بریده‌ای از کتاب خاک های نرم کوشک اثر سعید عاکف

بریدۀ کتاب

صفحۀ 232

نگاه معنی‌داری بهم کرد. لبخند زد و گفت: مگه من می‌خوام به مرگ طبیعی بمیرم که برای خودم کفن بخرم؟ جا خوردم. شاید انتظار همچین حرفی را نداشتم. جمله بعدی‌اش را قشنگ یادم هست. خندید و گفت: لباس رزم من باید کفن من بشه! سال ۱۳۶۲ ، یک سال قبل شهادت

نگاه معنی‌داری بهم کرد. لبخند زد و گفت: مگه من می‌خوام به مرگ طبیعی بمیرم که برای خودم کفن بخرم؟ جا خوردم. شاید انتظار همچین حرفی را نداشتم. جمله بعدی‌اش را قشنگ یادم هست. خندید و گفت: لباس رزم من باید کفن من بشه! سال ۱۳۶۲ ، یک سال قبل شهادت

8

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.