بریده کتابهای عزرائیل: کهنه سرباز مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 277 علی یک اصل ساده را فهمیده بود. باید در مبارزه فقط یک امتیاز می گرفت. فقط و فقط یکی حتی اگر به قیمت جانش تمام میشد. بعد از گرفتن امتیاز اول کافی بود بنشیند و فروپاشی مرد مقابلش را نگاه کند. 0 3 suny 1403/3/27 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 290 - شاید این مهم ترین تفاوت بین نسل من و نسل تو باشه. برای نسل من کار نشد نداشته و نداره. یه جوون لاغر که ریشش کامل در نیومده بود، روی کاغذ نوشت:《 باید به خود جرئت داد، ما می توانیم.》 ما هم تونستیم. خرمشهر رو آزاد کردیم، از اروند رد شدیم و توی تمام قله های غرب و شمال غرب کاری کردیم که وقتی اسممون می اومد، گنده های ارتش بعث خودشون رو خیس میکردن. 0 6 ابوالفضل فیروزآبادی 1403/2/25 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 32 قانون اولی که برای خودش داشت همیشه این بود ؛ در کاری که به تو مربوط نیست ، دخالت نکن 8 18 مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 275 اولین سوال برای انجام این کار همان لحظات اول برایش نمایان شده بود که چطور؟ جوابی برایش نداشت؛ اما آدم اهل عملی مانند او خوب میداند که برای هر روز یک قدم رو به جلو کافی است. 0 3 یاسر 1403/1/2 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 288 0 11 محمد امین تولی 1403/5/18 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 275 0 0 برادلی چاکرز:) 1402/12/14 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 277 نوابغ برخلاف آدم های معمولی هرگز شکست نمیخورند. بنابراین،راه و رسم زندگی در روزهای شکست را هم بلد نیستند. تجربه ای ندارند و نمیدانند چه کنند. فشار از بالا هم همیشه فقط و فقط باعث میشود بیشتر دست و پایشان را گم کنند و به درون خویش بخزند و باز ندانند چه کنند. 0 1 مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 290 شاید این مهم ترین تفاوت بین نسل من و تو باشه. برای نسل من کار نشد نداشته و نداره. یه جوون لاغر که ريشش کامل در نیومده بود، روی کاغذ نوشت: " باید با خود جرئت داد، ما می توانیم." ماهم تونستیم. خرمشهر رو آزاد کزدیم، از اروند رد شدیم و توی تمام قله های غرب و شمال غرب کاری کردیم که وقتی اسممون میاومد، گنده های ارتش بعث خودشون رو خیس میکردن. نشد تو کارم نبوده و نیست. هدف مشخصی داشتم و باید پیگیری هم میکردم. 0 1 محدثه 1403/5/1 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 290 0 3 megan/ دیگه حوصله نداره هر کتابی میخونه بیاد اینجا👍🏻 1402/11/22 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 91 0 20 مهدی خوشطبخ 1403/8/12 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 277 0 0 برادلی چاکرز:) 1402/12/14 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 275 برای هرروز یک قدم رو به جلو کافی است. سفرهای چند دههزار کیلومتری با برداشتن گام اول شروع میشود و کافی است هر روز همان کار را انجام دهد. نتیجه بعدا حاصل میشود و نباید با نگریستن به دراز بودن راه و سختی کار از آن ترسید و آن را انجام نداد. باید کار درست را به وظایف و کار های روزانه تقسیم کرد و یکی یکی انجام داد. 0 0 برادلی چاکرز:) 1402/12/14 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 295 میخوام بزرگ تر بشی. خودت رو جمع و جور کن. دست از بازی کردن تو زمین این و اون بردار. بیا از بالاتر به قضایا نگاه کن. دست از این معما حل کردن بردار و شروع کن به معما طرح کردن. 0 1 مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 259 کفش ها برای علیزاده یکی از عوامل مهم قضاوت آدم ها بود. آن چیزی بود که بهتر آدم ها را نشان میداد. 