بریدههای کتاب یک روز مانده به عید پاک فریناز کریمزاده 1403/11/27 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 102 از آن به بعد یکی از تیکه کلامهای مارتا شد: شعور به سواد نیست. 0 36 هستی 1404/4/8 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 17 تصمیم میگرفتم مسیحی مومنی باشم و درست همان وقت طاهره از هرجای کلیسای کوچک که نشسته یا ایستاده بود سر میچرخاند طرف من و چشمک میزد یا شکلک در می آورد.خنده ام میگرفت و کشیش و کلیسا و ایمان و گناه یادم میرفت. _یک روز مانده به عید پاک 0 0 مریم محسنیزاده 1404/2/11 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 88 بعد از چهار سال هنوز باید حواسم را جمع کنم. گاهی که حواسم پرتِ سکوت خانه میشود یا نگاهم به عکسی میافتد و فکرم پی خاطرهای میرود، دستهایم به عادت بیستوچند ساله، دو فنجان قهوه درست میکنند. خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است. 0 1 حسین درویشخادم 1402/11/8 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 16 سعی کردم به حرفهای پدرم فکر کنم که مدام توی گوشم میخواند: «مرد است و غرورش.» کیفم را که دست گرفتم، یاد حرف مادرم افتادم: «مردها اسم حماقتهایشان را میگذارند غرور.» 0 23 فاطیما بهزادی 1404/1/15 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 68 من فقط به یک چیز تعصب دارم، تعصب نداشتن! 14 29 فاطیما اربابی 1404/3/26 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 108 بعد از آن زندگی کابوسی بود که تمام نمیشد. 0 2 مریم محسنیزاده 1404/2/11 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 103 مارتا میگفت:« زیباترین گیاه دنیاست! چرا نگه داشتنش اینقدر باید سخت باشد؟» آلِنوش شکلک درمیآورد. «نگه داشتن چیزهای زیبا آسان نیست، مثل نگه داشتن من!» 0 2 فاطیما بهزادی 1404/1/14 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 13 مادر میگفت:( هر بهار اولین پینه دوز را که دیدی، چشمهایت را ببند و آرزو کن) آرزویی نداشتم جز دیدن خود پینه دوز. 0 21 شکارچیِ کتاب🕯 1404/4/3 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 33 طاهره تنها کسی بود که لازم نبود چیزهایی را که انگار فقط من میدیدم برایش توضیح دهم. 0 4 فاطیما بهزادی 1404/1/14 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 16 مردها اسم حماقتهایشان را میگذارند غرور. 0 13
بریدههای کتاب یک روز مانده به عید پاک فریناز کریمزاده 1403/11/27 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 102 از آن به بعد یکی از تیکه کلامهای مارتا شد: شعور به سواد نیست. 0 36 هستی 1404/4/8 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 17 تصمیم میگرفتم مسیحی مومنی باشم و درست همان وقت طاهره از هرجای کلیسای کوچک که نشسته یا ایستاده بود سر میچرخاند طرف من و چشمک میزد یا شکلک در می آورد.خنده ام میگرفت و کشیش و کلیسا و ایمان و گناه یادم میرفت. _یک روز مانده به عید پاک 0 0 مریم محسنیزاده 1404/2/11 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 88 بعد از چهار سال هنوز باید حواسم را جمع کنم. گاهی که حواسم پرتِ سکوت خانه میشود یا نگاهم به عکسی میافتد و فکرم پی خاطرهای میرود، دستهایم به عادت بیستوچند ساله، دو فنجان قهوه درست میکنند. خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است. 0 1 حسین درویشخادم 1402/11/8 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 16 سعی کردم به حرفهای پدرم فکر کنم که مدام توی گوشم میخواند: «مرد است و غرورش.» کیفم را که دست گرفتم، یاد حرف مادرم افتادم: «مردها اسم حماقتهایشان را میگذارند غرور.» 0 23 فاطیما بهزادی 1404/1/15 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 68 من فقط به یک چیز تعصب دارم، تعصب نداشتن! 14 29 فاطیما اربابی 1404/3/26 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 108 بعد از آن زندگی کابوسی بود که تمام نمیشد. 0 2 مریم محسنیزاده 1404/2/11 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 103 مارتا میگفت:« زیباترین گیاه دنیاست! چرا نگه داشتنش اینقدر باید سخت باشد؟» آلِنوش شکلک درمیآورد. «نگه داشتن چیزهای زیبا آسان نیست، مثل نگه داشتن من!» 0 2 فاطیما بهزادی 1404/1/14 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 13 مادر میگفت:( هر بهار اولین پینه دوز را که دیدی، چشمهایت را ببند و آرزو کن) آرزویی نداشتم جز دیدن خود پینه دوز. 0 21 شکارچیِ کتاب🕯 1404/4/3 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 33 طاهره تنها کسی بود که لازم نبود چیزهایی را که انگار فقط من میدیدم برایش توضیح دهم. 0 4 فاطیما بهزادی 1404/1/14 یک روز مانده به عید پاک زویا پیرزاد 4.0 24 صفحۀ 16 مردها اسم حماقتهایشان را میگذارند غرور. 0 13