بریدههای کتاب اعتراف زهرا عالی حسینی 1403/2/29 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 19 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 53 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 40 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/2/29 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 16 0 0 رعنا حشمتی 1403/11/23 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 112 و من که حقیقت را در یگانگی عشق می دانستم، بیاختیار خیره میماندم که چگونه آموزههای دینی دقیقا همان چیزی را نابود میکند که برعکس، باید آن را به وجود آورد. 0 8 روشنا 1403/1/8 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 85 9 38 میم صالحی فر 1402/12/27 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 31 0 1 رعنا حشمتی 1403/11/23 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 68 مگر میشود گفت که فقط من و شوپنهاور اینقدر عاقلیم که به بیمعنایی و شر زندگی پی بردهایم؟ استدلال بطلان زندگی آنقدرها هم پیچیده نیست و سادهترین افراد نیز از مدتها پیش به چنین نتیجهای رسیدهاند، ولی با این حال به زندگی ادامه میدادند و میدهند. مگر میشود که آنان همواره به زندگی ادامه دهند و به فکر تردید دربارهٔ غیرعقلانی بودن زندگی نیفتند؟ 0 3 ابراهیمی 1403/1/17 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 72 احساس می کردم هرقدرهم که نتیجه گیری هایم درباره بیهودگی زندگی از لحاظ منطقی خدشه ناپذیر باشد (نتیجه گیری هایی که به تایید بزرگترین اندیشمندان نیز رسیده بود)، باز اشکالی در آنها وجود دارد. نمی دانستم این اشکال در استدلالهای من است یا در نحوه مطرح کردن پرسش، فقط احساس می کردم نتیجه گیری هایم از لحاظ منطقی کاملا اقناع کننده است، اما کافی نیست. همه این برهانها نمی توانستند تا آن اندازه مرا قانع کنند که دست به کاری بزنم که حاصل نتیجه گیری هایم به آن منتهی می شد، یعنی خودم را بکشم. و اگر می گفتم با عقل خودم به اینجایی که الان هستم رسیده ام و خودم را نکشته ام، حرفی غیر واقعی بر زبان آورده بودم. عقل کار می کرد، ولی چیز دیگری هم در کار بود که نمی توانم نامی جز معرفت زندگی بر آن بگذارم. نیرویی در کار بود که مرا وامی داشت به فلان چیز، به چیز دیگری توجه نشان دهم، و همین نیرو بود که مرا از وضع درماندگی بیرون آورد و عقل مرا در مسیر کاملا متفاوتی به حرکت انداخت. این نیرو مرا واداشت به این نکته توجه کنم که من و صدها انسان مانند من، کل نوع بشر نیستیم، و من هم هنوز زندگی نوع بشر را نمی شناسم. 0 1 نرگس عمویی 1403/11/23 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 59 نمیتوان خود را فریب داد. همه چیز باطل است. خوشبخت آنکه زاده نشده است. 0 14 زهرا توکلی 1403/1/16 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 48 0 6 hanieh 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 89 دریافتم که اگر میخواهم زندگی و معنای آن را درک کنم باید به جای انگل وار زیستن زندگی حقیقی را از سر بگذرانم و با پذیرفتن آن معنایی که بشر راستین به زندگی میدهد با این زندگی درمیزم و آن را بیازمایم خداجویی گفتم که این خداجویی احساس بود نه استدلال عقلی زیرا از جریان اندیشههای من سرچشمه نمیگرفت بلکه از قلبم برمیخاست این احساس ترس بود احساس یتیم بودن تنهایی در میان جهانی که سراسر بیگانه است و امید به یاری کسی دیگر 0 1 فاطمه فاطمی مفرد 1402/4/8 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 55 0 8 روشنا 1403/1/8 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 86 0 12 hanieh 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 56 خردمند را تا ابد به خاطر نخواهند داشت همانگونه که احمق را در روزگار آتی همه چیز از یاد خواهد رفت و افسوس خردمند هم تراز با احمق میمیرد 0 1 فاطمه 1403/1/4 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 91 0 3 محمد فاطمی 1403/1/9 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 61 در حقیقت ایمان نیرو و توان زندگی است. اگر کسی بخواهد زندگی کند باید به چیزی ایمان بیاورد. بدون ایمان نمیتوان زیست... 0 5 SMKazemi 1403/10/2 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 85 گمراه شده بودم بیشتر به علت آنکه زندگی ناپسندی داشتم، نه آنکه نادرست فکر می کردم. فهمیدم آنچه حقیقت را از من پنهان می داشت، بیش از آنکه گمراهی اندیشه ام باشد، خود زندگی من در آن شرایط ممتاز لذت پرستی و ارضای هوس ها بود که در آن روزگار می گذراندم. 0 1 hanieh 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 39 اگر فقط فهمیده بودم که زندگی معنا ندارد میتوانستم این را با آرامش پذیرا شوم میتوانستم قبول کنم که این تقدیر من است ولی حالا نمیتوانستم آرام بگیرم اگر همانند انسانی بودم که در جنگل زندگی میکند و میداند راه خروج از این جنگل وجود ندارد آنگاه میتوانستم زندگی کنم ولی من همانند انسانی بودم که در جنگل گم شده و از اینکه گم شده و وحشت کرده و با آنکه میداند هرگاهش بیشتر از او را گمگشته میکند ولی از حرکت هم نمیتواند دست بردارد 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 38 0 0
