بریدههای کتاب تماما مخصوص تینا 1402/7/19 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 153 آدم در تنهایی میپوسد و پوک میشود و خودش هم حالیش نیست. میدانی؟ تنهایی مثل ته کفش میماند؛ یکباره نگاه میکنی میبینی سوراخ شده. یکباره میفهمی که یک چیزی دیگر نیست. 0 5 ارمان 1403/11/25 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 88 0 1 حانیه 1404/1/8 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 100 تاريخ مثل يك صفحة كاغذ است كه ما روي پهنهاش زندگي ميکنيم و درد ميكشيم، دردي به پهناي كاغذ. وقتي گذشتيم در پروندة تاريخ به شكل خطي ديده ميشويم، همان خط لبة كاغذ. 0 1 نْوشآفَرینْ؛ 1403/11/16 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 349 عزیز دلم میدانی سیم آخر چیست؟ همه خیال میکنند که سیم آخر ساز است حتا یک نوازنده بی سواد روی صحنه زد به سیم آخر تارش گفت: این هم سیم آخر اما سیم آخر یعنی وقتی میرفتند ،قمار، سکه زرشان را که می باختند جیبشان را میگشتند آخرین سکۀ سیم را هم به قمار میزدند. میزدند به سیم آخر به امید بردن همۀ هستی یا به باد دادن آخرین سکهٔ نیستی. 0 1 حانیه 1403/12/20 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 7 آيا همة چيزهاي انساني از يادم رفته بود؟ مثل آدمي كه تنها اميدش از جلو چشمش دور ميشود، اما به خودش زحمت نميدهد كه اقلاً دستش را دراز كند، در حبابي پوچ وا داده بودم. 0 1 زینب 1403/5/3 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 159 یقه پیراهنم را با دو دست مرتب کرد:《از مدرسه که بر میگردی تا غروب چه کار میکنی؟》 لب پلهها مینشستم، به کلاغهای سیاه خدا نگاه میکردم، به سیمانها، چه میدانم. بعضی وقتها با ماهیها حرف میزدم، درس میخواندم، بودم. همین، بودم. 《هستم.》 0 6 حانیه 1404/1/9 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 104 آيا خانة مادري ام را به سوي قتلگاه ترك ميكردم؟ آيا آخرين تصوير خورشيد در مرز كشورم مثل بادبادكي بود كه نخش از دستم رها شده بود؟ 0 0 حانیه 1403/12/20 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 6 «مدام میخواهی بروی... همهاش فکرمیکنی به موقع برسی، به کجا برسی عباس؟» 0 2 حانیه 1403/12/30 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 35 مثل يك رمان ناتمام در ذهنم تپش داشت. 0 6 آرتمیس نازی 1404/3/1 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 3 0 6 حانیه 1403/12/23 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 33 مثل سرزمين پدريام بود، دوستش داشتم ولي ازش ميگريختم. 0 1 حانیه 1404/1/10 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 114 «من كه جز تو كسي را ندارم، ولي چرا تو را هم ندارم؟» 0 2 محمدشاهد چرخکار 1403/9/5 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 222 فرهنگ، زبان نمیطلبد، باید دل گرو گذاشت. گاهی پوششها و روکشها نمایشی است برای نگه داشتن مرزها. مرزها هم نمایشی است برای جداکردن فرهنگها. آدمها را نمیشود به صرف زبان و فرهنگ از هم سوا کرد، در جنگها و مصیبتها که همه نیازمند و یکسان میشوند، فرهنگ بشری با زبان انسان اولیه به همه چیز فرمان میراند، آن وقت زمان تفاهم است و نقابها فرو میافتد. 0 4 melika 1404/2/20 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 153 خیلی ها فکر میکنند سلامتی بزرگترین نعمت است ولی سخت در اشتباه اند وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی آنی مریض می شوی، بدترین نحوست ها میاید ،سراغت غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی. 0 0 نْوشآفَرینْ؛ 1403/11/15 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 346 آدمها آمدند و در گریههام زندگی کردند و رفتند. 0 1 حانیه 1404/1/9 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 104 چرا آدم بدون عشق تن ميدهد به چيزي كه حتا نميداند به خفت تن داده 0 0 محمدشاهد چرخکار 1403/9/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 85 عشق و فقر که با هم قاطی میشود، گناه بشریت را میشورد… 0 0 تینا 1402/6/28 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 117 دﻟﻢ می خواست او ﺣﺮف ﺑﺰﻧﺪ و من ﺳﺎکت ﺑﻪ در و دﻳﻮار ﻧﮕﺎ ه ﻛﻨﻢ؛ به ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻓﺮوﺷﮕﺎه ﻫﺎ، ﺑﻪ ﺑﺮ ف ، به خیسی ﺧﻴﺎﺑﺎن، ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎی ﻛﺸﻨﺪه. و ﭼﻘﺪر خالی ﺑﻮدم ؛ ﺧﺎلی و ﭘﻮک.. 0 4 حانیه 1403/12/23 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 23 فكر كردم كه تقدير مثل گلوله هميشه در راه است؛ گاهي پنج دقيقه دير ميرسي گاه زود، و بعد مسير زندگيات عوض ميشود. 0 0 محمدشاهد چرخکار 1403/9/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 159 خیلیها فکر میکنند سلامتی بزرگترین نعمت است. ولی سخت در اشتباهاند. وقتی سالم باشی و در تنهایی پرپر بزنی، آنی مرض میگیری، بدترین نحوستها میآید سراغت، غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی… 0 4
