م.الف

م.الف

@tardid

9 دنبال شده

42 دنبال کننده

                اما الیقین فلا یقین و انما
اقصی اجتهادی ان اظن و احدسا
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
م.الف

م.الف

1402/6/26

        سال گذشته در کلاس هرمنوتیک دکتر  امیر مازیار  که از سوی آموزشگاه شمسه برگزار شد با این کتاب آشنا شدم. کتاب در عین اختصار هیچ چیز را از قلم نینداخته است و طرح کلی هرمنوتیک را از اشکال اولیه کلاسیک تا هرمنوتیک گادامر و هایدگر" فلسفه کلی فهم" به شکلی واضح  ترسیم می‌کند. کاربرد کلمه "هرمنوتیک" اغلب معطوف به یکی از این سه معناست: 
"۱. هرمنوتیک کلاسیک که به معنای روش تفسیر متون خاصه متون مقدس با تاکید بر علوم ثلاثله‌ی نحو و بلاغت و جدل است به نحوی که فرآیند گفتار معکوس شود تا فهم متن صورت بگیرد. مقصود از معکوس سازی حرکت از متن یا  بلاغت به سمت گفتار و نتیجتا دستیابی به تفکر پساپشت گفتار برای درک نیت مولف  است. سردمدار این هرمنوتیک فردریش شلایرماخر متاله و فیلسوف همعصر با ایدئالیست‌های آلمانی است که کوشید تا هر چه بیش‌تر تفسیر متون، خاصه متن عهد جدید را  روشمند سازد.
۲. هرمنوتیک  ویلهلم دیلتای فیلسوف قرن نوزدهمی تاریخ اندیشی که در اندیشه طرح افکنی روشی کلی برای کار در حوزه علوم انسانی بود. او دریافته بود که پیشرفت و ارجمندی علوم تجربی مرهون روشمندی است و این مسئله او را بر آن داشت که در پی تدوین روشی برای علوم انسانی( فلسفه، ادبیات، تاریخ و علوم اجتماعی) باشد.
۳. هرمنوتیک در دایر مدار اندیشه مارتین هایدگر کلیت یافت و از قلمرو علوم انسانی فراتر رفت و به فلسفه کلی فهم تعبیر شد. به تعبیر وی  وجود یا همان اگزیستانس  از پیش غرقه در تفاسیر است  و هر مواجهه ای با  جهان از معبر زبان و زمان عبور می‌کند‌. این دو  بر وجه زمانمند و زبانمند فهم انسانی تاکید می‌کنند."
علاقمندان به ادبیات، فلسفه، علوم انسانی و دین پژوهی  با مطالعه این کتاب مهیای مطالعه کتب جدی تر در حوزه هرمنویتک خواهند شد.

      

5

م.الف

م.الف

1401/11/7

        مریم زندی یکی از شناخته شده ترین عکاسان ایران است  آنهم نه فقط در چارچوب مرزهای جغرافیایی که در فراسوی آن‌ها.
او با ثبت هزاران تصویر از اتفاقات پیش و پس از انقلاب۵۷، گام مهمی در اعتلای عکاسی مستند سیاسی-اجتماعی برداشت و پس از گذشت قریب به چهاردهه آن‌ها را در کتابی به همین نام(انقلاب۵۷)منتشر کرد. از آنجا که انتشار واقعیت به مزاج خیلی‌ها خوش نمی‌آید، بسیاری از تصاویر در نتیجه فرآیند کسب مجوز به دست نهاد ممیزی از مجموعه کنار نهاده شد(که البته انتظاری جز این نمی‌رود). با این همه بی‌شک همین تصاویر منتشر شده را باید غنیمت به شمار آورد. 
کتاب حاضر با عنوان "حکومت۵۸‌"، ادامه کتاب پیشین با عنوان " انقلاب۵۷" است و از دوران بهمن ۵۷ تا رویداد انقلاب فرهنگی را شامل می‌شود.
در این عکس‌های سیاه و سفید که برخلاف رنگشان بسیار هم‌زنده هستند روزهای پر تب و تاب انقلاب را می‌توان لمس‌کرد؛ روزهایی که هنوز تنور انقلاب گرم بود و خیابان‌ها محل سهم خواهی اقشار و احزاب مختلف. 
برخی عکس‌ها اختصاص به دیوارنویسی‌ها و پوستر‌ها و طرح‌های گرافیکی یافته است که به روشنی در آن‌ها می‌توان ردِ سرخ‌رنگِ چپ‌ را مشاهده کرد.
آن‌چه در این مجموعه تصاویر برای شهروند امروز به دلیل تناسب با حوادث جاری بیشتر به چشم می‌آید، تصاویر تظاهرات و اجتماعات بانوان برای مطالبه حقوق و آزادی‌های اجتماعی با شعار‌های برابری خواهانه است.
در رابطه با مریم‌زندی یک نکته دیگر باید مطرح شود، او پس از مدتی به دلیل ممانعت‌ها و آزار‌های عده‌ای به قول خودش به فضاهای بسته‌تر کوچید و از سال ۵۹ پروژه ارزشمند دیگری به نام "چهره‌ها" را آغاز کرد که در طی آن از شخصیت‌های فرهنگی هنری ایران معاصر تصاویر ارزشمندی را به ثبت رسانده و حافظه جمعی فرهنگ ما را تثبیت کرده است.
جالب این است که جامد‌اندیشان هیچ از سنگ‌اندازی و کارشکنی در مسیر او عافل نبوده‌اند ولی این بانوی هنرمند و توانا همواره مسیر خود را ادامه داده است؛ در این باره خود او می‌گوید:
((یکی از دفعاتی که باز عکس‌هایی ازچهره‌های ادبی را برای کسب مجوز نمایشگاه به ارشاد فرستاده بودیم، آقای الف. به صاحب گالری پیغام داده بودند که به این خانم بگویید چرا عکس این‌ها را می‌گیرد و چرا برای این‌ها می‌خواهد تبلیغ کند؟ بگویید برود عکس گل و بلبل بگیرد!
و من، اگرچه یک بار دیگر برای عکاسی به خیابان‌ها رفتم، حالا دیگر مشغول عکس گرفتن از گل و بلبل هستم!))
      

