت آن یکیها را بسیار کم باور میکرد. 0 31 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 145 عشق باید پرسروصدا و صاعقهوار پدیدار شود، همچون توفانی آسمانی بر زندگی فرود آید، آن را زیر و زبر کند، ارادهی انسان را بسان برگها از ریشه بکند و دلش را یکپارچه به تباهی بکشاند. 0 6 gharneshin 1404/2/24 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 343 دردش فقط از عشقش بود، و حس میکرد که جانش از طریق این خاطرهی عشق او را ترک میکند، همچون زخمیها که در دم احتضار حس میکنند که زندگی همراه خون از زخمشان بیرون میرود. 0 2 زینب صادقپور 1404/1/11 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 155 اِما پرسید: مگر اصلاً میشود که آدم به خوشبختی برسد؟ رودولف جواب داد: بله ، یک روزی میرسد. 0 2 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 92 مگر نه اینکه عشق هم مانند گیاهان هندی به خاکی مستعد و دمایی خاص نیاز داشت؟ 0 8 محمد حسین رضایی 1403/5/16 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 109 باورش این بود که عشق باید یکباره، با درخشش های بسیار و تکانهای شدید از راه برسد، توفانی آسمانی که به زندگی هجوم بیاورد، زیر و رویش کند، اراده آدم ها را مثل شاخ و برگ بِکند و دل را یکپارچه بِبَرد و به ورطه بیندازد. نمیدانست که وقتی ناودان ها گرفته باشد باران روی بام خانهها دریاچهها به وجود میآورد، و این چنین خود را در امنیت میدانست تا این که ناگهان تَرَکی در دیوار کشف کرد. 0 7 محمدامین علیشاهی 1403/12/4 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 47 شاید دلش میخواست این همه را محرموار با کسی در میان بگذارد. امّا چطور میشد از رنجی ناشناختنی حرف زد که مدام چون ابرها تغییر شکل میداد و چون باد در پیچ و تاب بود؟ نه کلمات مناسب این کار را مییافت، نه فرصتش و نه شهامتش را. 0 1 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 315 انگار خاطراتی که برایش زنده میشد، به زندگی اش وسعت میبخشید. 0 1 زینب صادقپور 1404/1/2 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 47 به نظرش میآمد که بعضی جاهای کرهٔ زمین باید که خوشبختی تولید کنند، مثل گیاهی که خاص خاک آنجا باشدو در جاهای دیگر بَد بروید. 0 4 gharneshin 1404/2/19 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 25 غم و غصهی آدم همیشه یک خرده، یک وزنهای به قول معروف، ته دل باقی میماند. اما میرود آن پایینها. 0 31 حنا 1404/2/25 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 259 انگار غنای روح آدمی گاهی از پوچترین استعاره ها سرریز نمیکند؛ واقعیت این است که هرگز کسی نمیتواند میزان درستی از نیازها، ادراک ها، و دردهای خود به دست دهد و کلام بشر همچون ساز ترک خورده ای است که از آن نغمه هایی درخور رقصاندن خرسها برمیآوریم در حالی که میخواهیم ستارگان را به رقت آوریم. 0 2 سید محمد بهروزنژاد 1403/3/2 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 354 همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت بجا می ماند، بس که درک نیستی ای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باور کردنش دشوار است. 0 15 gharneshin 1404/2/24 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 68 صفحۀ 356 همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت به جا میماند، بس که درک نیستیای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باور کردنش دشوار است. 0 20