بریدههای کتاب مردی به نام اوه Atabak_P 1404/4/9 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 357 بزرگترین ترسی که می شود از مرگ داشت این است که او همه آدم ها را با خودش ببرد و ما تک و تنها باقی بمانیم. 0 0 Samaneh 1404/4/9 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 1 آدم هایی مثل اوه عشق را با فریاد و شعر نمی گویند. آنها عشق را در تعمیر ماشینت ، بردنت به دکتر یا ایستادن در برف کنار تو نشان می دهد. باید نگاه کنی ، نه فقط گوش بدهی... 0 1 آگاتاهد. 1404/4/11 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 103 خانهها منصف بودند، چیزی را که سزاوارش بودی در اختیارت میگذاشتند. این ویژگیای بود که اغلب آدمها ازش بیبهره بودند. 0 34 گُمشُـده در حَـرم 1404/4/11 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 48 اُوِه سیاه و سفید بود. و زنش رنگی بود. تنها رنگِ زندگی اُوِه. 0 9 سادات ؛ 1404/4/14 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 10 این روزها مردم فقط کامپیوتر دارند و دستگاه اسپرسو و جامعه ای که در آن هیچ کس نمی تواند به طریقی منطقی با دست بنویسد و قهوه دم کند به کجا می رود؟ 0 0 گُمشُـده در حَـرم 1404/4/15 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 90 "آدم ها رو باید از روی عملشون شناخت، نه از روی حرف هایی که می زنن." 0 2 kiana rabie 1404/4/17 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 164 بعد با هیجان برایش توضیح داد هر کدام از کتاب های روی پایش درباره چیست و اوه فهمید دوست دارد بقیه عمرش را بنشیند و به حرف های او درباره چیزهای مورد علاقه اش گوش بدهد 0 2 Sara Rezaei 1404/4/19 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 153 اگر کسی ازش میپرسید زندگیاش قبلا چگونه بوده، پاسخ میداد تا قبل از اینکه زنش پا به زندگیاش بگذارد اصلا زندگی نمیکرده و از وقتی تنهایش گذاشت دیگر زندگی نمیکند. 0 0 Sara Rezaei 1404/4/19 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 187 ازش درخواست کرد:《حالا تو باید منو دوبرابر دوست داشته باشی.》 و اُوه آنجا بهش بهدروغ گفت که همین کار را میکند. گرچه خوب میدانست کاملا غیرممکن بود که بتواند او را بیش از آنچه دوست میداشت دوست داشته باشد. 0 0 Sara Rezaei 1404/4/19 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 91 زنش اغلب میگفت تمام راهها به جایی ختم میشوند که از همان اول برای آدم مقدر شده. و شاید سرنوشت از نظر زنش "چیزی" بود. ولی سرنوشت از نظر اُوه "یک شخص" بود. 0 0 mahsa 7 روز پیش مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 242 (اوه)پنج کلمه میگوید که پروانه تا آخر عمرش فراموش نخواهد کرد. چون این بزرگترین تمجیدی است که (اوه) از او کرده و خواهد کرد،« تو که کاملاً احمق نیستی». 0 38 گُمشُـده در حَـرم 6 روز پیش مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 166 "می گن بهترین آدم ها از اشتباهتشون زاده می شن، و اگه اشتباه نمی کردن، بهترین نمی شدن." 0 75 Sara Rezaei 4 روز پیش مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 21 چه حسی دارد که آدم یک روز صبح سهشنبه از خواب بیدار شود و ببیند دیگر به هیچ دردی نمیخورد؟ 0 17 Sara Rezaei 4 روز پیش مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 360 و زمان هم مسئله عجیبی است. بیشترمان فقط بهخاطر زمانی زندگی میکنیم که پیش رو داریم. برای چند روز دیگر، چند هفته دیگر، چند سال دیگر. یکی از دردناکترین لحظهها در زندگی احتمالا لحظهای است که آدم میبیند سالهای پیش رویش کمتر از سال های پشت سرش هستند و وقتی زمان زیادی برایش نمانده باشد دنبال چیزهایی میگردد که به زندگی بیرزد. شاید خاطرات. بعدازظهرهای آفتابی به کسی که آدم دستش را میگرفت، بوی غنچههای تازه شکفتهشده باغچه، یکشنبههای توی کافه، شاید نوه های کوچولو. آدم راهی پیدا میکند تا بهخاطر آینده شخص دیگری زندگی کند، ولی در مورد اُوه چنین نبود، چون وقتی سونیا او را تنها گذاشت او هم مرد. از زندگی کردن دست کشید. غم و اندوه پدیده عجیبی است. 0 0 یاسمن یاشیخ اکبری 1404/2/24 