21

م.الف

م.الف

1401/11/6

29

م.الف

م.الف

1401/11/6

        "در باب براهنی و پروژه شعر زبانی"
داستان نویس ها می‌گویند رضا براهنی شاعر بود، شاعر ها می‌گویند داستان نویس بود! سیاست‌زده ها می‌گویند چپ بود و ناسیونالیست‌ها می‌گویند طرفدار استقلال آذربایجان و جعفر پیشه‌وری؛ معمولا هیچ جرگه‌ای او را گردن نمی‌گیرد. 
واقعیت این است که رضا براهنی همه اینها بود! غیر از این‌ها رضا براهِنی یک منتقد ادبی با سواد اما گستاخ بود که بی‌مماشات بزرگانی چون اخوان و نیما را به باد انتقاد(وحتی گاهی تخریب)می‌گرفت.
ما همه براهِنی را عمدتا به پروژه شعر زبانی می‌شناسیم که البته محاسن خود را دارد اما به عقیده من در عین غنی بودن در بُعد نظری، در مجموع خوب از آب در نیامده است. 
براهنی داستان هایی هم دارد که"راز های سرزمین من" و "ماجراهای آقای ایاز" از همین جمله‌اند؛ از وی کتابی به نام "قصه نویسی" در دست است که اصول داستان نویسی را می‌توان از آن آموخت.
در انتها طلیعه‌ی یکی از معدود شعر‌هایی از رضا براهنی که به دلم خوش نشست را با شما در میان می‌گذارم: 

دف را بزن! بزن! كه دفيدن به زير ماه در اين نيمه شب،/ شب
دفماهها
فرياد فاتحانه ي ارواحِ هايهاي و هلهله در تندري ست كه مي‌آيد/
آري، بِدف! تلالوِ فرياد در حوادث شيرين، دفيدني ست كه
ميخواهد فرهاد/
دف را بِدف! كه تندرِ آينده از حقيقت آن دايره، دميده، دمان است
و نيز دمان تر باد!/
دف در دفِ تنيده و، مه در مهِ رميده، خدا را بِدف! به دف روحِ
آسمان، به دف روحِ من بِدف!/
شب، بعد از اين سكوت نخواهد ديد/
من، بعد از اين شب توفاني/
تا صد هزار سال نخواهم خفت/
شب را بِدف! دفيدنِ صدها هزار دف!/
مهتاب را
با روح من بِدف!/ دف خود را رها نكن،/ تو را به لذت اين لحظه
ميدهم قسم، دفِ خود را رها
نكن!/
.....
اي كردِ روح!/
گيسو بلند!/
قيقاج ــ چشم!/
ابرو كشيده سوي معجزه ها، معجرِ هوس!/
خشخاش ــ چشم!/
خورشيد ــ لب!/
دزدِ هزار آتش، اي قاف! اي قهقهِ گدازه ي مس در تب طلا،/
دفدفدفِ تنورِ تنم را بدف!/ دف خود
را رها نكن!/
...
      

