یادداشت م.الف
1401/10/27
چرند و پرند محض! نویسنده خود را کشته تا با ژست بی طرفی نقد کند؛ اصولا تاختن بر هدایت برای حضرات رویه شده است. سالهای زیادی از مرگ و زندگی صادق هدایت میگذرد اما نام و یادش در افواه مردم مثل دم و بازدم یکسره میگردد؛ خاص و عام او را میشناسند و منکر و مقبل حسرت قلمش را میخورند. هدایت هرکه بود و هرچه بود آن مایه قیمت داشت که به فرانسه و انگلیس و آلمانی ترجمه و خوانده بشود؛ مایه حیرت است که نویسندهنماهای درباری و پامنبری های دوزاری به ضرب دگنک و قرتی قرشمالگریهای ایدئولوژیک سرشان را بیکه دردبکند دستمال میبندند و پا در کفش بزرگان مینهند. لابد به سودای آنکه با تاختن بر استخوان نامداران اسم و رسمی بههم بزنند. خاص و عام گواهند که برای خود هدایت بینوا فرقی نمیکرد مثل منی مجیزش را بگویم یا خوارش بدارم و همین هم از او آن هدایت رشک برانگیز را ساخت؛ همین بی تفاوتی فصل ممیز هدایت از هلههولههای میرزابنویس و قلماندازهای پرطمطراق شد. هدایت به اعتراف دوست و دشمن زمینگیر آزردگی روحی بود و خودکشیهایش برهان قاطعی بر این سخن که برای خوشایند عمر و زید نمینوشت. اصالت و صداقت مگر کمچیزی است!؟ کدام یک از قلمبدستان را با وی از این حیث قیاس توان کرد؟ از روزگار خود هدایت تا امروز، در میان فوج بیکران میرزابنویس ها که مثل خرمهره بازار را پرکرده اند کدامشان را میتوان «صادق تر از هدایت» دانست؟ علی ایحال، هیچکس منکر ضعفهای گاه و بیگاه قلم هدایت نیست؛ او نه آن اسطوره ای است که مریدان دوآتشه میپرستند و نه آن ابلیسی که منکران بیانصاف لعنت می کنند. او که در برخی نوشتههایش مرزهای زمان و مکان را درنوردیده، در برخی سخت لنگیده است. با این همه، آنقدر ارج و قرب دارد که در گیرودار زمان نامش از دهان نیفتد و پیوسته داغ به دل مرتجعان بگذارد. آدمیزاد شیر خام خورده است. هدایت هم در دورهای از زندگیاش دم به تلۀ ایدئولوژی داد؛ البته بسیار زودتر از در وحلماندگانی که هنوز هم به خود نیامدهاند از آن مرتبت عبور کرد؛ «پروین دختر ساسان»،«مازیار»،«آخرین لبخند»، «سایۀ مغول» و«آتش پرست» محصول دلدادگی او به ناسیونالیسم رمانتیک هستند. البته هدایت زمانی کوتاه هم داو بر سر اسبِ «توده» بست اما با پیش آمدن قائلۀ آذربایجان، خیلی زود رشتۀ امید از ایشان برید. هدایت با «بوف کور» و «سه قطره خون» پدر داستان نویسی نوین فارسی شد. شأنیتش هم این بود که این شیوه را به تعالی رساند ورنه بودند کسانی که جلوتر از او طبع آزمودهبودند. هدایت از جهاتی شبیه نیماست. نیما هم اشعار سست دارد اما نیما کجا و ما؟ نقد اسباب و لوازم دارد! برخی مثل خالهخانباجیهای قجر دهان به لعن وی گشودهاند! خوب است از آقایان بپرسیم چطور است که کتابهایش را به دست طبع نمی سپارید اما این همه لشکر برای یک تن مرده بی جان ردیف کردهاید؟ اگر زبان و بیان هدایت این همه بی ارزش و قلمش این اندازه فشل است چه نیاز به این همه انکار؟! پس چرا این قدر قلم رنجه کرده، پشتش حرف ردیف نموده، کتابهایش را جمع و مجوز نشرشان را لغو نمودید؟ نه! درد شما نقد نیست! شمایان هنر را قدر نمینهید! وگرنه در قیمت بوف کور همین بس که نویسنده ای چون برتون محامدش شمرده و بی هنرانی چون شما مطاعنش گفتهاند! شما فسیلشدگان لیقه بسته، تنها زمانی هنر را برمیتابید که آلت دست مطامع و لفافه دروغها و شعارهای رنگ و رورفتهتان بشود و الا این همه بگیر و ببند برای یک «بوف کور»؟ عجالتا بساط اختناق ممیزیتان را جمع کنید که هر صناعت و هنری را در نطفه خفهنکند، آنوقت برای «نابغه»هایتان سوق عُکاظ دایرکنید تا نقدبازیکنند! برخی از این به اصطلاح منتقدین در میان اهل کتاب و قلم اصلا آشنا نیستند و اگر اسم و رسمی ازشان مانده به لطف هوچیگریهای تلویزیونی و قیل و قال در جراید است. بسیاری شان فرق اکسپرسیونیسم و امپرسیونیسم را هم نمیدانند و لب به نقد کسی که در جهان هنر مدرنیستی شهره خاص و عام است باز میکنند. مشکل هدایت این است که پیشگام بود؛ او که در روزگار خودش هم فهمیدهنشد چون یک مدرنیست تمام عیار بود، هنوز هم به درستی فهمیده نشدهاست. خب معلوم است که وقتی کسی چیزی را نفهمد از در مخالفت در میآید و خودش را راحت میکند و اصلا هم دنبال اصل مطلب را نمیگیرد. همه این قلم اندازان جریان فخیمۀ ادبیات پایداری و ناقدان از تهی «سرشار» جمله باهم به اندازۀ پستترین کار هدایت استواری فرم و عمق محتوا و کلهم اجمعین اندازه این یک نفر به تنهایی خواننده ندارند! کسانی که اگر پشتیبانی جریانات سیاسی را نداشتند نوشتههایشان خواندهنشده به تاریخ میپیوست! کسانی که دست بالا به اردو و عربی ترجمه میشوند! بایدشان گفت: «برو این دام بر مرغی دگر نِه که عنقا را بلند است آشیانه!» اگر با حلوا حلوا دهن شیرین می شد که آقایان اکنون میبایست با رهنمودهای فاضلمآبانه، شب شعرهای مفصل، نهادسازیهای عریض و طویل و حوزههای به اصطلاح هنریشان دسته دسته نویسنده و آرتیست تحویل مملکت بدهند! نه اینکه منتهیالآمالشان چند قلمدانمیرزای بی محتوای ادادربیار باشد که ایده هایشان همه نخ نما شده و نوشتجاتشان را از روی دست این و آن کپیه گرفتهاند و ته ته هنرشان این است که با هیئات سیاسی بقچه کشان بروند و بیایند تا در بهشت شداد را نشانمان بدهند. الخالدُ مَن یُذکر؛ با این حساب از همین اکنون که نفس میکشید شما مردگانید و نام آشنایانی چون هدایت، زندگان! دست آخر باید گفت: «در زندگی زخم هایی هست که روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد... و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند، شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند...»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.