بریدههای کتاب خاک های نرم کوشک R.R 1404/5/24 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 6 اما در باطن امر ، موردی که قابل تأمل است میتوان به عنوان رمز موفقیت ، و در واقع رمز رستگاری او نام برد؛ عبودیت و بندگیِ بیقید و شرط آن شهید والامقام است در مقابل حق و حقیقت. 0 0 سیده مریم 7 روز پیش خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 152 2 6 farzane.r 2 روز پیش خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 151 خودش حتی از حرفهای بیهوده عجیب پرهیز داشت، تا چه برسد به غیبت و دروغ و این قبیل گناهان. 0 10 فاطمه 1402/11/15 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 55 تا تاریخ هست و تا این دنیا هست اونایی که توی جنگ بدر بودن با اونایی که نبودن فرق دارن چه بسا بعضی ها دوست داشتن توی جنگ باشن ولی توفیق پیدا نکردن. حالا اون لحظه مدینه نبودن یا مریض بودن یا هر چی که بوده نمیخواستن خلاف دستور پیغمبر(ص) عمل کنن. فقط توفیق نداشتن! 0 11 سارا مرادی 1404/6/5 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 232 نگاه معنیداری بهم کرد. لبخند زد و گفت: مگه من میخوام به مرگ طبیعی بمیرم که برای خودم کفن بخرم؟ جا خوردم. شاید انتظار همچین حرفی را نداشتم. جمله بعدیاش را قشنگ یادم هست. خندید و گفت: لباس رزم من باید کفن من بشه! سال ۱۳۶۲ ، یک سال قبل شهادت 0 2 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/7/16 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 166 0 2 azardokht 1404/6/5 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 55 تا تاریخ هست و تا این دنیا هست،اونایی که توی جنگ بدر بودن،با اونایی که نبودن،فرق دارن. 0 12 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/7/16 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 151 0 4 حــدیث کریمی 1402/4/14 خاکهای نرم کوشک: خاطرات: خانواده و همرزمان شهید سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 134 خدا روز قیامت از پول و از اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب میکشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف کردی؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره! 2 13 حــدیث کریمی 1402/4/13 خاکهای نرم کوشک: خاطرات: خانواده و همرزمان شهید سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 83 " شما این جوونها رو نمیشناسین، یکبار نمازش رو نمیخونه، کممحلی میکنه، کمی شوخی میکنه، سریع اخراجش میکنین؛ اینها رو باید با زبون بیارین تو راه، اگه قرار باشه کسی برای ما کار بکنه، همین جوونا هستن" 0 18 پارسا 1403/9/14 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 255 بار ها میگفت: دوست دارم مثل مادرم، حضرت فاطمهٔ زهرا (س) مفقودالأثر باشم. آرزوش برآورده شده بود. 2 16 خانم طلبه ؛ 1404/6/2 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 100 0 4 زینب گلستانی 1404/5/9 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 1 تو یکی از عملیات ها، انگشترم را نذر کردم که اگر ان شاالله بسلامتی برگرده، همین انگشتر رو بندازم تو ضریح امام رضا علیه السلام کاملا صحیح و سالم رسید خانه. جریان نذر را گفتم. خندیدو گفت: وقتی نذر می کنی برای جبهه نذرکن. حالا هم نمیخاد انگشترت رو ببری حرم بندازی. ..... توعملیات بعدی، بدجوری مجروح شد. برده بودنش بیمارستان کرج! همان روز برادر خودم و برادر خودش راهی کرج شدند. فردای آن روز برادرم زنگ زد و گفت: حسین میگه اون انگشتری رو که عملیات قبل نذر کرده بودی همین حالا برو حرم بندازش توی ضریح! ....... وقتی بیهوش بوده مدام اسم پنج تن ال عبا را زمزمه میکرده وقتی بهوش اومد اصرار کردن جریان را بگو. گفت: توی عالم بیهوشی دیدم پنج تن آل عبا تشریف اوردن بالای سرم احوالم را پرسیدن و باهام حرف زدن دست می کشیدن روی زخم هام و می فرمودند: عبدالحسین خوش گوشته، آن شاالله زود خوب می شه. وقتی خواستن تشریف ببرن، یکی از آن بزرگوارها، عینا انگشتر زنم را نشانم دادند با لحنی که دل و هوش از آدم می برد، فرمودند: انگشترتان در چه حاله؟ بگویید همان انگشتر را بیندازن توی ضریح... 0 3 سیدصالح 1404/6/3 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 280 عکسی زنده و سخنگو، که معنویت و جاودانگی را در بطن خود به ودیعت داشت. 0 16 خانم طلبه ؛ 1404/6/4 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 178 0 5