12

م.الف

م.الف

1401/11/3

        در مجموع کتاب های این پژوهشگاه به عقیده من یک ایراد بسیار مهم دارند و آن‌هم مواجهه ایدئولوژیک با اندیشه است. تقریبا در تمامی آثاری که از این مجموعه خوانده‌ام به وضوح می‌توان دید که نویسندگان مساعی خود را بر اثبات یک نتیجه پیشا حملی به کار گرفته‌اند. مقدمه اثر را بخوانید حتما! آقای مولف مدعی است این اثر مقدمه‌ای است بر مجلد بعدی که قرار است در آن مبانی تفسیری اسلامی مطرح شود!( که البته نمی‌دانم مجلد بعدی چاپ شده است یا نه!)در ادعای فوق پیش‌داوری بسیار ظریفی وجود دارد که می‌بایست به آن دقت کرد؛ این‌که مبانی تفسیری متعلق به جهان سنت قرار است در مقابل هرمنوتیک قرار بگیرد. پرسش این‌جاست که آیا این امر امکان دارد؟
به پرسش فوق دو گونه پاسخ می‌توان داد: پاسخی سطحی و پاسخی متضمن تامل و ژرف نگری بیشتر؛ پاسخ اول که همانا پاسخ سطحی تر است و در بدو امر جلوه می‌نماید این است که بله؛ مواجهه یا به عبارت بهتر مقابله سنت با مدرنیته و همه اعراضش ممکن است و هیچ دلیل قانع کننده‌ای به نظر نمی‌رسد وجود داشته باشد که به طور قطع امکان این گفت و گو و حتی استعلا جویی سنت بر مدرنیته را نفی کند.
در مقام ایضاح باید یاد آور شد که بله کار نشد ندارد؛ می‌توان این مواجهه و حتی مقابله را تصور کرد کما اینکه در سالیان گذشته حضرات این رویه را در پیش گرفته‌اند و همچنان در بر همان پاشنه می‌گردد و آب در همان هاون کوفته می‌گردد! اما مقصود از مقابله این است که آیا علوم غیرروشمند و بسیار ابتدایی تر سنتی واقعا قدرت تفوق بر علوم انسانی و فلسفه مدرن را دارند؟
به عقیده من پاسخ منفی است‌! چون تاریخمندی مهم ترین ویژگی معرفت بشری است! اندیشه بشری در دیالکتیک تاریخی خود را رفع می‌کند و مدام پیچیده‌تر و روشمند‌تر و تحقق یافته تر می‌گردد.
اما پاسخ دوم که خود به نحوی از بطن هرمنوتیک برآمده است بر آن است که سنت نمی‌تواند در مقابله با مدرنیته و اعراضش به تفوق دست یابد چرا که اصولا مفاهیم تاریخمندند و در سیری تاریخی تکامل یافته، متحقق می‌شوند؛ بر همین اساس هرمنوتیک یا به عبارتی فن تاویل و تفسیر روشمند که به نسبت مکاتب تفسیری سنتی بسیار متاخر تر، همه جانبه تر، سنجشگرانه تر، روشمند تر و تخصصی تر است طبعا بر تفسیر عمدتا بی مبنایی که در جهان سنت متداول بوده است چیره می‌شود!
البته این ابدا به معنای بری بودن هرمنوتیک و دیگر جوانب اندیشه و علوم انسانی مدرن از قرین بودن با خطا نیست اما به زندانیان ایدئولوژی و شیفتگان تئولوژی می‌بایست بی پرده بگویم از نفی مدرنیته آبی برای سنت گرم نمی‌شود! این قبیل نوشتجات هم از قبیل همان مساعی دون کیشوت واری است که اهل اندیشه با آن آشنایند.
      

