بریده‌ای از کتاب یک روز مانده به عید پاک اثر زویا پیرزاد

بریدۀ کتاب

صفحۀ 16

سعی کردم به حرف‌های پدرم فکر کنم که مدام توی گوشم می‌خواند: «مرد است و غرورش.» کیفم را که دست گرفتم، یاد حرف مادرم افتادم: «مردها اسم حماقت‌هایشان را می‌گذارند غرور.»

سعی کردم به حرف‌های پدرم فکر کنم که مدام توی گوشم می‌خواند: «مرد است و غرورش.» کیفم را که دست گرفتم، یاد حرف مادرم افتادم: «مردها اسم حماقت‌هایشان را می‌گذارند غرور.»

7

21

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.