بریدههای کتاب خاک های نرم کوشک R.R 1404/5/24 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 6 اما در باطن امر ، موردی که قابل تأمل است میتوان به عنوان رمز موفقیت ، و در واقع رمز رستگاری او نام برد؛ عبودیت و بندگیِ بیقید و شرط آن شهید والامقام است در مقابل حق و حقیقت. 0 0 سیده مریم 7 روز پیش خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 152 2 6 farzane.r 2 روز پیش خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 151 خودش حتی از حرفهای بیهوده عجیب پرهیز داشت، تا چه برسد به غیبت و دروغ و این قبیل گناهان. 0 10 فاطمه 1402/11/15 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 55 تا تاریخ هست و تا این دنیا هست اونایی که توی جنگ بدر بودن با اونایی که نبودن فرق دارن چه بسا بعضی ها دوست داشتن توی جنگ باشن ولی توفیق پیدا نکردن. حالا اون لحظه مدینه نبودن یا مریض بودن یا هر چی که بوده نمیخواستن خلاف دستور پیغمبر(ص) عمل کنن. فقط توفیق نداشتن! 0 11 سارا مرادی 1404/6/5 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 232 نگاه معنیداری بهم کرد. لبخند زد و گفت: مگه من میخوام به مرگ طبیعی بمیرم که برای خودم کفن بخرم؟ جا خوردم. شاید انتظار همچین حرفی را نداشتم. جمله بعدیاش را قشنگ یادم هست. خندید و گفت: لباس رزم من باید کفن من بشه! سال ۱۳۶۲ ، یک سال قبل شهادت 0 2 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/7/16 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 166 0 2 azardokht 1404/6/5 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 55 تا تاریخ هست و تا این دنیا هست،اونایی که توی جنگ بدر بودن،با اونایی که نبودن،فرق دارن. 0 12 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/7/16 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 151 0 4 حــدیث کریمی 1402/4/14 خاکهای نرم کوشک: خاطرات: خانواده و همرزمان شهید سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 134 خدا روز قیامت از پول و از اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب میکشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف کردی؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره! 2 13 حــدیث کریمی 1402/4/13 خاکهای نرم کوشک: خاطرات: خانواده و همرزمان شهید سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 83 " شما این جوونها رو نمیشناسین، یکبار نمازش رو نمیخونه، کممحلی میکنه، کمی شوخی میکنه، سریع اخراجش میکنین؛ اینها رو باید با زبون بیارین تو راه، اگه قرار باشه کسی برای ما کار بکنه، همین جوونا هستن" 0 18 پارسا 1403/9/14 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 255 بار ها میگفت: دوست دارم مثل مادرم، حضرت فاطمهٔ زهرا (س) مفقودالأثر باشم. آرزوش برآورده شده بود. 2 16 خانم طلبه ؛ 1404/6/2 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 100 0 4 زینب گلستانی 1404/5/9 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 1 تو یکی از عملیات ها، انگشترم را نذر کردم که اگر ان شاالله بسلامتی برگرده، همین انگشتر رو بندازم تو ضریح امام رضا علیه السلام کاملا صحیح و سالم رسید خانه. جریان نذر را گفتم. خندیدو گفت: وقتی نذر می کنی برای جبهه نذرکن. حالا هم نمیخاد انگشترت رو ببری حرم بندازی. ..... توعملیات بعدی، بدجوری مجروح شد. برده بودنش بیمارستان کرج! همان روز برادر خودم و برادر خودش راهی کرج شدند. فردای آن روز برادرم زنگ زد و گفت: حسین میگه اون انگشتری رو که عملیات قبل نذر کرده بودی همین حالا برو حرم بندازش توی ضریح! ....... وقتی بیهوش بوده مدام اسم پنج تن ال عبا را زمزمه میکرده وقتی بهوش اومد اصرار کردن جریان را بگو. گفت: توی عالم بیهوشی دیدم پنج تن آل عبا تشریف اوردن بالای سرم احوالم را پرسیدن و باهام حرف زدن دست می کشیدن روی زخم هام و می فرمودند: عبدالحسین خوش گوشته، آن شاالله زود خوب می شه. وقتی خواستن تشریف ببرن، یکی از آن بزرگوارها، عینا انگشتر زنم را نشانم دادند با لحنی که دل و هوش از آدم می برد، فرمودند: انگشترتان در چه حاله؟ بگویید همان انگشتر را بیندازن توی ضریح... 0 3 سیدصالح 1404/6/3 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 280 عکسی زنده و سخنگو، که معنویت و جاودانگی را در بطن خود به ودیعت داشت. 0 16 خانم طلبه ؛ 1404/6/4 خاک های نرم کوشک سعید عاکف 4.4 86 صفحۀ 178 0 5