0 1 برادلی چاکرز:) 1402/12/11 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 181 [عراقیا] همون اول مثلا با چکش استخونات رو خرد میکنن. بهت تزریق هایی میکنن که بیهوش نشی، بعد میرن سراغ سوزوندن با اسید و کشیدن دندونات. بعد هم قطع عضو، از سر انگشتات شروع میکنن و میرن جلو. جلوی باقی زندانی های استخبارات این کار رو میکردن. آخرش هم میکشن. تنها پیشنهادی که توی این شرایط به متهم میدن اینه که بین مرگ سخت و آسون انتخاب کنه. کلا هیچ راه فراری، کسی برای خودش متصور نیست.... 0 1 علیرضا اعظمی 7 روز پیش عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 290 شاید این مهم ترین تفاوت نسل من و نسل تو باشد.برای نسل من کار نشد نداشته و نداره.یه جوون لاغر که ريشش کامل در نیومده بود،روی کاغذ نوشت:((باید به خود جرئت داد،ما میتوانیم.))ما هم تونستیم. خرمشهر رو آزاد کردیم،از اروند رد شدیم و توی تمام قله های غرب و شمال غرب کاری کردیم که وقتی اسممون می اومد،گنده های ارتش بعث خودشون رو خیس میکردن.نشد توی کارم نبوده و نیست. 0 0 Jupiter 1403/4/2 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 287 _ یا باید میرفتم دنبال عرفان و ریاضت و دست پیدا کردن به درجهای از قرب الهی که مرده زنده کنم یا باید به تواناییهایی که همون موقع هم داشتم تکیه میکردم میرفتم دنبال کاری که بلد بودم. از بد روزگار، تواناییهای من دقیقا برعکس مرده زنده کردن بود. من واقعا تو بحث زنده مرده کردن همون موقع هم آدم مجربی بودم. این رو که قبول داری؟ 0 2 برادلی چاکرز:) 1402/12/14 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 276 احساس سردرگمی را با این یادآوری که فقط لازم است به کارهای امروزش فکر کند، از خود دور کرد. 0 0 مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 274 نداشتن هیچگونه بند عاطفی سبب شده بود که کمتر از مرگ بترسد. 0 1 مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 295 -میخوام بزرگتر بشی. خودت رو جمع و جور کن. دست از بازی کردن توی زمین این و اون بردار. بیا از بالاتر به قضایا نگاه کن. دست از این معما حل کردن بردار و شروع کن به معما طرح کردن. اگر فکر میکنی این بازی ارزش ادامه دادن داره تا یه دور جدید بازی کنیم، بگو یاعلی. 0 1
بریده کتابهای عزرائیل: کهنه سرباز مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 277 علی یک اصل ساده را فهمیده بود. باید در مبارزه فقط یک امتیاز می گرفت. فقط و فقط یکی حتی اگر به قیمت جانش تمام میشد. بعد از گرفتن امتیاز اول کافی بود بنشیند و فروپاشی مرد مقابلش را نگاه کند. 0 3 suny 1403/3/27 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 290 - شاید این مهم ترین تفاوت بین نسل من و نسل تو باشه. برای نسل من کار نشد نداشته و نداره. یه جوون لاغر که ریشش کامل در نیومده بود، روی کاغذ نوشت:《 باید به خود جرئت داد، ما می توانیم.》 ما هم تونستیم. خرمشهر رو آزاد کردیم، از اروند رد شدیم و توی تمام قله های غرب و شمال غرب کاری کردیم که وقتی اسممون می اومد، گنده های ارتش بعث خودشون رو خیس میکردن. 0 6 ابوالفضل فیروزآبادی 1403/2/25 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 32 قانون اولی که برای خودش داشت همیشه این بود ؛ در کاری که به تو مربوط نیست ، دخالت نکن 8 18 مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 275 اولین سوال برای انجام این کار همان لحظات اول برایش نمایان شده بود که چطور؟ جوابی برایش نداشت؛ اما آدم اهل عملی مانند او خوب میداند که برای هر روز یک قدم رو به جلو کافی است. 0 3 یاسر 1403/1/2 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 288 0 11 محمد امین تولی 1403/5/18 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 275 0 0 برادلی چاکرز:) 1402/12/14 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 277 نوابغ برخلاف آدم های معمولی هرگز شکست نمیخورند. بنابراین،راه و رسم زندگی در روزهای شکست را هم بلد نیستند. تجربه ای ندارند و نمیدانند چه کنند. فشار از بالا هم همیشه فقط و فقط باعث میشود بیشتر دست و پایشان را گم کنند و به درون خویش بخزند و باز ندانند چه کنند. 0 1 مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 290 شاید این مهم ترین تفاوت بین نسل من و تو باشه. برای نسل من کار نشد نداشته و نداره. یه جوون لاغر که ريشش کامل در نیومده بود، روی کاغذ نوشت: " باید با خود جرئت داد، ما می توانیم." ماهم تونستیم. خرمشهر رو آزاد کزدیم، از اروند رد شدیم و توی تمام قله های غرب و شمال غرب کاری کردیم که وقتی اسممون میاومد، گنده های ارتش بعث خودشون رو خیس میکردن. نشد تو کارم نبوده و نیست. هدف مشخصی داشتم و باید پیگیری هم میکردم. 