بریدهای از کتاب بادبادک باز اثر خالد حسینی
4 روز پیش
صفحۀ 1
در راه برگشت به خانه بغض ثریا ترکید فورد را کنار زدم و زیر چراغی در فرمونت نگهداشتم موهایش را از صورتش پس زدم و گفتم : « عیب ندارد ، کی اهمیت میدهد ؟ » داد زد :« خیلی بی انصافی است » «فراموشش کن . » « پسرهاشان می روند کلوپ شبانه برای خوشگذرانی و هزار کثافتکاری میکنند چند تا بچه حرامزاده پس میاندازند و هیچکس اوف نمیگوید . آه دارند مرد میشوند و تفریح میکنند من یک اشتباه کردم و همه حرف ننگ و ناموس میزنند . من باید آخر عمر داغ ننگ بخورم » با انگشت شستم اشک را از گونه اش درست بالای خال ، پاک کردم .
در راه برگشت به خانه بغض ثریا ترکید فورد را کنار زدم و زیر چراغی در فرمونت نگهداشتم موهایش را از صورتش پس زدم و گفتم : « عیب ندارد ، کی اهمیت میدهد ؟ » داد زد :« خیلی بی انصافی است » «فراموشش کن . » « پسرهاشان می روند کلوپ شبانه برای خوشگذرانی و هزار کثافتکاری میکنند چند تا بچه حرامزاده پس میاندازند و هیچکس اوف نمیگوید . آه دارند مرد میشوند و تفریح میکنند من یک اشتباه کردم و همه حرف ننگ و ناموس میزنند . من باید آخر عمر داغ ننگ بخورم » با انگشت شستم اشک را از گونه اش درست بالای خال ، پاک کردم .
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.