بریدهای از کتاب خاک های نرم کوشک اثر سعید عاکف
1404/5/9
صفحۀ 1
تو یکی از عملیات ها، انگشترم را نذر کردم که اگر ان شاالله بسلامتی برگرده، همین انگشتر رو بندازم تو ضریح امام رضا علیه السلام کاملا صحیح و سالم رسید خانه. جریان نذر را گفتم. خندیدو گفت: وقتی نذر می کنی برای جبهه نذرکن. حالا هم نمیخاد انگشترت رو ببری حرم بندازی. ..... توعملیات بعدی، بدجوری مجروح شد. برده بودنش بیمارستان کرج! همان روز برادر خودم و برادر خودش راهی کرج شدند. فردای آن روز برادرم زنگ زد و گفت: حسین میگه اون انگشتری رو که عملیات قبل نذر کرده بودی همین حالا برو حرم بندازش توی ضریح! ....... وقتی بیهوش بوده مدام اسم پنج تن ال عبا را زمزمه میکرده وقتی بهوش اومد اصرار کردن جریان را بگو. گفت: توی عالم بیهوشی دیدم پنج تن آل عبا تشریف اوردن بالای سرم احوالم را پرسیدن و باهام حرف زدن دست می کشیدن روی زخم هام و می فرمودند: عبدالحسین خوش گوشته، آن شاالله زود خوب می شه. وقتی خواستن تشریف ببرن، یکی از آن بزرگوارها، عینا انگشتر زنم را نشانم دادند با لحنی که دل و هوش از آدم می برد، فرمودند: انگشترتان در چه حاله؟ بگویید همان انگشتر را بیندازن توی ضریح...
تو یکی از عملیات ها، انگشترم را نذر کردم که اگر ان شاالله بسلامتی برگرده، همین انگشتر رو بندازم تو ضریح امام رضا علیه السلام کاملا صحیح و سالم رسید خانه. جریان نذر را گفتم. خندیدو گفت: وقتی نذر می کنی برای جبهه نذرکن. حالا هم نمیخاد انگشترت رو ببری حرم بندازی. ..... توعملیات بعدی، بدجوری مجروح شد. برده بودنش بیمارستان کرج! همان روز برادر خودم و برادر خودش راهی کرج شدند. فردای آن روز برادرم زنگ زد و گفت: حسین میگه اون انگشتری رو که عملیات قبل نذر کرده بودی همین حالا برو حرم بندازش توی ضریح! ....... وقتی بیهوش بوده مدام اسم پنج تن ال عبا را زمزمه میکرده وقتی بهوش اومد اصرار کردن جریان را بگو. گفت: توی عالم بیهوشی دیدم پنج تن آل عبا تشریف اوردن بالای سرم احوالم را پرسیدن و باهام حرف زدن دست می کشیدن روی زخم هام و می فرمودند: عبدالحسین خوش گوشته، آن شاالله زود خوب می شه. وقتی خواستن تشریف ببرن، یکی از آن بزرگوارها، عینا انگشتر زنم را نشانم دادند با لحنی که دل و هوش از آدم می برد، فرمودند: انگشترتان در چه حاله؟ بگویید همان انگشتر را بیندازن توی ضریح...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.