14

م.الف

م.الف

1401/10/29

        ادبیات داستانی آمریکای لاتین، خصوصا در ژانر داستان کوتاه برای من همیشه سخت و چالش برانگیز و در عین حال جذاب بوده است چون هر یک را  دست کم باید بیش از پنج بار می‌خواندم تا بفهمم و بعد از این که متوجه شدم این نویسنده‌های سخت گیر  چه می‌خواهند بگویند تازه معاشقه‌ام با متن آغاز می‌شد. به گمان من ادبیات روس با آن غنای ذاتی و ژرفای دست نیافتنی هم حریف ادبیات آمریکای لاتین نمی‌شود. 
مدت‌ها به این فکر می‌کردم که چه چیزی این نویسندگان خیال پرور عجیب و غریب را از دیگران متمایز می‌کند؟ پاسخی نمی‌یافتم تا اینکه در پیچ و تاب زندگی قدری بیشتر پا کوبیدم و فهمیدم هیچ کس نمی‌تواند جز چیزی را که حقیقتا درک کرده روایت کند! اگر نویسنده‌ای سراغ موضوعی برود که آن را در زیست فردی و جمعی خود تجربه نکرده و از سر نگذرانده، جز مشتی مهمل نخواهد نوشت!
و راز اعجاب آوری ادبیات آمریکای لاتین برایم قدری گشوده شد؛ آمریکای لاتین سرزمین تلاقی تجربه های کهنه و نوست! سرزمین تجربه های بیگانه، محمل مواجهه‌های غیر منتظره  و ماجراهای شلوغ! سرزمین شگفتی ها و تحقق وعده های آخر الزمانی کاهنان معابد آزتک و اینکا! 
تصور کنید روزی در دهکده خود مشغول روزمرگی هستید که ناگاه بیگانگانی با  پرنده‌های چوبی عظیمشان که بر آب می‌پرند می آیند؛ کاهن معبد آفتاب تحقق وعده کهن ارواح را در آن می‌بیند که پایان دنیا را وعده می‌دهد! 
آن وعده تحقق یافت و دنیای رازآلود و منزوی آمریکای باستانی به پایان رسید؛ دنیای جدیدی آغاز شد که نشان از خشم ارواح و خدایان داشت. دنیایی که در آن فرزندان به جرم پدران به بردگی گرفته می‌شدند و بیگانگان که از جهان آنسوی آب ها آمده بودند همه را از خانه و سرزمینشان بیرون می‌راندند. 
روایت ها از معبر تجربه ها و تجربه ها از دالان روابط بیرون می‌آیند. در جایی از قول شوپنهاور خوانده بودم که همه آنچه ما از زندگی می‌دانیم از ارتباطمان با دیگران سرچشمه‌ می‌گیرد. با این اوصاف همین مواجهه میان انسان های مختلف با نژاد، فرهنگ، سنت و زبان متفاوت است که مایه باروری تجربه می‌شود؛ چه اینکه بعدها وقتی جای پای بیگانگان در قاره جدید محکم‌شد،  امتزاج میان  سفیدهای بیگانه، سرخ‌ها و سیاهانی که از آفریقا با همان پرنده های آب‌رو به ینگه دنیا آمده بودند دنیای جادویی ادبیات آمریکای لاتین را خلق کرد. دنیایی که در آن مرز میان رویا و واقعیت به باریکی مو بود و خواب را از بیداری به درستی نمی‌شد تشخیص داد. دنیایی که برای بسیاری به دوزخ می‌مانست و برای عده‌‌ی کمی بهشت! 
دنیایی که در آن تبار‌های اصیل محکوم به تحمل "صد‌ سال تنهایی" بودند.
ادبیات آمریکای جنوبی اما یک شاخصه مهم دیگر داشت که مرا مجذوب و شیفته خود می‌کرد و آن این بود که نوشته‌هایش همه روایت‌های زندگی بودند: خشن، گیج کننده، پیچیده، مبهم، رازآلوده و غیرقطعی! 
اثری که می‌بینید در نوع خود گنجینه ای بی نظیر است که در اصل توسط انتشارات آکسفورد به انتخاب روبرتو گونسالس اچه وریا تالیف شده و جناب کوثری خوش ذوق آن را به ما فارسی زبانان هدیه داده است. بی شک تجربه زیستن در دنیای ادبیات آمریکای لاتین متفاوت ترین تجربه ادبی کسانی خواهد بود که پیش از این، از چشیدنش محروم‌بوده‌اند...

پانوشت: 
مطالعه این اثر پیش از مواجهه با  هر یک از رمان‌های بلند و درخشان ماریوبارگاس یوسا، خورخه لوییس بورخس و گابریل گارسیا مارکز و... می‌تواند دل و دماغ خواننده فارسی زبان را آماده تر کند.
      

17

م.الف

م.الف

1401/10/28

        گر بدین سان زیست باید پست/
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم/
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست/
گر بدین سان زیست باید پاک/
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه/
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک/
شاملو شاعر ژورنالیست روزگار ما، با شعری که از زندگی می‌گوید؛ شعری که بر خلاف سابق تنها "در دام گیس مضحک معشوقه پای‌بند" نیست و وارد مناسبات اجتماعی انسان فلک زده امروز شده و از مصیبت‌هایش می‌سُراید. انسانی که به قول خودش "بی شوق و بی امید/برای دو قرص نان/ کاپوت می‌فروشد در معبر زمان!"...
شاملو از جنس شاعران آرمان‌خواه چپ‌گراست؛ او عمیقا آرزو می‌کرد ما بهتر زندگی کنیم و تحقق این آرزو را در گفتمان چپ می‌یافت. به ایدئولوژی چپ باور داشت و آن را تنها بدیل استثمار سرمایه‌داری می‌دانست! آری، امروز اظهر من الشمس است که ایدئولوژی چپ شکست خورده اما یاد شکست قهرمانانه سوسیالیست‌های انسان‌پرست، آن ها را در شمار کسانی مثل پرومته که بخاطر انسان همه چیز خود را فدا کردند و با خدایان زرمند و زومند، پنجه در افکندند، تا همیشه  بر لوح خاطر رنجبران حک شد:
"  انسان خداست!/ حرف من این است/ گر کفر یا حقیقت محض است این سخن/ انسان خداست/ آری این است حرف من!"
      

