بریدهای از کتاب تماما مخصوص اثر عباس معروفی
1404/4/15
صفحۀ 270
دكتر برنارد گفت: «زمان جنگ من پنجساله بودم، مردم توی خيابان دنبال غذا میگشتند و هيچ چيز پيدا نمیكردند. يادم هست مادرم توی سطل آشغال دنبال چيزی میگشت كه من و برادرم از گرسنگی نميريم. سرما، وحشت، خرابی، آمريكا، شوروی، میدانی؟ شماها هنوز نمیتوانيد بفهميد كه مردم اينجا چه روزگاری گذراندهاند. برای همين ياد گرفتهاند كه بهراحتی بگويند نه، و گاز را بگيرند.» قرار نيست همهٔ ملتهای جهان سختیها و مصائب آلمانیها را دوباره تجربه كنند كه! ما هم تجربههای خودمان را داريم. ما هميشه صدای انفجار شنيدهايم، مدام به ما تجاوز شده، ما هم به محبت نياز داريم. شايد دليلش اين چيزها باشد كه ما كلمهٔ نه را برای دوست و رفيق هرگز به كار نمیبريم. حتی برای آشنايان هم به كار نمیبريم. به رهگذران هم نمیتوانيم بهآسانی نه بگوييم.
دكتر برنارد گفت: «زمان جنگ من پنجساله بودم، مردم توی خيابان دنبال غذا میگشتند و هيچ چيز پيدا نمیكردند. يادم هست مادرم توی سطل آشغال دنبال چيزی میگشت كه من و برادرم از گرسنگی نميريم. سرما، وحشت، خرابی، آمريكا، شوروی، میدانی؟ شماها هنوز نمیتوانيد بفهميد كه مردم اينجا چه روزگاری گذراندهاند. برای همين ياد گرفتهاند كه بهراحتی بگويند نه، و گاز را بگيرند.» قرار نيست همهٔ ملتهای جهان سختیها و مصائب آلمانیها را دوباره تجربه كنند كه! ما هم تجربههای خودمان را داريم. ما هميشه صدای انفجار شنيدهايم، مدام به ما تجاوز شده، ما هم به محبت نياز داريم. شايد دليلش اين چيزها باشد كه ما كلمهٔ نه را برای دوست و رفيق هرگز به كار نمیبريم. حتی برای آشنايان هم به كار نمیبريم. به رهگذران هم نمیتوانيم بهآسانی نه بگوييم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.