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 2 دوست داشتن یک نفر مثل اسباب کشی کردن به یک خانه جدید است. ابتدا همه چیز برایت نو و تازه است. هر روز صبح، از این که همه چیز متعلق به توست گیج و مبهوتی، انگار همیشه منتظری تا کسی از در وارد شود و بگوید اشتباه بزرگی رخ داده است، قرار نبود تو در چنین خونه معرکه ای زندگی کنی. اما با گذشت زمان، دیوار ها نم می کشند و چوب ها پوسیده می شوند. آن گاه کم کم خانه را نه به خاطر حسن هایش بلکه به خاطر ایراداتش دوست می داری. همه شکاف ها و برآمدگی های خانه را می شناسی. می دانی کلید را چطور در قفل بچرخانی تا نشکند و تو را در هوای سرد بیرون خانه جا نگذارد. می دانی کدام کف پوش جیر جیر می کند و می دانی در کشوها را چطور باز کنی تا غژغژ نکنند. این ها رازهایی هستند که آن خانه را مال تو می کنند. #مردی_به_نام_اوه #فردریک_بکمن #مهسا_دوستدار #a_man_called_ove #frederik_beckman 0 0 Sara Rezaei دیروز مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 359 مردم همیشه میگفتند اُوه "گوشت تلخ" است ولی اصلا گوشت تلخ نبود. فقط هميشه لبخندبهلب راه نمیرفت. باید به همین خاطر با آدم مثل جنایتکارها رفتار کنند؟ اُوه چنين نظری نداشت. 0 5 rachel دیروز مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 16 اوه هر دفعه تکرار میکرد :کسی که" ریگی به کفشش نداشته باشد"نباید از واقعیت بترسد! 0 4 rachel دیروز مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 48 او یک مرد سیاه و سفید بود. و زنش رنگی بود.همه رنگ داشت 0 1 گُمشُـده در حَـرم دیروز مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 340 اعتراف به اشتباه کار سختی است. به ویژه وقتی برای مدتی طولانی در اشتباه بوده باشی. 0 54 گُمشُـده در حَـرم دیروز مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 357 مرگ چیز عجیبی است. آدم ها تمام مدت عمرشان را طوری زندگی میکنند که انگار مرگ وجود ندارد،و در عین حال مرگ اغلب بزرگترین انگیزه آدم ها برای زندگی کردن است. 0 10
بریدههای کتاب مردی به نام اوه Atabak_P 1404/4/9 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 357 بزرگترین ترسی که می شود از مرگ داشت این است که او همه آدم ها را با خودش ببرد و ما تک و تنها باقی بمانیم. 0 0 Samaneh 1404/4/9 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 1 آدم هایی مثل اوه عشق را با فریاد و شعر نمی گویند. آنها عشق را در تعمیر ماشینت ، بردنت به دکتر یا ایستادن در برف کنار تو نشان می دهد. باید نگاه کنی ، نه فقط گوش بدهی... 0 1 آگاتاهد. 1404/4/11 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 103 خانهها منصف بودند، چیزی را که سزاوارش بودی در اختیارت میگذاشتند. این ویژگیای بود که اغلب آدمها ازش بیبهره بودند. 0 34 گُمشُـده در حَـرم 1404/4/11 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 48 اُوِه سیاه و سفید بود. و زنش رنگی بود. تنها رنگِ زندگی اُوِه. 0 9 سادات ؛ 1404/4/14 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 10 این روزها مردم فقط کامپیوتر دارند و دستگاه اسپرسو و جامعه ای که در آن هیچ کس نمی تواند به طریقی منطقی با دست بنویسد و قهوه دم کند به کجا می رود؟ 0 0 گُمشُـده در حَـرم 1404/4/15 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 90 "آدم ها رو باید از روی عملشون شناخت، نه از روی حرف هایی که می زنن." 0 2 kiana rabie 1404/4/17 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 164 بعد با هیجان برایش توضیح داد هر کدام از کتاب های روی پایش درباره چیست و اوه فهمید دوست دارد بقیه عمرش را بنشیند و به حرف های او درباره چیزهای مورد علاقه اش گوش بدهد 0 2 Sara Rezaei 1404/4/19 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 153 اگر کسی ازش میپرسید زندگیاش قبلا چگونه بوده، پاسخ میداد تا قبل از اینکه زنش پا به زندگیاش بگذارد اصلا زندگی نمیکرده و از وقتی تنهایش گذاشت دیگر زندگی نمیکند. 0 0 Sara Rezaei 1404/4/19 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 187 ازش درخواست کرد:《حالا تو باید منو دوبرابر دوست داشته باشی.》 