3

م.الف

م.الف

1401/10/27

        چرند و پرند محض! نویسنده خود را کشته تا با ژست بی طرفی نقد کند؛ اصولا تاختن بر هدایت برای حضرات رویه شده است. سال‌های زیادی از مرگ و زندگی صادق هدایت می­‌گذرد اما نام و یادش در افواه مردم مثل دم و بازدم یکسره می‌گردد؛ خاص و عام او را می­‌شناسند و منکر و مقبل حسرت قلمش را می‌­خورند. هدایت هر‌که بود و هر‌چه بود آن مایه قیمت داشت که به فرانسه و انگلیس و آلمانی ترجمه و خوانده بشود؛ مایه حیرت است که نویسنده‌نما‌های درباری و پا‌منبری­ های دو‌زاری به ضرب دگنک و قرتی قرشمال­‌گری‌های ایدئولوژیک سرشان را بی‌که درد‌بکند دستمال می­‌بندند و پا در کفش بزرگان می­‌نهند. لابد به سودای آن­‌که با تاختن بر استخوان نام‌داران اسم و رسمی به‌ه­م‌ بزنند.
خاص و عام گواهند که برای خود هدایت بینوا فرقی نمی‌­کرد مثل منی مجیزش را بگویم یا خوارش بدارم و همین هم از او آن هدایت رشک ‌برانگیز را ساخت؛ همین بی تفاوتی فصل ممیز هدایت از هله‌هوله‌های میرزا‌بنویس و قلم‌انداز‌های پر‌طمطراق شد. هدایت به اعتراف دوست و دشمن زمین‌گیر آزردگی روحی بود و خودکشی‌هایش برهان قاطعی بر این سخن که برای خوشایند عمر و زید نمی‌نوشت. اصالت و صداقت مگر کم‌چیزی است!؟ کدام یک از قلم‌بدستان را با وی از این‌ حیث قیاس توان کرد؟ از روزگار خود هدایت تا امروز، در میان فوج بی­کران میرزا‌بنویس ­ها که مثل خر‌مهره بازار را پر‌کرده ­اند کدامشان را می­‌توان «صادق تر از هدایت» دانست؟
علی ای‌حال، هیچ­‌کس منکر ضعف‌های گاه­ و­ بی‌گاه قلم هدایت نیست؛ او نه آن اسطوره ‌ای­ است که مریدان دو‌آتشه­ می­‌پرستند و نه آن ابلیسی که منکران بی‌انصاف لعنت می­ کنند. او که در برخی نوشته‌هایش مرز‌های زمان و مکان را در‌نوردیده، در برخی سخت لنگیده است. با این همه، آنقدر ارج و قرب دارد که در گیر‌‌و‌دار زمان نامش از دهان نیفتد و پیوسته داغ به دل مرتجعان بگذارد.
آدمیزاد شیر خام خورده است. هدایت هم در دوره‌­ای از زندگی­‌اش دم به تلۀ ایدئولوژی داد؛ البته بسیار زودتر از در وحل‌ماندگانی که هنوز هم به خود نیامده­‌اند از آن مرتبت عبور کرد؛ «پروین دختر ساسان»،«مازیار»،«آخرین لبخند»، «سایۀ مغول» و«آتش پرست» محصول دلدادگی او به ناسیونالیسم رمانتیک هستند. البته هدایت زمانی کوتاه هم داو بر سر اسبِ «توده»­ بست اما با پیش آمدن قائلۀ آذربایجان، خیلی زود رشتۀ امید از ایشان برید.
هدایت با «بوف کور» و «سه قطره خون» پدر داستان نویسی نوین فارسی شد. شأنیتش هم این بود که این شیوه را به تعالی رساند ورنه بودند کسانی که جلوتر از او طبع آزموده‌بودند. هدایت از جهاتی شبیه نیماست. نیما هم اشعار سست دارد اما نیما کجا و ما؟ نقد اسباب و لوازم دارد! برخی مثل خاله‌خانباجی‌های قجر دهان به لعن وی گشوده‌اند! خوب است از آقایان بپرسیم چطور است که کتاب‌هایش را به دست طبع نمی سپارید اما این همه لشکر برای یک تن مرده بی جان ردیف کرده­‎‌اید؟
