در اولین مواجههام با تولستوی این کتاب را خواندم؛ اما این اولینباری نبود که «مرگ» را میخواندم و به آن فکر میکردم. فراتر از درخشان بودن کتاب از هر نظر، من برای فهم یک معنا آن را ادامه دادم. تولستوی در همان صفحات ابتدایی (۱۲) وقتی که ایوان ایلیچ خفته در تابوت را میخواهد توصیف کند؛ میگوید: «او گویاتر از زمان زندگیاش بود.» و من در پی فهم چنین گویایی متفاوتی کتاب را یک نفس خواندم: «گویاتر از زمان زندگی بودن چگونه است و چرا پیش از مرگ چنین گویا نیستیم؟ گویا در ابراز هرچیزی. در عشق، نفرت، غم، شادی، رنج، ترس، نیاز، خشم و... .» من پاسخم را گرفتم و چقدر خوشحالم که خواندم و فهمیدم. این کتاب را به آنان که در جستجوی معنای زندگیاند پیشنهاد میکنم؛ به هرانسانی که با رنجی دست و پنجه نرم میکند و مرگ را باور دارد. بخوانید تا بدانید مرگ هم یک روز تمام میشود؛ آنچنان که دیگر اثری از آن نیست. به قول گروس عبدالملکیان : موسیقی عجیبی است مرگ، بلند میشوی و چنان آرام و نرم میرقصی که دیگر هیچکس تو را نمیبیند... چه خوب!
پیشنهاد میکنم پس از خواندن کتاب نقد مصطفی ملکیان را دربارهی آن بشنوید.
https://t.me/sokhanranihaa/53612