بریدههای کتاب آماندا: نمایش نامه در پنج پرده مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 109 آماندا: دستهاتون رو روی دستهای من بذارید. میبینید که همهچیز آسون میشه. آلبرت: میترسم. آماندا: چرا؟ دستهای شما خیلی ساده و طبیعین. این دستها نمیگن من نمیخوام فراموش کنم... من نمیخوام خاطراتم از من فرار کنند. 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 66 آماندا: مبارزه؟ آلبرت: بله، بله، مبارزه. واقعا مضحکه. من فقط از این نظر همهی این کارها رو میکنم، که حس میکنم دارم فراموشش میکنم. آماندا: چه کسی رو فراموش میکنید؟ آلبرت: زنی رو که دوست داشتم. 0 3 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 64 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 108 آلبرت: (ناگهان با ترس) اما امروز آخرین روزه. آماندا: (آرام) چرا آخرین روز؟ امروز فقط روز سومه و تازه شروع شده. آلبرت: فردا صبح؟ آماندا: فردا صبح هم با هم هستیم. مثل امروز. و اونوقت چهارمین روز ما شروع میشه. 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 90 آلبرت: حوصلهی من سر رفته بود... حالا آدمهای متدین آه میکشن و میگن: با وجود این همه ثروت و مکنت؟ در حالیکه مردم دیگه اونقدر در استیصال هستن؟ ولی این استدلال خیلی پوچ و نامربوطه. همونطور که معدهی خوب برای انسان عادی میشه، زندگی لوکس و تجملی هم یکنواخت میشه و انسان باید چه اعجوبهای باشه که بتونه خوشبختی خودش رو در اون جستوجو کنه. بنابراین من حوصلهم سر رفته بود. خداوند متعال عنایت فرمودند و هفت جمعه در هفته به بنده عطا کردند. و در این حصار مه بیحوصلگی که فکر نمیکردم هرگز از اون نجات پیدا کنم، گذشت و یک زندگی سه روزه روشن شد. یک موجود دیوانه. به شما حق میدم. این موجود عجیب دیوانه در این سه روز... قبل از اینکه منو توی اين دنیای خراب تنها بذاره... بالاخره مجال پیدا کرد که معنی بعضی چیزها رو به من بفهمونه. 0 1 محدثه حسنی 23 دقیقه پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 92 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 49 آماندا: بالاخره باید زندگی کرد، نه؟ شما خیلی وقته هستید؟ سرپیشخدمت: چی هستم خانم؟ آماندا: خاطره. سرپیشخدمت: تقریباً دو ساله. 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 37 Mais le Ciel nous donne des places, des fardeaux divers tous aussi lourds, des petits avantages tout de suite oubliés, des bouts de rôles tous aussi bêtes à jouer, croyez-le, ma pauvre enfant. «اما آسمان به ما جایگاههایی میدهد، بارهایی گوناگون که همگی به یک اندازه سنگیناند، امتیازهای کوچکی که فوراً فراموش میشوند، و تکههایی از نقشهایی که همگی برای بازی کردن به یک اندازه احمقانهاند، باور کن، دخترکم.» 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 96 آماندا: دیگه من با هیچکس نمیخوام صحبت کنم. میخوام هرچه زودتر از اینجا بروم. دوشس: برید؟ چرا دخترم؟ آماندا: اون زن خیلی از من قویتره. من او رو مسخره میکنم. متوجه شدید؟ مسخرهش میکنم. و میدونم که درواقع از او قویترم. اما با وجود این، نیروی او از من بیشتره. دوشس: او قویه... واضحه. ولی از شما قویتر نیست دخترم. از این گذشته بین خودمون باشه. او نقصی داره که برای یک زن نابخشودنیه. او مرده. شما بیست سالتونه... زندهاید... و عاشقید. امروز صبح شما از همه قویتر هستید. شاید لئوکادیا نیروهای شب رو در اختیار داشت... اما تمام نیروهای روز در اختیار شماست. 0 2 محدثه حسنی 32 دقیقه پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 88 0 0
