بریدههای کتاب تماما مخصوص حانیه 1403/12/20 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 6 «مدام میخواهی بروی... همهاش فکرمیکنی به موقع برسی، به کجا برسی عباس؟» 0 2 حانیه 1403/12/30 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 35 مثل يك رمان ناتمام در ذهنم تپش داشت. 0 6 نرگس 1404/4/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 100 تاریخ مثل یک صفحهٔ کاغذ است که ما روی پهنهاش زندگی میکنیم و درد میکشیم، دردی به پهنای کاغذ. وقتی گذشتیم در پروندهٔ تاریخ به شکل خطی دیده میشویم، همان خط لبهٔ کاغذ. گاهی هم اصلاً دیده نمیشویم. 0 4 آرتمیس نازی 1404/3/1 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 3 0 6 نرگس 1404/4/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 23 فکر کردم که تقدیر مثل گلوله همیشه در راه است؛ گاهی پنج دقیقه دیر میرسی گاه زود، و بعد مسیر زندگیات عوض میشود. میتوانستی مرده باشی، و زندهای. 0 3 حانیه 1403/12/23 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 33 مثل سرزمين پدريام بود، دوستش داشتم ولي ازش ميگريختم. 0 2 حانیه 1404/1/10 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 114 «من كه جز تو كسي را ندارم، ولي چرا تو را هم ندارم؟» 0 2 محمدشاهد چرخکار 1403/9/5 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 222 فرهنگ، زبان نمیطلبد، باید دل گرو گذاشت. گاهی پوششها و روکشها نمایشی است برای نگه داشتن مرزها. مرزها هم نمایشی است برای جداکردن فرهنگها. آدمها را نمیشود به صرف زبان و فرهنگ از هم سوا کرد، در جنگها و مصیبتها که همه نیازمند و یکسان میشوند، فرهنگ بشری با زبان انسان اولیه به همه چیز فرمان میراند، آن وقت زمان تفاهم است و نقابها فرو میافتد. 0 4 melika 1404/2/20 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 153 خیلی ها فکر میکنند سلامتی بزرگترین نعمت است ولی سخت در اشتباه اند وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی آنی مریض می شوی، بدترین نحوست ها میاید ،سراغت غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی. 0 1 نْوشآفَرینْ؛ 1403/11/15 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 346 آدمها آمدند و در گریههام زندگی کردند و رفتند. 0 3 نرگس 1404/4/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 83 «جنگ کی تمام میشود؟» احمد گفت: «نمیشود حدس زد. فقط تجربهٔ من از جنگ جوری شده که با نگاه کردن به فضا میفهمم جنگ چقدر به عمق فاجعه رسیده. [...] در هر جنگی باید به چروک پیشانی زنها نگاه کرد یا به درهمشکستگی پلها.» 0 3 نرگس 1404/4/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 10 رادیو داشت آهنگی از آرو پرت پخش میکرد که تا آن روز نشنیده بودم و نداشتمش. چقدر آهنگهای قشنگ در این دنیا وجود داشت که من نشنیده بودم. چقدر چهرههای زیبا از برابرم گذشتند که من آنها را ندیدم، چقدر رؤیاهای عجیب دیدم که وقتی بیدار شدم، هرگز دیگر به یادم نیامد، و بوی عطری ازدسترفته در دلم چنگ زد که همیشه تا همیشه خودم را نبخشم. زندگی یعنی چه؟ 0 3 حانیه 1404/1/9 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 104 چرا آدم بدون عشق تن ميدهد به چيزي كه حتا نميداند به خفت تن داده 0 0 نرگس 1404/4/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 10 همیشه نصفهنیمه، همیشه ناتمام، همیشه جایی ناگهان قطع میشدم. 