اگر زبان و بیان هدایت این همه بی ارزش و قلمش این اندازه فشل است چه نیاز به این همه انکار؟! پس چرا این قدر قلم رنجه کرده، پشتش حرف ردیف نموده، کتابهایش را جمع و مجوز نشرشان را لغو نمودید؟ نه! درد شما نقد نیست! شمایان هنر را قدر نمی­‌نهید! وگرنه در قیمت بوف کور همین بس که نویسنده ای چون برتون محامدش شمرده­ و بی هنرانی چون شما مطاعنش گفته‌اند­­! شما فسیل­‌شدگان لیقه بسته، تنها زمانی هنر را بر­‌می­‌تابید که آلت دست مطامع و لفافه دروغ­‌ها و شعار‌­های رنگ‌ و‌ رو‌رفته‌تان بشود و الا این همه بگیر و ببند برای یک «بوف کور»؟ عجالتا بساط اختناق ممیزی­تان را جمع کنید که هر صناعت و هنری را در نطفه خفه‌نکند، آنوقت برای «نابغه»‌هایتان سوق عُکاظ دایر‌کنید تا نقد‌بازی‌کنند! برخی از این به اصطلاح منتقدین  در میان اهل کتاب و قلم اصلا آشنا نیستند و اگر اسم و رسمی ازشان مانده به لطف هوچی­‌گری‌های تلویزیونی و قیل و قال­ در جراید است. بسیاری شان فرق اکسپرسیونیسم و امپرسیونیسم را هم نمی‌­دانند و لب به نقد کسی که در جهان هنر مدرنیستی شهره خاص و عام است باز می­‌کنند. مشکل هدایت این است که پیش‌گام بود؛ او که در روزگار خودش هم فهمیده‌نشد چون یک مدرنیست تمام عیار بود، هنوز هم به درستی فهمیده نشده‌است. خب معلوم است که وقتی کسی چیزی را نفهمد از در مخالفت در می­‌آید و خودش را راحت می­‌کند و اصلا هم دنبال اصل مطلب را نمی­‌گیرد. 
همه این قلم اندازان جریان فخیمۀ ادبیات پایداری و ناقدان از تهی «سرشار» جمله با‌هم به اندازۀ پست‌ترین کار هدایت استواری فرم و عمق محتوا و کلهم اجمعین اندازه این یک نفر به تنهایی خواننده ندارند! کسانی که اگر پشتیبانی جریانات سیاسی را نداشتند نوشته‌هایشان خوانده‌نشده به تاریخ می‌پیوست! کسانی که دست بالا به اردو و عربی ترجمه می‌شوند! بایدشان گفت:
«برو این دام بر مرغی دگر نِه که عنقا را بلند‌ است آشیانه!» اگر با حلوا حلوا دهن شیرین می ‌شد که آقایان اکنون می‌بایست با رهنمود‌های فاضل‌مآبانه، شب شعر‌های مفصل، نهادسازی‌های عریض و طویل و حوزه‌های به اصطلاح هنریشان دسته دسته نویسنده و آرتیست تحویل مملکت بدهند! نه اینکه منتهی‌الآمال‌شان چند قلمدان­‌میرزای بی ­محتوای ادا‌دربیار باشد که ایده هایشان همه نخ نما شده و نوشتجاتشان را از روی دست این و آن کپیه گرفته‌­اند و ته ته هنرشان این است که با هیئات سیاسی بقچه­ کشان بروند و بیایند تا در بهشت شداد را نشانمان بدهند. الخالدُ مَن یُذکر؛ با این حساب از همین اکنون که نفس می‌­کشید شما مردگانید و نام ­آشنایانی چون هدایت، زندگان!
دست آخر باید گفت: «در زندگی زخم هایی هست که روح را آهسته در انزوا می­‌خورد و می‌تراشد. این درد­ها را نمی­‌شود به کسی اظهار کرد... و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن­ را با لبخند، شکاک و تمسخر‌­آمیز تلقی بکنند...»
      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

