بریده کتابهای شفق در خم جاده ی بی رهگذر محمد سعید میرابیان 1403/3/1 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 121 آمده بودم به این دنیا تا شکل مسیح باشم، اما حالا یکی دیگر شدم. 0 1 صدیقه واضحی 1403/4/13 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 43 0 1 صدیقه واضحی 1403/4/16 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 138 0 1 محمد سعید میرابیان 1403/3/12 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 140 حقیقتا نمیشود هنر را فقط مایه تسلی آدمی دانست؛ رسالت هنری چیزیست ورای اینها. 0 14 هانیه 1403/8/21 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 91 پایانبندی به احتمال زیاد یک جورهایی به «برف» ربط دارد. 0 11 هدیه 1403/3/4 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 22 شماری از ما،خاصه جوان ترها،به یک اعتبار،سرایندگان نغمه نوستالژیک موطنی بودیم که دوستش نمی داشتیم و برای کوچیدن از آن لحظه شماری میکردیم. به زن و شوهرهای دم طلاق می مانستیم که مدام پیش خودشان به جدایی قریب الوقوع فکر می کنند تا مبادا روز واقعه یکه بخورند یا دلتنگ خانه زندگی ای شوند که هردو خوب می دانند دیگر تحمل ناپذیر و ادامه اش ناممکن شده است. 0 28 هدیه 1403/3/14 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 61 دوست داشتم همهچیز همانطور که هست بماند،چون این هم میل مشترک آدمهایی است که همهچیزشان را باختهاند،رگ و ریشهشان را،توان زایش دوبارهشان را.شاید حرکت کنند،اینجا و آنجا بروند،بکوچند،آواره باشند،اما در همان حالِ گذار هم دچار یکجور سکونند؛دقیقا چون ریشه در جایی ندارند،پس تحرکی هم به آن معنا ندارند،از تغییر واهمه دارند،و عوض آنکه در جستوجوی خاک باشند،به هرچیزی تکیه میکنند. 0 14 محمد سعید میرابیان 1403/3/2 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 68 در پارک استراوس بودم که خاطرات آب برایم زنده شد. میآیم اینجا نه برای به خاطر آوردنِ زیباییِ گذشته، که برای زیباییِ "به خاطر آوردن"، که بفهمم شیفتگی آدمی به بازگشت به خاطراتِ گذشته دلیل بر عشقش به خودِ آن خاطرات نیست. 0 1 هانیه 1403/8/16 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 27 به امر ممکنی در گذشته فکر میکردم که هنوز صورت وقوع نپذیرفته بود، اما به صرف اینکه اتفاق نیفتاده امری غیر واقعی نمینمود و هر آن ممکن بود رخ دهد، ولی این واهمه به جانم افتاده بود که مبادا رخ ندهد، گاه هم پیش خودم میگفتم همان بهتر که حالا رخ ندهد. 0 2 محمد سعید میرابیان 1403/3/1 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 99 اشتیاق برای چیزی در آینده است، اما آرزو تمناییست در دل گذشته. 0 2 هانیه 1403/8/16 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 28 در ذهنم خط فارقی میان آری و نه، شب و روز و همیشه و هرگز وجود ندارد. وجه رخنداده که حد و مرز برنمیدارد، میان آنچه هست و نیست، آنچه رخ داده و آنچه رخ نخواهد داد. 0 23
بریده کتابهای شفق در خم جاده ی بی رهگذر محمد سعید میرابیان 1403/3/1 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 121 آمده بودم به این دنیا تا شکل مسیح باشم، اما حالا یکی دیگر شدم. 0 1 صدیقه واضحی 1403/4/13 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 43 0 1 صدیقه واضحی 1403/4/16 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 138 0 1 محمد سعید میرابیان 1403/3/12 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 140 حقیقتا نمیشود هنر را فقط مایه تسلی آدمی دانست؛ رسالت هنری چیزیست ورای اینها. 0 14 هانیه 1403/8/21 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 91 پایانبندی به احتمال زیاد یک جورهایی به «برف» ربط دارد. 0 11 هدیه 1403/3/4 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 22 شماری از ما،خاصه جوان ترها،به یک اعتبار،سرایندگان نغمه نوستالژیک موطنی بودیم که دوستش نمی داشتیم و برای کوچیدن از آن لحظه شماری میکردیم. به زن و شوهرهای دم طلاق می مانستیم که مدام پیش خودشان به جدایی قریب الوقوع فکر می کنند تا مبادا روز واقعه یکه بخورند یا دلتنگ خانه زندگی ای شوند که هردو خوب می دانند دیگر تحمل ناپذیر و ادامه اش ناممکن شده است. 0 28 هدیه 1403/3/14 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 61 دوست داشتم همهچیز همانطور که هست بماند،چون این هم میل مشترک آدمهایی است که همهچیزشان را باختهاند،رگ و ریشهشان را،توان زایش دوبارهشان را.شاید حرکت کنند،اینجا و آنجا بروند،بکوچند،آواره باشند،اما در همان حالِ گذار هم دچار یکجور سکونند؛دقیقا چون ریشه در جایی ندارند،پس تحرکی هم به آن معنا ندارند،از تغییر واهمه دارند،و عوض آنکه در جستوجوی خاک باشند،به هرچیزی تکیه میکنند. 0 14 محمد سعید میرابیان 1403/3/2 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 68 در پارک استراوس بودم که خاطرات آب برایم زنده شد. میآیم اینجا نه برای به خاطر آوردنِ زیباییِ گذشته، که برای زیباییِ "به خاطر آوردن"، که بفهمم شیفتگی آدمی به بازگشت به خاطراتِ گذشته دلیل بر عشقش به خودِ آن خاطرات نیست. 0 1 هانیه 1403/8/16 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 27 به امر ممکنی در گذشته فکر میکردم که هنوز صورت وقوع نپذیرفته بود، اما به صرف اینکه اتفاق نیفتاده امری غیر واقعی نمینمود و هر آن ممکن بود رخ دهد، ولی این واهمه به جانم افتاده بود که مبادا رخ ندهد، گاه هم پیش خودم میگفتم همان بهتر که حالا رخ ندهد. 0 2 محمد سعید میرابیان 1403/3/1 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 99 اشتیاق برای چیزی در آینده است، اما آرزو تمناییست در دل گذشته. 0 2 هانیه 1403/8/16 شفق در خم جاده ی بی رهگذر آندره آسیمن 3.8 3 صفحۀ 28 در ذهنم خط فارقی میان آری و نه، شب و روز و همیشه و هرگز وجود ندارد. وجه رخنداده که حد و مرز برنمیدارد، میان آنچه هست و نیست، آنچه رخ داده و آنچه رخ نخواهد داد. 0 23