0 3 محمدشاهد چرخکار 1403/9/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 85 عشق و فقر که با هم قاطی میشود، گناه بشریت را میشورد… 0 3 تینا 1402/6/28 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 117 دﻟﻢ می خواست او ﺣﺮف ﺑﺰﻧﺪ و من ﺳﺎکت ﺑﻪ در و دﻳﻮار ﻧﮕﺎ ه ﻛﻨﻢ؛ به ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻓﺮوﺷﮕﺎه ﻫﺎ، ﺑﻪ ﺑﺮ ف ، به خیسی ﺧﻴﺎﺑﺎن، ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎی ﻛﺸﻨﺪه. و ﭼﻘﺪر خالی ﺑﻮدم ؛ ﺧﺎلی و ﭘﻮک.. 0 4 حانیه 1403/12/23 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 23 فكر كردم كه تقدير مثل گلوله هميشه در راه است؛ گاهي پنج دقيقه دير ميرسي گاه زود، و بعد مسير زندگيات عوض ميشود. 0 0 محمدشاهد چرخکار 1403/9/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 159 خیلیها فکر میکنند سلامتی بزرگترین نعمت است. ولی سخت در اشتباهاند. وقتی سالم باشی و در تنهایی پرپر بزنی، آنی مرض میگیری، بدترین نحوستها میآید سراغت، غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی… 0 8 علی 1402/8/28 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 1 دراز کشیدم و به شب کویر خیره شدم، به آن پردهی سیاهی که کشیده بودند روی همهچیز تا خدا نبیند چه بلایی دارد سرمان میآید. 0 12 نرگس 1404/4/15 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 270 دكتر برنارد گفت: «زمان جنگ من پنجساله بودم، مردم توی خيابان دنبال غذا میگشتند و هيچ چيز پيدا نمیكردند. يادم هست مادرم توی سطل آشغال دنبال چيزی میگشت كه من و برادرم از گرسنگی نميريم. سرما، وحشت، خرابی، آمريكا، شوروی، میدانی؟ شماها هنوز نمیتوانيد بفهميد كه مردم اينجا چه روزگاری گذراندهاند. برای همين ياد گرفتهاند كه بهراحتی بگويند نه، و گاز را بگيرند.» قرار نيست همهٔ ملتهای جهان سختیها و مصائب آلمانیها را دوباره تجربه كنند كه! ما هم تجربههای خودمان را داريم. ما هميشه صدای انفجار شنيدهايم، مدام به ما تجاوز شده، ما هم به محبت نياز داريم. شايد دليلش اين چيزها باشد كه ما كلمهٔ نه را برای دوست و رفيق هرگز به كار نمیبريم. حتی برای آشنايان هم به كار نمیبريم. به رهگذران هم نمیتوانيم بهآسانی نه بگوييم. 0 4
بریدههای کتاب تماما مخصوص حانیه 1403/12/20 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 6 «مدام میخواهی بروی... همهاش فکرمیکنی به موقع برسی، به کجا برسی عباس؟» 0 2 حانیه 1403/12/30 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 35 مثل يك رمان ناتمام در ذهنم تپش داشت. 0 6 نرگس 1404/4/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 100 تاریخ مثل یک صفحهٔ کاغذ است که ما روی پهنهاش زندگی میکنیم و درد میکشیم، دردی به پهنای کاغذ. وقتی گذشتیم در پروندهٔ تاریخ به شکل خطی دیده میشویم، همان خط لبهٔ کاغذ. گاهی هم اصلاً دیده نمیشویم. 0 4 آرتمیس نازی 1404/3/1 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 3 0 6 نرگس 1404/4/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 23 فکر کردم که تقدیر مثل گلوله همیشه در راه است؛ گاهی پنج دقیقه دیر میرسی گاه زود، و بعد مسیر زندگیات عوض میشود. میتوانستی مرده باشی، و زندهای. 0 3 حانیه 1403/12/23 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 33 مثل سرزمين پدريام بود، دوستش داشتم ولي ازش ميگريختم. 0 2 حانیه 1404/1/10 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 114 «من كه جز تو كسي را ندارم، ولي چرا تو را هم ندارم؟» 0 2 محمدشاهد چرخکار 1403/9/5 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 222 فرهنگ، زبان نمیطلبد، باید دل گرو گذاشت. گاهی پوششها و روکشها نمایشی است برای نگه داشتن مرزها. مرزها هم نمایشی است برای جداکردن فرهنگها. آدمها را نمیشود به صرف زبان و فرهنگ از هم سوا کرد، در جنگها و مصیبتها که همه نیازمند و یکسان میشوند، فرهنگ بشری با زبان انسان اولیه به همه چیز فرمان میراند، آن وقت زمان تفاهم است و نقابها فرو میافتد. 