بهترین داستان های کوتاهبهترین داستان های کوتاه گابریل گارسیا مارکزجیمز آگوستین جویس (بهترین داستان های کوتاه)

بهترین داستان های کوتاه

34 کتاب

داستان کوتاه یکی از ژانر‌های ادبی پرطرفدار است که در آن نویسنده می‌بایست تمام توان خود را به کارگیرد تا با خلق جهانی در حدود ده هزار کلمه احساس واحدی را در مخاطب برانگیزد. داستان‌های کوتاه خوب عمدتا ویژگی‌‌های مشترکی دارند که بارز ترینشان ژرفای محتواست. تفکر استخوان جسم هنر است و مایه استواری فرم. داستان خوب برشی از زندگی است که در آن مسئله و تفکر دیده می‌شود و معمولا علاوه بر جنبه تفنن و التذاذ (یا به عبارت بهتر خوشایندی) از وضعیت‌های انسانی(Human condition's ) و مخمصه‌های فردی و جمعی سخن می‌گویند. برای تشخیص یک اثر خوب داستانی راه‌های زیادی وجود دارد، که البته برخی از این راه ها بسیار تخصصی هستند؛ در عوض، برخی دیگر از راه‌ها برای عموم کاربرد بیش‌تری دارد. به عنوان مثال توجه به جایگاه و تجربه نویسنده، مترجم و انتشارات از راه‌های "فرعی" تشخیص یک داستان خوب به شمار می‌روند اما راه‌های بهتری هم وجود دارد؛ راه‌هایی که قدری تفکر بیشتر می‌طلبند و مواجهه مخاطب را از حالت منفعلانه به‌در می‌آورند بی آن‌که مخاطب نیاز به تخصص و تبحر در مبانی نقد ادبی داشته باشد. به گمان من، سوای از معیار های دیگر، اثر داستانی خوب، اعم از رمان، داستان کوتاه و یا داستانک اثری است که مخاطب پس از خواندنش بتواند دست کم به سه پرسش پاسخ واضح و مُقنع بدهد:"چرا؟"، "چطور؟" و "که چه؟" چرایی ناظر به آکسیون و یا پیرنگ داستان است. در واقع مراد از چرایی این است که رشته حوادث داستان چرا به آن نقطه‌ی نهایی، می‌رسند؟ چگونگی ناظر به این است که رشته حوادث داستان چگونه به معنا و نتیجه ختم می‌شوند؛ و درنهایت پاسخ به پرسش" که چه؟" می‌بایست مخاطب را قانع کند که آیا خواندن داستان ارزشش را داشته و نویسنده از این همه بگیر و ببند حرفی داشته که گفتنش بهتر از مسکوت گذاشتنش بوده باشد یا نه؟ ادبیات از اقسام هنر است؛ "هنر" حتی آن زمان که فی‌نفسه دارای ارزش شمرده شود و به عنوان وسیله‌‌ای برای انتقاد و اعتراض به شمار نیاید، باز از اندیشه و تفکر خالی نیست! نباید با هنر تقلیل گرایانه برخورد کرد و این‌گونه پنداشت که هنر تنها می‌بایست در خدمت نشر معارف دینی و ملی یا اعتلای ارزش‌های انسانی و اجتماعی باشد. گاهی بازنمایی یک بُرش از زندگی یا وصف زیبایی گل سرخ، تنها از منظر زیبایی شناسانه و کاملا زمینی و فردی، بهترین و تحسین برانگیزترین دستاورد‌های هنری را می‌سازد. آنچه بدان ادبیات زرد (و حتی گاهی قهوه‌ای!!) گفته می‌شود از درونمایه‌ای که قادر باشد به سه پرسش مذکور خصوصا پرسش نهایی پاسخ بدهد، تهی است! و غالبا با حادثه یا فاجعه‌ای ناگهانی آغاز می‌شود، با گره‌های پی‌در پی ادامه می‌یابد و با پایانی غافلگیر کننده به پایان می‌رسد بی آنکه از این فراز و فرود پاسخی برای پرسش"که چه؟" داشته باشد. البته معیار های بیشتری می‌توان برشمرد؛ به عنوان مثال اینکه داستان به بهانه مایه‌ور بودن به ورطه شعار زدگی نیفتد یا در خدمت مقاصد سیاسی و مضامین ایدئولوژیک قرار نگیرد چرا که کیفیت هنر معمولا رابطه مستقیمی با استقلال اندیشه خالق آن دارد. سخن کوتاه، در مجموعه‌ای که از نظر می‌گذرانید به زعم من می‌توان ردی از اندیشه یافت بی‌آنکه خالق هایشان به منجلاب شعار زدگی افتاده باشند یا خوشایندی و زیبایی داستان قربانی شده باشد . البته به گمان من هر مسیر و مبنای تخصصی ادبی دیگری را هم‌ که برگزینیم باز به نتیجه تقریبا مشابهی می‌رسیم. پا نوشت: چنانچه داستان کوتاه خوبی از قلم‌افتاده شما به لیست اضافه کنید.

