بریدههای کتاب بادبادک باز عباسی 1403/6/10 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 85 ...«من و حمیرا جلوی دنیا وایساده بودیم،ولی همیشه این رو آویزه گوشت کن امیر جان!آخرش این دنیا ست که می بره.همیشه این طور بوده.» 1 39 اسما 1403/5/7 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 12 2 41 فاطمه 1404/1/1 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 329 همیشه داشتن و از دست دادن به مراتب آدم را بیشتر ناراحت میکند تا اینکه از اول نداشتهباشد. 0 1 فاطمه 1404/1/6 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 280 او گفت خیلی میترسم و من گفتم چرا؟ و او گفت چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول. خوشحالی این شکلی وحشتناک است؛ ازش پرسیدم چرا؟ و او گفت وقتی دست سرنوشت بخواهد چیزی را ازت بگیرد میگذارد این طوری خوشحال باشی. 0 2 فاطمه معروفی 1403/10/16 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 270 آنچه دربارهی فراموش کردن گذشته میگویند درست نیست، چون گذشته با سماجت راه خود را باز میکند 0 3 فاطمهزهرا؛ 1403/5/10 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 23 بدان فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی. آن هم دزدی است. همهی گناهان دیگر از این گناه سرچشمه میگیرند. 0 9 مهسا 1403/10/27 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 21 مشکل اینجا بود که دنیا را یا سیاه می دید یا سفید و خودش تصمیم می گرفت چه چیز سیاه است و چه چیز سفید.نمی توان آدمی را که اینجور زندگی می کند دوست داشت و از او نترسید. 0 36 معصومه هاشمی 1402/9/20 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 105 فقط یک گناه وجود دارد ، فقط یکی. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری صورت دیگری از دزدی است. وقتی مردی را بکشی، زندگی را از او دزدیدهای. حق زنش را به داشتن شوهر و فرزندانش را به داشتن پدر دزدیدهای. وقتی دروغ بگویی، حق دانستن راست را از دیگری دزدیدهای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیدهای. هیچ چیزی زشتتر از دزدیدن نیست. 0 38 سارا کاظم زاده عطار 1403/6/23 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 221 به عقیده من ، رستگاری واقعی زمانی رخ می دهد که گناه به کار خیر منتهی شود 0 1 فاطمه 1403/12/30 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 167 داستانهای غمانگیز کتابهای خوبی میشوند. 0 2 نرگس🌱 1403/5/13 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 67 "شانه بالا انداخت و گفت:« آدم از این موضوع ناراحت میشود، اما ناراحت شدن از یک حقیقت بهتر از تسکین یافتن با یک دروغ است.»" 0 38 سارا ایمانی 1402/3/23 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 1 0 11 محمدرضا 1402/2/22 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 294 و گاهی اونایی که میمیرن، خوششانس ترن! 0 9 اسما 1403/5/7 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 1 0 20 پارمیدا 1403/7/10 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 37 تیراندازی و انفجارها کمتر از یک ساعت طول کشید ولی ما بدجوری ترسیده بودیم چون هیچکدام در خیابان صدای تیر و تفنگی نشنیده بودیم. تا آن وقت برایمان صدای ناآشنایی بود. آن نسل از کودکان افغانستانی که گوشهاشان جز صدای بمب و توپ و تفنگ چیزی نشنیده هنوز به دنیا نیامده بودند. هیچکدام از ما که در اتاق غذاخوری یکدیگر را در آغوش کشیده و منتظر طلوع خورشید بودیم حتی به خواب هم نمیدیدیم که یک شیوه زندگی به پایان رسیده. شیوه زندگی ما. و اگر هنوز کارش کاملاً تمام نشده دست کم در حال تمامشدن است. 0 25 김소희 1403/6/6 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 63 گفت: 《 می دانم.》آدم هایی که دل و زبان شان یکی ست، این جوری هستند. به خیالشان بقیه هم مثل خودشان هستند. 0 10 محیا داناپور 1403/9/12 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 419 فقط یک لبخند بود و بس. همه چیز را درست نکرد. اصلا هیچ چیز را درست نکرد. فقط یک لبخند بود. یک چیز ناچیز. برگی از یک درختزار که با پرواز پرنده ای هراسان تکان می خورد. ولی من می پذیرمش. با آغوش باز. چون بهار که می رسد، دانه های برف یکی یکی آب می شوند، و شاید من شاهد آب شدن اولین دانه بودم... 0 3 نگار ملکی 1402/6/25 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 110 وقتی مردی را بکشی، زندگی را از او دزدیده ای. حق زنش را به داشتن شوهر و فرزندانش را به داشتن پدر دزدیده ای. وقتی دروغ بگویی، حق دانستن راست را از دیگری دزدیده ای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیده ای. هیچ چیز زشت تر از دزدیدن نیست. 0 11 سیدحسین موسوی 1402/5/24 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 118 آهسته برو، ماهِ من، آهسته برو. 0 9 فاطمه معروفی 1403/10/16 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 141 چشمها، پنجرهی روح هستند… 2 14
