بریدهای از کتاب عزرائیل: کهنه سرباز اثر نیما اکبرخانی
1404/4/2
صفحۀ 8
نگاهش به چهره کودک افتاد زبانش بریده شده بود گوش هایش ناشنوا بدنش زخمی فقط زل زده بود به چشم های علیزاده و لبخند نرمی میزد
نگاهش به چهره کودک افتاد زبانش بریده شده بود گوش هایش ناشنوا بدنش زخمی فقط زل زده بود به چشم های علیزاده و لبخند نرمی میزد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.