بریده‌ای از کتاب شفق در خم جاده‌ ی بی‌ رهگذر اثر آندره آسیمن

ایلای

ایلای

1404/3/27

بریدۀ کتاب

صفحۀ 126

چقدر زیسته‌ام بی‌آن‌که زندگی کرده باشم! چقدر اندیشه بی‌آن‌که اندیشیده باشم! چه آزرده‌ام از جهانِ خشونت های منفعلانه، از مخاطره هایی که بی هیچ حرکت و زحمتی تجربه کردم. اشباعم از آن چه هرگز نداشته‌ام و نخواهم داشت، خسته‌ام از خدایانی که تا به امروز وجود نداشته‌اند. من زخم تمام جنگ‌هایی را که نرفته‌ام بر پیکر دارم. عضلاتم از تلاش و تقلایی که حتی فکر انجامشان هم هرگز به خاطرم خطور نکرده است درد می‌کند

چقدر زیسته‌ام بی‌آن‌که زندگی کرده باشم! چقدر اندیشه بی‌آن‌که اندیشیده باشم! چه آزرده‌ام از جهانِ خشونت های منفعلانه، از مخاطره هایی که بی هیچ حرکت و زحمتی تجربه کردم. اشباعم از آن چه هرگز نداشته‌ام و نخواهم داشت، خسته‌ام از خدایانی که تا به امروز وجود نداشته‌اند. من زخم تمام جنگ‌هایی را که نرفته‌ام بر پیکر دارم. عضلاتم از تلاش و تقلایی که حتی فکر انجامشان هم هرگز به خاطرم خطور نکرده است درد می‌کند

34

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.