بریده کتابهای از دیار حبیب نبات 1403/10/8 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 46 حبیب! این چه گاه خفتن است؟بیا ببین در دل دختر رسول خدا چه میگذرد!؟ما خفته و زینب پریشان است ، ما در آرامشیم و عرش ناآرام است ، فلک آشفته است ، ملک بیقرار است.ما مردهایم مگر که حیات مضطرب است ، آفرینش در تب و تاب است ؟بیا ، بیا کاری کنیم حبیب ، حبیب بن مظاهر بیا خاکی به سر کنیم...! 0 6 عَلَـویه 1403/4/17 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 45 ای نازنین! سوگند به همان خدا که بر ما منت نهاد و تو را به ما داد ، به همان خدا که ما را رهین لطف تو کرد ، من تا آن سوی مرگ خویش از تو جدا نخواهم شد . 0 2 عَلَـویه 1403/4/16 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 23 در سپاه حسین ، «برده» و «آزاد» فرقی نمی کند ، در چشم حسین غلام و آقا یکی است. 0 8 نگین جعفری 1403/5/11 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 29 زبان به چه کار آید؟اشک چه میتواند بکند؟قلب چگونه در سینه بماند؟نفس چگونه بیرون بیاید؟حبیب یاری کن!اینجا جای سخن گفتن توست.تو چیزی بگو.مرا دست بگیر در این اقیانوس بیکران محبت! من ندیدهام!نچشیدهام.کسی تا به حال این همه محبت یکجا و یک بغل به من هدیه نکرده است.کاری بکن حبیب!چیزی بگو! 0 5 نبات 1403/10/8 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 64 امام خون تازه علی اصغر را به آسمان پاشید و به خدا گفت: «چه باک اگر این همه غم ، پیش چشم تو ظهور می کند؟» 0 9 نگین جعفری 1403/5/11 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 20 من اگرچه سواد خواندن عشق ندارم اما دل برای عاشق شدن دارم.دل که برای دوست داشتن،نیاز به الفبا ندارد.دل که برای عاشق شدن وابستهی حروف و کتاب نیست. 0 2 نگین جعفری 1403/5/11 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 51 بریر به او میگوید: حبیب!این چه جای خندیدن است؟!شوخی و خنده آن هم در این هنگام،در شان تو نیست.تو سیدالقرائی!تو پیر طایفهای!تو عالم و فقیهی!در این وانفسای حصر و مقاتله،تو را با هزل و مطایبه چه کار؟ و حبیب.....میگوید: این جا،در دمدمای وصال،اگر جای خنده نیست،کجا جای خنده است؟نه در این کمرکش پیری که در اوج جوانی نیز هیچکس از من یک کلام غیرجد نشنیده است.شنیده است؟!اما...تو نیز اگر ببینی که در ورای این قفس شکستنی چه در انتظار ماست،تو نیز اگر ببینی که آنسوی این مرز چه کسی ایستاده و آغوش گشوده است،جان را همراه خنده رها میکنی و پر میکشی.من عمری را لحظه شمار این مجال بودهام.اکنون به دیدار این یوسف وصال،چگونه دست از ترنج بشناسم؟چگونه خود را پیدا کنم،چگونه خویش را دریابم و در چنگ بگیرم؟ 0 2 فاطمه ارجمند 1403/10/7 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 1 امام در کربلا یکبار شهید نمیشود، او در تک تک یاران خویش به شهادت مینشیند. هر رخصتی و هر اذن جهادی انگار تکهای است از جگر امام که کنده میشود و بر خاک تفتیده نینوا میافتد. 0 1 مژده ظهرابی دهدزی 1403/1/21 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 1 0 9 عَلَـویه 1403/4/16 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 15 بغض آلود نجوا می کند : « این رنگ را خریده ام تا جوان شوم برای حضور در سپاه حسین و به خدا از پا نمی نشینم مگر که از خون خودم بر این سر و صورت رنگ بزنم -در راه حسین-» 0 5 نگین جعفری 1403/5/11 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 17 خوشا به حالت حبیب!گورا باد برتو این باران لطف.کاش نام من هم به زبان و قلم محبوب میآمد.کاش لحظهای یاد من هم در خاطرهی او جاری میشد.کاش یک بار هم مرا به نام میخواند.به اسم صدا میکرد.بال در بیاور مرد!پرواز کن حبیب! 0 2 سکینه سادات حسینی 1403/10/4 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 16 من اگرچه سواد خواندن عشق ندارم، اما دل که برای عاشق شدن دارم دل که برای دوست داشتن نیاز به الفبا ندارد دل که برای عاشق شدن وابسته حروف و کتاب نیست 0 3 مژده ظهرابی دهدزی 1403/1/21 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 12 0 1 نبات 1403/10/22 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 20 من اگرچه سواد خواندن عشق ندارم اما دل که برای عاشق شدن دارم! دل که برای دوست داشتن نیاز به الفبا ندارد! 0 9 عَلَـویه 1403/4/17 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 60 امام در کربلا یکبار شهید نمی شود ، او در تک تک یاران خویش به شهادت می نشیند. 0 11