0 4 melika 1404/2/20 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 153 خیلی ها فکر میکنند سلامتی بزرگترین نعمت است ولی سخت در اشتباه اند وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی آنی مریض می شوی، بدترین نحوست ها میاید ،سراغت غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی. 0 1 نْوشآفَرینْ؛ 1403/11/15 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 346 آدمها آمدند و در گریههام زندگی کردند و رفتند. 0 3 نرگس 1404/4/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 83 «جنگ کی تمام میشود؟» احمد گفت: «نمیشود حدس زد. فقط تجربهٔ من از جنگ جوری شده که با نگاه کردن به فضا میفهمم جنگ چقدر به عمق فاجعه رسیده. [...] در هر جنگی باید به چروک پیشانی زنها نگاه کرد یا به درهمشکستگی پلها.» 0 3 نرگس 1404/4/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 10 رادیو داشت آهنگی از آرو پرت پخش میکرد که تا آن روز نشنیده بودم و نداشتمش. چقدر آهنگهای قشنگ در این دنیا وجود داشت که من نشنیده بودم. چقدر چهرههای زیبا از برابرم گذشتند که من آنها را ندیدم، چقدر رؤیاهای عجیب دیدم که وقتی بیدار شدم، هرگز دیگر به یادم نیامد، و بوی عطری ازدسترفته در دلم چنگ زد که همیشه تا همیشه خودم را نبخشم. زندگی یعنی چه؟ 0 3 حانیه 1404/1/9 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 104 چرا آدم بدون عشق تن ميدهد به چيزي كه حتا نميداند به خفت تن داده 0 0 نرگس 1404/4/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 10 همیشه نصفهنیمه، همیشه ناتمام، همیشه جایی ناگهان قطع میشدم. 0 3 محمدشاهد چرخکار 1403/9/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 85 عشق و فقر که با هم قاطی میشود، گناه بشریت را میشورد… 0 3 تینا 1402/6/28 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 117 دﻟﻢ می خواست او ﺣﺮف ﺑﺰﻧﺪ و من ﺳﺎکت ﺑﻪ در و دﻳﻮار ﻧﮕﺎ ه ﻛﻨﻢ؛ به ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻓﺮوﺷﮕﺎه ﻫﺎ، ﺑﻪ ﺑﺮ ف ، به خیسی ﺧﻴﺎﺑﺎن، ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎی ﻛﺸﻨﺪه. و ﭼﻘﺪر خالی ﺑﻮدم ؛ ﺧﺎلی و ﭘﻮک.. 0 4 حانیه 1403/12/23 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 23 فكر كردم كه تقدير مثل گلوله هميشه در راه است؛ گاهي پنج دقيقه دير ميرسي گاه زود، و بعد مسير زندگيات عوض ميشود. 0 0 محمدشاهد چرخکار 1403/9/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 159 خیلیها فکر میکنند سلامتی بزرگترین نعمت است. ولی سخت در اشتباهاند. وقتی سالم باشی و در تنهایی پرپر بزنی، آنی مرض میگیری، بدترین نحوستها میآید سراغت، غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی… 0 8 علی 1402/8/28 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 1 دراز کشیدم و به شب کویر خیره شدم، به آن پردهی سیاهی که کشیده بودند روی همهچیز تا خدا نبیند چه بلایی دارد سرمان میآید. 0 12 نرگس 1404/4/15 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 19 صفحۀ 270 دكتر برنارد گفت: «زمان جنگ من پنجساله بودم، مردم توی خيابان دنبال غذا میگشتند و هيچ چيز پيدا نمیكردند. يادم هست مادرم توی سطل آشغال دنبال چيزی میگشت كه من و برادرم از گرسنگی نميريم. سرما، وحشت، خرابی، آمريكا، شوروی، میدانی؟ شماها هنوز نمیتوانيد بفهميد كه مردم اينجا چه روزگاری گذراندهاند. برای همين ياد گرفتهاند كه بهراحتی بگويند نه، و گاز را بگيرند.» قرار نيست همهٔ ملتهای جهان سختیها و مصائب آلمانیها را دوباره تجربه كنند كه! ما هم تجربههای خودمان را داريم. ما هميشه صدای انفجار شنيدهايم، مدام به ما تجاوز شده، ما هم به محبت نياز داريم. شايد دليلش اين چيزها باشد كه ما كلمهٔ نه را برای دوست و رفيق هرگز به كار نمیبريم. حتی برای آشنايان هم به كار نمیبريم. به رهگذران هم نمیتوانيم بهآسانی نه بگوييم. 0 4