بریدههای کتاب اعتراف زهرا عالی حسینی 1403/2/29 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 19 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 53 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 40 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/2/29 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 16 0 0 رعنا حشمتی 1403/11/23 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 112 و من که حقیقت را در یگانگی عشق می دانستم، بیاختیار خیره میماندم که چگونه آموزههای دینی دقیقا همان چیزی را نابود میکند که برعکس، باید آن را به وجود آورد. 0 8 روشنا 1403/1/8 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 85 9 38 میم صالحی فر 1402/12/27 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 31 0 1 رعنا حشمتی 1403/11/23 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 68 مگر میشود گفت که فقط من و شوپنهاور اینقدر عاقلیم که به بیمعنایی و شر زندگی پی بردهایم؟ استدلال بطلان زندگی آنقدرها هم پیچیده نیست و سادهترین افراد نیز از مدتها پیش به چنین نتیجهای رسیدهاند، ولی با این حال به زندگی ادامه میدادند و میدهند. مگر میشود که آنان همواره به زندگی ادامه دهند و به فکر تردید دربارهٔ غیرعقلانی بودن زندگی نیفتند؟ 0 3 ابراهیمی 1403/1/17 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 72 احساس می کردم هرقدرهم که نتیجه گیری هایم درباره بیهودگی زندگی از لحاظ منطقی خدشه ناپذیر باشد (نتیجه گیری هایی که به تایید بزرگترین اندیشمندان نیز رسیده بود)، باز اشکالی در آنها وجود دارد. نمی دانستم این اشکال در استدلالهای من است یا در نحوه مطرح کردن پرسش، فقط احساس می کردم نتیجه گیری هایم از لحاظ منطقی کاملا اقناع کننده است، اما کافی نیست. همه این برهانها نمی توانستند تا آن اندازه مرا قانع کنند که دست به کاری بزنم که حاصل نتیجه گیری هایم به آن منتهی می شد، یعنی خودم را بکشم. و اگر می گفتم با عقل خودم به اینجایی که الان هستم رسیده ام و خودم را نکشته ام، حرفی غیر واقعی بر زبان آورده بودم. عقل کار می کرد، ولی چیز دیگری هم در کار بود که نمی توانم نامی جز معرفت زندگی بر آن بگذارم. نیرویی در کار بود که مرا وامی داشت به فلان چیز، به چیز دیگری توجه نشان دهم، و همین نیرو بود که مرا از وضع درماندگی بیرون آورد و عقل مرا در مسیر کاملا متفاوتی به حرکت انداخت. این نیرو مرا واداشت به این نکته توجه کنم که من و صدها انسان مانند من، کل نوع بشر نیستیم، و من هم هنوز زندگی نوع بشر را نمی شناسم. 0 1 نرگس عمویی 1403/11/23 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 59 نمیتوان خود را فریب داد. همه چیز باطل است. خوشبخت آنکه زاده نشده است. 0 14 زهرا توکلی 1403/1/16 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 48 0 6 hanieh 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 89 دریافتم که اگر میخواهم زندگی و معنای آن را درک کنم باید به جای انگل وار زیستن زندگی حقیقی را از سر بگذرانم و با پذیرفتن آن معنایی که بشر راستین به زندگی میدهد با این زندگی درمیزم و آن را بیازمایم خداجویی گفتم که این خداجویی احساس بود نه استدلال عقلی زیرا از جریان اندیشههای من سرچشمه نمیگرفت بلکه از قلبم برمیخاست این احساس ترس بود احساس یتیم بودن تنهایی در میان جهانی که سراسر بیگانه است و امید به یاری کسی دیگر 0 1 فاطمه فاطمی مفرد 1402/4/8 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 55 0 8 روشنا 1403/1/8 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 86 0 12 hanieh 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 56 خردمند را تا ابد به خاطر نخواهند داشت همانگونه که احمق را در روزگار آتی همه چیز از یاد خواهد رفت و افسوس خردمند هم تراز با احمق میمیرد 0 1 فاطمه 1403/1/4 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 91 0 3 محمد فاطمی 1403/1/9 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 61 در حقیقت ایمان نیرو و توان زندگی است. اگر کسی بخواهد زندگی کند باید به چیزی ایمان بیاورد. بدون ایمان نمیتوان زیست... 0 5 SMKazemi 1403/10/2 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 85 گمراه شده بودم بیشتر به علت آنکه زندگی ناپسندی داشتم، نه آنکه نادرست فکر می کردم. فهمیدم آنچه حقیقت را از من پنهان می داشت، بیش از آنکه گمراهی اندیشه ام باشد، خود زندگی من در آن شرایط ممتاز لذت پرستی و ارضای هوس ها بود که در آن روزگار می گذراندم. 0 1 hanieh 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 39 اگر فقط فهمیده بودم که زندگی معنا ندارد میتوانستم این را با آرامش پذیرا شوم میتوانستم قبول کنم که این تقدیر من است ولی حالا نمیتوانستم آرام بگیرم اگر همانند انسانی بودم که در جنگل زندگی میکند و میداند راه خروج از این جنگل وجود ندارد آنگاه میتوانستم زندگی کنم ولی من همانند انسانی بودم که در جنگل گم شده و از اینکه گم شده و وحشت کرده و با آنکه میداند هرگاهش بیشتر از او را گمگشته میکند ولی از حرکت هم نمیتواند دست بردارد 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/2/30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 72 صفحۀ 38 0 0