48

فوت و فن فلسفه: راهنمای عملی موفقیت در رشته فلسفهالفبای فلسفهعلم چیست، فلسفه چیست؟

سیر مطالعاتی فلسفه "سطح مقدماتی"

12 کتاب

شاید بی راه نباشد که بگوییم فلسفه ده جزء دارد که  نه جزء آن تامل و تعمق و جزء دهم آن مطالعه است. کسی که بخواهد وارد این اقیانوس بی سرانجام بشود باید صبر و حوصله بسیار، دقت نظر و زمان کافی و یحتمل کفاف مالی داشته باشد. با مطالعه یکی دو ساله و گذراندن فلان دوره و گرفتن مدرک کارشناسی و ارشد از فلان دانش کاه(کاهنده دانش) کسی لزوما فلسفه خوان و فلسفه دان نمی‌شود و ای بسا که از ماجرا بویی هم نبرده باشد. با این حال شاید یک عمر ۷۰ ساله برای تسلط به تاریخ فکر و فلسفه  و فهم نسبی انسان و جهان کافی باشد؛ مشروط بر اینکه مداومت و سخت کوشی در تمام لحظه‌ها قرین آدمی گردد که گفته اند: "الدرس حرف و التکرار الف" به هر حال خالی از لطف نیست هر کس به قدر وسع پیمانی ای از این بحر برگیرد؛ مشروط بر آنکه به اندک دانسته خود غره نگردد و به خاطر داشته باشد که سقراط با "نمی‌دانم" خود در سپهر تفکر جاودانه شد. تجاهل سقراط نه تعارف تکه پاره کردن بود و نه شکسته نفسی! تجاهل او راهی برای بسط پرسشگری بود. در فلسفه پرسشگری و تحلیل جزء لاینفک کار است. پرسیدن همیشه مهم تر از پاسخ دادن است؛ ای بسا که بعد از سال ها مداومت و مطالعه فرد هنوز جواب قطعی برای پرسش خود نیابد! اصولا فلسفه و علوم انسانی از پاسخ های یقینی، مثل پاسخ های اثیری_مذهبی که حقیقت را مثل یک شی کوچک همیشه در آستین خود دارند تهی است! حقیقت آنقدر گسترده و غیر قطعی هست که به این سادگی ها دست یافتنی نباشد! از همین رو فیلسوفان نمایش را بدان نسبت می‌دهند و از بازی حقیقت یاد می‌کنند. کسی که فلسفه می‌خواند باید نگرش انتقادی داشته باشد و اصولا انسان متعصبی نباشد و ترجیحا روحیه مذهبی هم نداشته باشد؛ چه اینکه درک با تعلق صورت می‌پذیرد و اگر کسی به پرسش ها و تردید های فیلسوفان و مسائلشان تعلق خاطر نداشته باشد بعید است از مطالعه فلسفه بهره ای ببرد! در افق تئولوژی و ایدئولوژی استدلال و پژوهش برای به اثبات رساندن نتایجی است که از پیش بر روند کار سایه انداخته و بر آن حمل شده است در حالی که در فلسفه نتیجه به هر سمتی باشد برای پرسشگر علی السویه است!این نقل قول طلایی ابن سینا مویدی بر همین مطلب است: " نحن ابناء الدلیل و نمیل حیث یمیل" مسئله محور بودن مطالعات نکته مهم دیگری است که نه تنها در ساحت فکر و فلسفه که در هر سبک و سیاق و هر زمینه پژوهشی و مطالعاتی می‌بایست رعایت شود تا مطالعه بارور باشد و به نتیجه ای منجر شود که زحمات انسان به هدر نرفته باشد. مطالعه، بدون اینکه پرسشی ذهن خواننده  را تسخیر و او را دچار حیرت کرده باشد رنج بی فایده و سعی بی ثمر است! لیستی که از نظر می‌گذرانید کتاب‌هایی است که به زعم بنده برای کسی که دل و جانش توسط پرسش ها و حیرت ها تسخیر شده است، مناسب می‌نماید. با این حال هرگز مدعی نیستم همه کتاب‌ها به قدر کافی خالی از اشکال یا برای همه مناسبند. از آن‌جا که ابتدا به ساکن محال است؛ برای مطالعه فلسفه می بایست فرد خود دست و پایی در مسائل بنیادین فلسفه زده باشد و سپس این کتاب‌ها را به عنوان سرنخ‌هایی برای تعقیب دغدغه‌های فکری خود مطالعه کند. در نهایت هیچ لیست قطعی برای فلسفه خواندن وجود ندارد و این لیست تنها بر اساس تجربه شخصی نگارنده تهیه شده است به امید آن که شمعی کوچک در این خاموشخانه برافروخته باشد... به عنوان حُسن ختام باید یاد‌آور شوم : "گر مرد رهی میان خون باید رفت از پای فتاده سرنگون باید رفت تو قدم به راه در نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت" پانوشت: برای آشنایی بیشتر با مفاهیم اساسی و تعریف فلسفه و آماده کردن ذهنیت به منظور چابکی بیشتر در فرآیند مطالعه و همچنین آشنایی با ترمینولوژی فلسفه، فایل های صوتی دوره "مبانی فلسفه" اثر روشنفکر و مترجم توانا و اندیشمند نام آشنا، بابک احمدی را در اپلیکیشن کست‌باکس گوش دهید.

15

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.