0 1 محدثه 1403/5/1 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 290 0 3 megan/ دیگه حوصله نداره هر کتابی میخونه بیاد اینجا👍🏻 1402/11/22 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 91 0 20 مهدی خوشطبخ 1403/8/12 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 277 0 0 برادلی چاکرز:) 1402/12/14 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 275 برای هرروز یک قدم رو به جلو کافی است. سفرهای چند دههزار کیلومتری با برداشتن گام اول شروع میشود و کافی است هر روز همان کار را انجام دهد. نتیجه بعدا حاصل میشود و نباید با نگریستن به دراز بودن راه و سختی کار از آن ترسید و آن را انجام نداد. باید کار درست را به وظایف و کار های روزانه تقسیم کرد و یکی یکی انجام داد. 0 0 برادلی چاکرز:) 1402/12/14 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 295 میخوام بزرگ تر بشی. خودت رو جمع و جور کن. دست از بازی کردن تو زمین این و اون بردار. بیا از بالاتر به قضایا نگاه کن. دست از این معما حل کردن بردار و شروع کن به معما طرح کردن. 0 1 مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 259 کفش ها برای علیزاده یکی از عوامل مهم قضاوت آدم ها بود. آن چیزی بود که بهتر آدم ها را نشان میداد. 0 1 برادلی چاکرز:) 1402/12/11 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 181 [عراقیا] همون اول مثلا با چکش استخونات رو خرد میکنن. بهت تزریق هایی میکنن که بیهوش نشی، بعد میرن سراغ سوزوندن با اسید و کشیدن دندونات. بعد هم قطع عضو، از سر انگشتات شروع میکنن و میرن جلو. جلوی باقی زندانی های استخبارات این کار رو میکردن. آخرش هم میکشن. تنها پیشنهادی که توی این شرایط به متهم میدن اینه که بین مرگ سخت و آسون انتخاب کنه. کلا هیچ راه فراری، کسی برای خودش متصور نیست.... 0 1 علیرضا اعظمی 7 روز پیش عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 290 شاید این مهم ترین تفاوت نسل من و نسل تو باشد.برای نسل من کار نشد نداشته و نداره.یه جوون لاغر که ريشش کامل در نیومده بود،روی کاغذ نوشت:((باید به خود جرئت داد،ما میتوانیم.))ما هم تونستیم. خرمشهر رو آزاد کردیم،از اروند رد شدیم و توی تمام قله های غرب و شمال غرب کاری کردیم که وقتی اسممون می اومد،گنده های ارتش بعث خودشون رو خیس میکردن.نشد توی کارم نبوده و نیست. 0 0 Jupiter 1403/4/2 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 287 _ یا باید میرفتم دنبال عرفان و ریاضت و دست پیدا کردن به درجهای از قرب الهی که مرده زنده کنم یا باید به تواناییهایی که همون موقع هم داشتم تکیه میکردم میرفتم دنبال کاری که بلد بودم. از بد روزگار، تواناییهای من دقیقا برعکس مرده زنده کردن بود. من واقعا تو بحث زنده مرده کردن همون موقع هم آدم مجربی بودم. این رو که قبول داری؟ 0 2 برادلی چاکرز:) 1402/12/14 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 276 احساس سردرگمی را با این یادآوری که فقط لازم است به کارهای امروزش فکر کند، از خود دور کرد. 0 0 مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 274 نداشتن هیچگونه بند عاطفی سبب شده بود که کمتر از مرگ بترسد. 0 1 مهنا 1403/3/7 عزرائیل: کهنه سرباز نیما اکبرخانی 4.4 50 صفحۀ 295 -میخوام بزرگتر بشی. خودت رو جمع و جور کن. دست از بازی کردن توی زمین این و اون بردار. بیا از بالاتر به قضایا نگاه کن. دست از این معما حل کردن بردار و شروع کن به معما طرح کردن. اگر فکر میکنی این بازی ارزش ادامه دادن داره تا یه دور جدید بازی کنیم، بگو یاعلی. 0 1