بریدههای کتاب آماندا: نمایش نامه در پنج پرده مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 109 آماندا: دستهاتون رو روی دستهای من بذارید. میبینید که همهچیز آسون میشه. آلبرت: میترسم. آماندا: چرا؟ دستهای شما خیلی ساده و طبیعین. این دستها نمیگن من نمیخوام فراموش کنم... من نمیخوام خاطراتم از من فرار کنند. 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 66 آماندا: مبارزه؟ آلبرت: بله، بله، مبارزه. واقعا مضحکه. من فقط از این نظر همهی این کارها رو میکنم، که حس میکنم دارم فراموشش میکنم. آماندا: چه کسی رو فراموش میکنید؟ آلبرت: زنی رو که دوست داشتم. 0 3 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 64 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 108 آلبرت: (ناگهان با ترس) اما امروز آخرین روزه. آماندا: (آرام) چرا آخرین روز؟ امروز فقط روز سومه و تازه شروع شده. آلبرت: فردا صبح؟ آماندا: فردا صبح هم با هم هستیم. مثل امروز. و اونوقت چهارمین روز ما شروع میشه. 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 90 آلبرت: حوصلهی من سر رفته بود... حالا آدمهای متدین آه میکشن و میگن: با وجود این همه ثروت و مکنت؟ در حالیکه مردم دیگه اونقدر در استیصال هستن؟ ولی این استدلال خیلی پوچ و نامربوطه. همونطور که معدهی خوب برای انسان عادی میشه، زندگی لوکس و تجملی هم یکنواخت میشه و انسان باید چه اعجوبهای باشه که بتونه خوشبختی خودش رو در اون جستوجو کنه. بنابراین من حوصلهم سر رفته بود. خداوند متعال عنایت فرمودند و هفت جمعه در هفته به بنده عطا کردند. و در این حصار مه بیحوصلگی که فکر نمیکردم هرگز از اون نجات پیدا کنم، گذشت و یک زندگی سه روزه روشن شد. یک موجود دیوانه. به شما حق میدم. این موجود عجیب دیوانه در این سه روز... قبل از اینکه منو توی اين دنیای خراب تنها بذاره... بالاخره مجال پیدا کرد که معنی بعضی چیزها رو به من بفهمونه. 0 1 محدثه حسنی 23 دقیقه پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 92 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 49 آماندا: بالاخره باید زندگی کرد، نه؟ شما خیلی وقته هستید؟ سرپیشخدمت: چی هستم خانم؟ آماندا: خاطره. سرپیشخدمت: تقریباً دو ساله. 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 37 Mais le Ciel nous donne des places, des fardeaux divers tous aussi lourds, des petits avantages tout de suite oubliés, des bouts de rôles tous aussi bêtes à jouer, croyez-le, ma pauvre enfant. «اما آسمان به ما جایگاههایی میدهد، بارهایی گوناگون که همگی به یک اندازه سنگیناند، امتیازهای کوچکی که فوراً فراموش میشوند، و تکههایی از نقشهایی که همگی برای بازی کردن به یک اندازه احمقانهاند، باور کن، دخترکم.» 0 2 مینا 3 روز پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 96 آماندا: دیگه من با هیچکس نمیخوام صحبت کنم. میخوام هرچه زودتر از اینجا بروم. دوشس: برید؟ چرا دخترم؟ آماندا: اون زن خیلی از من قویتره. من او رو مسخره میکنم. متوجه شدید؟ مسخرهش میکنم. و میدونم که درواقع از او قویترم. اما با وجود این، نیروی او از من بیشتره. دوشس: او قویه... واضحه. ولی از شما قویتر نیست دخترم. از این گذشته بین خودمون باشه. او نقصی داره که برای یک زن نابخشودنیه. او مرده. شما بیست سالتونه... زندهاید... و عاشقید. امروز صبح شما از همه قویتر هستید. شاید لئوکادیا نیروهای شب رو در اختیار داشت... اما تمام نیروهای روز در اختیار شماست. 0 2 محدثه حسنی 32 دقیقه پیش آماندا: نمایش نامه در پنج پرده ژان آنوی 4.3 4 صفحۀ 88 0 0