بریدههای کتاب بادبادک باز عباسی 1403/6/10 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 85 ...«من و حمیرا جلوی دنیا وایساده بودیم،ولی همیشه این رو آویزه گوشت کن امیر جان!آخرش این دنیا ست که می بره.همیشه این طور بوده.» 1 39 اسما 1403/5/7 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 12 2 41 فاطمه 1404/1/1 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 329 همیشه داشتن و از دست دادن به مراتب آدم را بیشتر ناراحت میکند تا اینکه از اول نداشتهباشد. 0 1 فاطمه 1404/1/6 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 280 او گفت خیلی میترسم و من گفتم چرا؟ و او گفت چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول. خوشحالی این شکلی وحشتناک است؛ ازش پرسیدم چرا؟ و او گفت وقتی دست سرنوشت بخواهد چیزی را ازت بگیرد میگذارد این طوری خوشحال باشی. 0 2 فاطمه معروفی 1403/10/16 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 270 آنچه دربارهی فراموش کردن گذشته میگویند درست نیست، چون گذشته با سماجت راه خود را باز میکند 0 3 فاطمهزهرا؛ 1403/5/10 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 23 بدان فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی. آن هم دزدی است. همهی گناهان دیگر از این گناه سرچشمه میگیرند. 0 9 مهسا 1403/10/27 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 21 مشکل اینجا بود که دنیا را یا سیاه می دید یا سفید و خودش تصمیم می گرفت چه چیز سیاه است و چه چیز سفید.نمی توان آدمی را که اینجور زندگی می کند دوست داشت و از او نترسید. 0 36 معصومه هاشمی 1402/9/20 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 105 فقط یک گناه وجود دارد ، فقط یکی. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری صورت دیگری از دزدی است. وقتی مردی را بکشی، زندگی را از او دزدیدهای. حق زنش را به داشتن شوهر و فرزندانش را به داشتن پدر دزدیدهای. وقتی دروغ بگویی، حق دانستن راست را از دیگری دزدیدهای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیدهای. هیچ چیزی زشتتر از دزدیدن نیست. 0 38 سارا کاظم زاده عطار 1403/6/23 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 221 به عقیده من ، رستگاری واقعی زمانی رخ می دهد که گناه به کار خیر منتهی شود 0 1 فاطمه 1403/12/30 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 167 داستانهای غمانگیز کتابهای خوبی میشوند. 0 2 نرگس🌱 1403/5/13 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 67 "شانه بالا انداخت و گفت:« آدم از این موضوع ناراحت میشود، اما ناراحت شدن از یک حقیقت بهتر از تسکین یافتن با یک دروغ است.»" 0 38 سارا ایمانی 1402/3/23 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 1 0 11 محمدرضا 1402/2/22 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 294 و گاهی اونایی که میمیرن، خوششانس ترن! 0 9 اسما 1403/5/7 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 1 0 20 پارمیدا 1403/7/10 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 37 تیراندازی و انفجارها کمتر از یک ساعت طول کشید ولی ما بدجوری ترسیده بودیم چون هیچکدام در خیابان صدای تیر و تفنگی نشنیده بودیم. تا آن وقت برایمان صدای ناآشنایی بود. آن نسل از کودکان افغانستانی که گوشهاشان جز صدای بمب و توپ و تفنگ چیزی نشنیده هنوز به دنیا نیامده بودند. هیچکدام از ما که در اتاق غذاخوری یکدیگر را در آغوش کشیده و منتظر طلوع خورشید بودیم حتی به خواب هم نمیدیدیم که یک شیوه زندگی به پایان رسیده. شیوه زندگی ما. و اگر هنوز کارش کاملاً تمام نشده دست کم در حال تمامشدن است. 0 25 김소희 1403/6/6 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 63 گفت: 《 می دانم.》آدم هایی که دل و زبان شان یکی ست، این جوری هستند. به خیالشان بقیه هم مثل خودشان هستند. 0 10 محیا داناپور 1403/9/12 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 419 فقط یک لبخند بود و بس. همه چیز را درست نکرد. اصلا هیچ چیز را درست نکرد. فقط یک لبخند بود. یک چیز ناچیز. برگی از یک درختزار که با پرواز پرنده ای هراسان تکان می خورد. ولی من می پذیرمش. با آغوش باز. چون بهار که می رسد، دانه های برف یکی یکی آب می شوند، و شاید من شاهد آب شدن اولین دانه بودم... 0 3 نگار ملکی 1402/6/25 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 110 وقتی مردی را بکشی، زندگی را از او دزدیده ای. حق زنش را به داشتن شوهر و فرزندانش را به داشتن پدر دزدیده ای. وقتی دروغ بگویی، حق دانستن راست را از دیگری دزدیده ای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیده ای. هیچ چیز زشت تر از دزدیدن نیست. 0 11 سیدحسین موسوی 1402/5/24 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 118 آهسته برو، ماهِ من، آهسته برو. 0 9 فاطمه معروفی 1403/10/16 بادبادک باز خالد حسینی 4.3 203 صفحۀ 141 چشمها، پنجرهی روح هستند… 2 14