بریدههای کتاب رب لوبیای شیرین Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 185 کشف کردیم که با چشیدن طعم آزادی و شادی، زمان از دست رفته و زندگیای که دیگر برنمیگشت برایمان دردناکتر میشد. 0 4 آرزو ارجمند 1403/10/10 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 1 فکر کرد، هیچوقت نمیدانی آینده چه چیزی سر راهت میگذارد. نگاه کن او به جای نویسنده شدن، همان طور که آرزو داشت، به چه مسیری قدم گذاشته بود 0 1 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 129 به باور من، هر چیزی در این دنیا زبان خودش را دارد. ما این توانایی را داریم که ذهن و گوشمان را به روی همهچیز و همهکس باز نگه داریم، خواه یک عابر پیاده باشد خواه آفتاب و باد. 0 10 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 125 او خطاکار بود اما این افراد بیگناه بودند. مدت حبس او محدود بود اما آنها تا ابد زندانی بودند. 0 4 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 13 او صدای آرامی داشت اما با اضطرابهایی درونی دست و پنجه نرم میکرد که پنهان کردن آنها غیرممکن بود. 0 5 Satoru 1403/9/29 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 90 لحظاتی بود که سنتارو فکر میکرد کاش به جای پنکیک های بدشکل، خودش را دور بریزد... 0 3 Atabak_P 1404/2/29 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 129 هرچیزی در این دنیا زبان خودش را دارد. ما این توانایی را داریم که ذهن و گوشمان را به روی همه چیز و همه کس باز نگه داریم،خواه یک عابر پیاده باشد خواه آفتاب و باد. 0 2 فهیمه . مؤذن 1402/5/18 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 183 0 5 Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 115 دیدن رنج کشیدن آدما خیلی ترسناک بود، چون میدونستم این اتفاقا در نهایت برای خودمم می افته. 0 3 Satoru 1403/9/28 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 13 هیچ وقت نمیدانی آینده چه چیزی سر راهت میگذارد. 0 4 Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 192 گفت این تنها راه زندگی کردنه، اینکه مثل شاعرا باشیم. اگه فقط حقایق رو ببینی، دلت میخواد بمیری. می گفت تنها راه عبور از موانع، اینه که تصور کنی ازشون گذشتی. 0 4 Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 136 حس میکرد که تجارت نباید با نگرش "حالا هرچی شد بفروش" اداره شود. 0 4 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 90 لحظاتی بود که سنتارو فکر میکرد کاش به جای پنکیکهای بد شکل، خودش را دور بریزد. اگر خودش را تسلیم لحظه میکرد، شاید میتوانست این کار را کند. 0 4 Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 181 اگر بخواهم صادق باشم تنها چیزی که همیشه میخواستم این بود که از آن حصار خارج شوم. 0 4 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 125 چه نیروهایی با زندگی او بازی کرده بودند؟ اگر کسی از سر کینه و نفرت، او را به بازی میگرفت، این درد و رنج روزی به پایان میرسید و او به ادامهی زندگیاش میپرداخت. مثلا اگر افکار عمومی مخالفش بود، زمانه تغییر میکرد و او بالاخره میتوانست روزی زیر آفتاب قدم بگذارد. اما چه کسی یا چه چیزی میتوانست دختر چهارده سالهای را برای تمام عمر عذاب دهد؟ البته... حتما کار خدایان بود. خدایانی که در گوشش نجوا میکردند که کاش از اول متولد نشده بود. خدایانی که اعلام کرده بودند او باید تمام زندگیاش رنج بکشد. 0 3 Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 119 میتونین تصور کنین کسی که حس بینایی و لامسه نداره، با خوردن یه چیز شیرین چه حسی بهش دست میده ؟ 0 6 Satoru 1403/9/27 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 13 او صدای آرامی داشت اما با اضطراب هایی درونی دست و پنجه نرم میکرد که پنهان کردن آنها غیر ممکن بود. 0 3 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 13 فکر کرد، هیچوقت نمیدانی آینده چه چیزی سر راهت میگذارد. نگاه کن او به جای نویسنده شدن، همانطور که آرزو داشت، به چه مسیری قدم گذاشته بود. حالا او روزهای این چند سال اخیر را با ایستادن مقابل تنور و پختن دورایاکی گذرانده بود. هرگز تصور نمیکرد روزی چنین کاری کند. 0 3 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 183 اگر نگاه من به دنیا ناپدید شود، هر آنچه میبینم نیز ناپدید میشود. به همین سادگی. 0 3 reyhaneh bano 1403/1/23 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 192 گفت:«این تنها راه زندگی کردنه ،اینکه مثل شاعرا باشیم ،اگر فقط حقایق رو ببینی دلت میخواد بمیری. میگفت تنها راه عبور از موانع اینه که تصور کنی ازشون گذشتی.» 0 8