بریده کتابهای از دیار حبیب نبات 1403/10/8 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 46 حبیب! این چه گاه خفتن است؟بیا ببین در دل دختر رسول خدا چه میگذرد!؟ما خفته و زینب پریشان است ، ما در آرامشیم و عرش ناآرام است ، فلک آشفته است ، ملک بیقرار است.ما مردهایم مگر که حیات مضطرب است ، آفرینش در تب و تاب است ؟بیا ، بیا کاری کنیم حبیب ، حبیب بن مظاهر بیا خاکی به سر کنیم...! 0 6 عَلَـویه 1403/4/17 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 45 ای نازنین! سوگند به همان خدا که بر ما منت نهاد و تو را به ما داد ، به همان خدا که ما را رهین لطف تو کرد ، من تا آن سوی مرگ خویش از تو جدا نخواهم شد . 0 2 عَلَـویه 1403/4/16 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 23 در سپاه حسین ، «برده» و «آزاد» فرقی نمی کند ، در چشم حسین غلام و آقا یکی است. 0 8 نگین جعفری 1403/5/11 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 29 زبان به چه کار آید؟اشک چه میتواند بکند؟قلب چگونه در سینه بماند؟نفس چگونه بیرون بیاید؟حبیب یاری کن!اینجا جای سخن گفتن توست.تو چیزی بگو.مرا دست بگیر در این اقیانوس بیکران محبت! من ندیدهام!نچشیدهام.کسی تا به حال این همه محبت یکجا و یک بغل به من هدیه نکرده است.کاری بکن حبیب!چیزی بگو! 0 5 نبات 1403/10/8 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 64 امام خون تازه علی اصغر را به آسمان پاشید و به خدا گفت: «چه باک اگر این همه غم ، پیش چشم تو ظهور می کند؟» 0 9 نگین جعفری 1403/5/11 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 20 من اگرچه سواد خواندن عشق ندارم اما دل برای عاشق شدن دارم.دل که برای دوست داشتن،نیاز به الفبا ندارد.دل که برای عاشق شدن وابستهی حروف و کتاب نیست. 0 2 نگین جعفری 1403/5/11 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 51 بریر به او میگوید: حبیب!این چه جای خندیدن است؟!شوخی و خنده آن هم در این هنگام،در شان تو نیست.تو سیدالقرائی!تو پیر طایفهای!تو عالم و فقیهی!در این وانفسای حصر و مقاتله،تو را با هزل و مطایبه چه کار؟ و حبیب.....میگوید: این جا،در دمدمای وصال،اگر جای خنده نیست،کجا جای خنده است؟نه در این کمرکش پیری که در اوج جوانی نیز هیچکس از من یک کلام غیرجد نشنیده است.شنیده است؟!اما...تو نیز اگر ببینی که در ورای این قفس شکستنی چه در انتظار ماست،تو نیز اگر ببینی که آنسوی این مرز چه کسی ایستاده و آغوش گشوده است،جان را همراه خنده رها میکنی و پر میکشی.من عمری را لحظه شمار این مجال بودهام.اکنون به دیدار این یوسف وصال،چگونه دست از ترنج بشناسم؟چگونه خود را پیدا کنم،چگونه خویش را دریابم و در چنگ بگیرم؟ 0 2 فاطمه ارجمند 1403/10/7 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 1 امام در کربلا یکبار شهید نمیشود، او در تک تک یاران خویش به شهادت مینشیند. هر رخصتی و هر اذن جهادی انگار تکهای است از جگر امام که کنده میشود و بر خاک تفتیده نینوا میافتد. 0 1 مژده ظهرابی دهدزی 1403/1/21 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 1 0 9 عَلَـویه 1403/4/16 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 15 بغض آلود نجوا می کند : « این رنگ را خریده ام تا جوان شوم برای حضور در سپاه حسین و به خدا از پا نمی نشینم مگر که از خون خودم بر این سر و صورت رنگ بزنم -در راه حسین-» 0 5 نگین جعفری 1403/5/11 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 17 خوشا به حالت حبیب!گورا باد برتو این باران لطف.کاش نام من هم به زبان و قلم محبوب میآمد.کاش لحظهای یاد من هم در خاطرهی او جاری میشد.کاش یک بار هم مرا به نام میخواند.به اسم صدا میکرد.بال در بیاور مرد!پرواز کن حبیب! 0 2 سکینه سادات حسینی 1403/10/4 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 16 من اگرچه سواد خواندن عشق ندارم، اما دل که برای عاشق شدن دارم دل که برای دوست داشتن نیاز به الفبا ندارد دل که برای عاشق شدن وابسته حروف و کتاب نیست 0 3 مژده ظهرابی دهدزی 1403/1/21 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 12 0 1 نبات 1403/10/22 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 20 من اگرچه سواد خواندن عشق ندارم اما دل که برای عاشق شدن دارم! دل که برای دوست داشتن نیاز به الفبا ندارد! 0 9 عَلَـویه 1403/4/17 از دیار حبیب سیدمهدی شجاعی 4.2 40 صفحۀ 60 امام در کربلا یکبار شهید نمی شود ، او در تک تک یاران خویش به شهادت می نشیند. 0 11