و اُوه آنجا بهش بهدروغ گفت که همین کار را میکند. گرچه خوب میدانست کاملا غیرممکن بود که بتواند او را بیش از آنچه دوست میداشت دوست داشته باشد. 0 0 Sara Rezaei 1404/4/19 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 91 زنش اغلب میگفت تمام راهها به جایی ختم میشوند که از همان اول برای آدم مقدر شده. و شاید سرنوشت از نظر زنش "چیزی" بود. ولی سرنوشت از نظر اُوه "یک شخص" بود. 0 0 mahsa 7 روز پیش مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 242 (اوه)پنج کلمه میگوید که پروانه تا آخر عمرش فراموش نخواهد کرد. چون این بزرگترین تمجیدی است که (اوه) از او کرده و خواهد کرد،« تو که کاملاً احمق نیستی». 0 38 گُمشُـده در حَـرم 6 روز پیش مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 166 "می گن بهترین آدم ها از اشتباهتشون زاده می شن، و اگه اشتباه نمی کردن، بهترین نمی شدن." 0 75 Sara Rezaei 4 روز پیش مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 21 چه حسی دارد که آدم یک روز صبح سهشنبه از خواب بیدار شود و ببیند دیگر به هیچ دردی نمیخورد؟ 0 17 Sara Rezaei 4 روز پیش مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 360 و زمان هم مسئله عجیبی است. بیشترمان فقط بهخاطر زمانی زندگی میکنیم که پیش رو داریم. برای چند روز دیگر، چند هفته دیگر، چند سال دیگر. یکی از دردناکترین لحظهها در زندگی احتمالا لحظهای است که آدم میبیند سالهای پیش رویش کمتر از سال های پشت سرش هستند و وقتی زمان زیادی برایش نمانده باشد دنبال چیزهایی میگردد که به زندگی بیرزد. شاید خاطرات. بعدازظهرهای آفتابی به کسی که آدم دستش را میگرفت، بوی غنچههای تازه شکفتهشده باغچه، یکشنبههای توی کافه، شاید نوه های کوچولو. آدم راهی پیدا میکند تا بهخاطر آینده شخص دیگری زندگی کند، ولی در مورد اُوه چنین نبود، چون وقتی سونیا او را تنها گذاشت او هم مرد. از زندگی کردن دست کشید. غم و اندوه پدیده عجیبی است. 0 0 یاسمن یاشیخ اکبری 1404/2/24 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 2 دوست داشتن یک نفر مثل اسباب کشی کردن به یک خانه جدید است. ابتدا همه چیز برایت نو و تازه است. هر روز صبح، از این که همه چیز متعلق به توست گیج و مبهوتی، انگار همیشه منتظری تا کسی از در وارد شود و بگوید اشتباه بزرگی رخ داده است، قرار نبود تو در چنین خونه معرکه ای زندگی کنی. اما با گذشت زمان، دیوار ها نم می کشند و چوب ها پوسیده می شوند. آن گاه کم کم خانه را نه به خاطر حسن هایش بلکه به خاطر ایراداتش دوست می داری. همه شکاف ها و برآمدگی های خانه را می شناسی. می دانی کلید را چطور در قفل بچرخانی تا نشکند و تو را در هوای سرد بیرون خانه جا نگذارد. می دانی کدام کف پوش جیر جیر می کند و می دانی در کشوها را چطور باز کنی تا غژغژ نکنند. این ها رازهایی هستند که آن خانه را مال تو می کنند. #مردی_به_نام_اوه #فردریک_بکمن #مهسا_دوستدار #a_man_called_ove #frederik_beckman 0 0 Sara Rezaei دیروز مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 359 مردم همیشه میگفتند اُوه "گوشت تلخ" است ولی اصلا گوشت تلخ نبود. فقط هميشه لبخندبهلب راه نمیرفت. باید به همین خاطر با آدم مثل جنایتکارها رفتار کنند؟ اُوه چنين نظری نداشت. 0 5 rachel دیروز مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 16 اوه هر دفعه تکرار میکرد :کسی که" ریگی به کفشش نداشته باشد"نباید از واقعیت بترسد! 0 4 rachel دیروز مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 48 او یک مرد سیاه و سفید بود. و زنش رنگی بود.همه رنگ داشت 0 1 گُمشُـده در حَـرم دیروز مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 340 اعتراف به اشتباه کار سختی است. به ویژه وقتی برای مدتی طولانی در اشتباه بوده باشی. 0 54 گُمشُـده در حَـرم دیروز مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 331 صفحۀ 357 مرگ چیز عجیبی است. آدم ها تمام مدت عمرشان را طوری زندگی میکنند که انگار مرگ وجود ندارد،و در عین حال مرگ اغلب بزرگترین انگیزه آدم ها برای زندگی کردن است. 0 10