بریدههای کتاب رب لوبیای شیرین Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 185 کشف کردیم که با چشیدن طعم آزادی و شادی، زمان از دست رفته و زندگیای که دیگر برنمیگشت برایمان دردناکتر میشد. 0 4 آرزو ارجمند 1403/10/10 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 1 فکر کرد، هیچوقت نمیدانی آینده چه چیزی سر راهت میگذارد. نگاه کن او به جای نویسنده شدن، همان طور که آرزو داشت، به چه مسیری قدم گذاشته بود 0 1 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 129 به باور من، هر چیزی در این دنیا زبان خودش را دارد. ما این توانایی را داریم که ذهن و گوشمان را به روی همهچیز و همهکس باز نگه داریم، خواه یک عابر پیاده باشد خواه آفتاب و باد. 0 10 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 125 او خطاکار بود اما این افراد بیگناه بودند. مدت حبس او محدود بود اما آنها تا ابد زندانی بودند. 0 4 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 13 او صدای آرامی داشت اما با اضطرابهایی درونی دست و پنجه نرم میکرد که پنهان کردن آنها غیرممکن بود. 0 5 Satoru 1403/9/29 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 90 لحظاتی بود که سنتارو فکر میکرد کاش به جای پنکیک های بدشکل، خودش را دور بریزد... 0 3 Atabak_P 1404/2/29 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 129 هرچیزی در این دنیا زبان خودش را دارد. ما این توانایی را داریم که ذهن و گوشمان را به روی همه چیز و همه کس باز نگه داریم،خواه یک عابر پیاده باشد خواه آفتاب و باد. 0 2 فهیمه . مؤذن 1402/5/18 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 183 0 5 Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 115 دیدن رنج کشیدن آدما خیلی ترسناک بود، چون میدونستم این اتفاقا در نهایت برای خودمم می افته. 0 3 Satoru 1403/9/28 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 13 هیچ وقت نمیدانی آینده چه چیزی سر راهت میگذارد. 0 4 Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 192 گفت این تنها راه زندگی کردنه، اینکه مثل شاعرا باشیم. اگه فقط حقایق رو ببینی، دلت میخواد بمیری. می گفت تنها راه عبور از موانع، اینه که تصور کنی ازشون گذشتی. 0 4 Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 136 حس میکرد که تجارت نباید با نگرش "حالا هرچی شد بفروش" اداره شود. 0 4 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 90 لحظاتی بود که سنتارو فکر میکرد کاش به جای پنکیکهای بد شکل، خودش را دور بریزد. اگر خودش را تسلیم لحظه میکرد، شاید میتوانست این کار را کند. 0 4 Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 181 اگر بخواهم صادق باشم تنها چیزی که همیشه میخواستم این بود که از آن حصار خارج شوم. 0 4 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 125 چه نیروهایی با زندگی او بازی کرده بودند؟ اگر کسی از سر کینه و نفرت، او را به بازی میگرفت، این درد و رنج روزی به پایان میرسید و او به ادامهی زندگیاش میپرداخت. مثلا اگر افکار عمومی مخالفش بود، زمانه تغییر میکرد و او بالاخره میتوانست روزی زیر آفتاب قدم بگذارد. اما چه کسی یا چه چیزی میتوانست دختر چهارده سالهای را برای تمام عمر عذاب دهد؟ البته... حتما کار خدایان بود. خدایانی که در گوشش نجوا میکردند که کاش از اول متولد نشده بود. خدایانی که اعلام کرده بودند او باید تمام زندگیاش رنج بکشد. 0 3 Satoru 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 119 میتونین تصور کنین کسی که حس بینایی و لامسه نداره، با خوردن یه چیز شیرین چه حسی بهش دست میده ؟ 0 6 Satoru 1403/9/27 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 13 او صدای آرامی داشت اما با اضطراب هایی درونی دست و پنجه نرم میکرد که پنهان کردن آنها غیر ممکن بود. 0 3 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 13 فکر کرد، هیچوقت نمیدانی آینده چه چیزی سر راهت میگذارد. نگاه کن او به جای نویسنده شدن، همانطور که آرزو داشت، به چه مسیری قدم گذاشته بود. حالا او روزهای این چند سال اخیر را با ایستادن مقابل تنور و پختن دورایاکی گذرانده بود. هرگز تصور نمیکرد روزی چنین کاری کند. 0 3 mobina 1403/9/30 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 183 اگر نگاه من به دنیا ناپدید شود، هر آنچه میبینم نیز ناپدید میشود. به همین سادگی. 0 3 reyhaneh bano 1403/1/23 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 20 صفحۀ 192 گفت:«این تنها راه زندگی کردنه ،اینکه مثل شاعرا باشیم ،اگر فقط حقایق رو ببینی دلت میخواد بمیری. میگفت تنها راه عبور از موانع اینه که تصور کنی ازشون گذشتی.» 0 8