بریدهای از کتاب یک روز مانده به عید پاک اثر زویا پیرزاد
1402/11/8
صفحۀ 16
سعی کردم به حرفهای پدرم فکر کنم که مدام توی گوشم میخواند: «مرد است و غرورش.» کیفم را که دست گرفتم، یاد حرف مادرم افتادم: «مردها اسم حماقتهایشان را میگذارند غرور.»
سعی کردم به حرفهای پدرم فکر کنم که مدام توی گوشم میخواند: «مرد است و غرورش.» کیفم را که دست گرفتم، یاد حرف مادرم افتادم: «مردها اسم حماقتهایشان را میگذارند غرور.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.