بریدههای کتاب تماما مخصوص تینا 1402/7/19 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 153 آدم در تنهایی میپوسد و پوک میشود و خودش هم حالیش نیست. میدانی؟ تنهایی مثل ته کفش میماند؛ یکباره نگاه میکنی میبینی سوراخ شده. یکباره میفهمی که یک چیزی دیگر نیست. 0 5 ارمان 1403/11/25 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 88 0 1 حانیه 1404/1/8 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 100 تاريخ مثل يك صفحة كاغذ است كه ما روي پهنهاش زندگي ميکنيم و درد ميكشيم، دردي به پهناي كاغذ. وقتي گذشتيم در پروندة تاريخ به شكل خطي ديده ميشويم، همان خط لبة كاغذ. 0 1 نْوشآفَرینْ؛ 1403/11/16 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 349 عزیز دلم میدانی سیم آخر چیست؟ همه خیال میکنند که سیم آخر ساز است حتا یک نوازنده بی سواد روی صحنه زد به سیم آخر تارش گفت: این هم سیم آخر اما سیم آخر یعنی وقتی میرفتند ،قمار، سکه زرشان را که می باختند جیبشان را میگشتند آخرین سکۀ سیم را هم به قمار میزدند. میزدند به سیم آخر به امید بردن همۀ هستی یا به باد دادن آخرین سکهٔ نیستی. 0 1 حانیه 1403/12/20 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 7 آيا همة چيزهاي انساني از يادم رفته بود؟ مثل آدمي كه تنها اميدش از جلو چشمش دور ميشود، اما به خودش زحمت نميدهد كه اقلاً دستش را دراز كند، در حبابي پوچ وا داده بودم. 0 1 زینب 1403/5/3 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 159 یقه پیراهنم را با دو دست مرتب کرد:《از مدرسه که بر میگردی تا غروب چه کار میکنی؟》 لب پلهها مینشستم، به کلاغهای سیاه خدا نگاه میکردم، به سیمانها، چه میدانم. بعضی وقتها با ماهیها حرف میزدم، درس میخواندم، بودم. همین، بودم. 《هستم.》 0 6 حانیه 1404/1/9 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 104 آيا خانة مادري ام را به سوي قتلگاه ترك ميكردم؟ آيا آخرين تصوير خورشيد در مرز كشورم مثل بادبادكي بود كه نخش از دستم رها شده بود؟ 0 0 حانیه 1403/12/20 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 6 «مدام میخواهی بروی... همهاش فکرمیکنی به موقع برسی، به کجا برسی عباس؟» 0 2 حانیه 1403/12/30 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 35 مثل يك رمان ناتمام در ذهنم تپش داشت. 0 6 آرتمیس نازی 1404/3/1 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 3 0 6 حانیه 1403/12/23 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 33 مثل سرزمين پدريام بود، دوستش داشتم ولي ازش ميگريختم. 0 1 حانیه 1404/1/10 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 114 «من كه جز تو كسي را ندارم، ولي چرا تو را هم ندارم؟» 0 2 محمدشاهد چرخکار 1403/9/5 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 222 فرهنگ، زبان نمیطلبد، باید دل گرو گذاشت. گاهی پوششها و روکشها نمایشی است برای نگه داشتن مرزها. مرزها هم نمایشی است برای جداکردن فرهنگها. آدمها را نمیشود به صرف زبان و فرهنگ از هم سوا کرد، در جنگها و مصیبتها که همه نیازمند و یکسان میشوند، فرهنگ بشری با زبان انسان اولیه به همه چیز فرمان میراند، آن وقت زمان تفاهم است و نقابها فرو میافتد. 0 4 melika 1404/2/20 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 153 خیلی ها فکر میکنند سلامتی بزرگترین نعمت است ولی سخت در اشتباه اند وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی آنی مریض می شوی، بدترین نحوست ها میاید ،سراغت غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی. 0 0 نْوشآفَرینْ؛ 1403/11/15 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 346 آدمها آمدند و در گریههام زندگی کردند و رفتند. 0 1 حانیه 1404/1/9 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 104 چرا آدم بدون عشق تن ميدهد به چيزي كه حتا نميداند به خفت تن داده 0 0 محمدشاهد چرخکار 1403/9/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 85 عشق و فقر که با هم قاطی میشود، گناه بشریت را میشورد… 0 0 تینا 1402/6/28 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 117 دﻟﻢ می خواست او ﺣﺮف ﺑﺰﻧﺪ و من ﺳﺎکت ﺑﻪ در و دﻳﻮار ﻧﮕﺎ ه ﻛﻨﻢ؛ به ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻓﺮوﺷﮕﺎه ﻫﺎ، ﺑﻪ ﺑﺮ ف ، به خیسی ﺧﻴﺎﺑﺎن، ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎی ﻛﺸﻨﺪه. و ﭼﻘﺪر خالی ﺑﻮدم ؛ ﺧﺎلی و ﭘﻮک.. 0 4 حانیه 1403/12/23 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 23 فكر كردم كه تقدير مثل گلوله هميشه در راه است؛ گاهي پنج دقيقه دير ميرسي گاه زود، و بعد مسير زندگيات عوض ميشود. 0 0 محمدشاهد چرخکار 1403/9/4 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 15 صفحۀ 159 خیلیها فکر میکنند سلامتی بزرگترین نعمت است. ولی سخت در اشتباهاند. وقتی سالم باشی و در تنهایی پرپر بزنی، آنی مرض میگیری، بدترین نحوستها میآید سراغت، غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی… 0 4