تانیا زارعپور

تانیا زارعپور

@tan10313

1 دنبال شده

8 دنبال کننده

            𝓢𝓽𝓲𝓵𝓵 𝓱𝓸𝓹𝓲𝓷𝓰 𝓯𝓸𝓻 𝓪 𝓷𝓮𝔀 𝓭𝓪𝔀𝓷...
《:♡
          

یادداشت‌ها

        قبل از هرچیز باید بگم این اولین کتابی بود که از لوسی‌ماد‌مونتگمری خوندم..و فکر کنم فقط منم که هنوز  که هنوزه آن‌شرلی رو نخوندم!)
دقیق یادم هست بلافاصله وقتی تو یکی‌از قفسه های کتاب‌فروشی دیدَمِش و چشمم بهش خورد،کلی ذوق کردم از اینکه بعد از مدت ها اعلام ناموجود بودَنِش توی تمامی کتابفروشی هایی که تا اون‌موقع رفته بودم،بالاخره موجود جلوی چشمم داشت دلبری می‌کرد.بلافاصله بعد از رسیدن به خونه شروع کردم به خوندن.
یقین داشتم کتاب موردعلاقه‌ی جدیدم قرار هست باشه و عاشقانه دوستش داشته باشم.با اون حجم از بازخوردهای مثبتی که ازش دیده و شنیده بودم قطعا امکان نداشت کم‌تر از پنج ستاره از طرف من بگیره..:)
کتاب به‌طرز بینظیری شروع شد..شروع داستان بشدت خوب بود.خواننده رو تشویق می‌کرد به ادامه داستان و کسل‌کننده و فقط جنبه‌ی آشنایی خواننده با محیط و شخصیت های داستان،مثل اکثر کتاب‌ها نداشت.
ولی از یک‌جایی به بعد،داستان‌ یکم آروم و شاید برای بعضی کسل کننده بشه اما خیلی زود دوباره هیجان و اوج خودشو بدست میاره.شخصیت پردازی و فضاسازی بشدت خوب بود و قلم‌نویسنده شیرین و سبک.
اما به عنوان کسی که از توصیف های زیاد حتی اگر از طبیعت بکر و بدست قلم شیرین و دلچسب بانو لوسی‌ماد‌مونتگمری نوشته شده باشه خوشم‌نمیاد و خستم میکنه،حدود هفت‌هشت تا فصلی که کلا به توصیف طبیعت گذشته بود،بشدت کسل و خسته شدم.شاید عجیب باشه ولی فکر میکنم توصیفات از اون چیزی که باید خیلی فراتر رفته بود و شخصا من رو خسته کرد و وسوسه میشدم که کلا اون قسمت هارو برم جلو و بگذرم ازشون.از حق نگذریم..به طرز بی‌نظیری زیبا نوشته شده بود اما برای خواننده‌ای مثل من که همیشه توصیفات بیش‌از حد از محیط داستان..هرچند زیبا و دلنشین..خسته کننده بوده،از یک‌جایی به بعد دیگه لذت بخش نبود و برعکس عمل کرد:)
فکر میکنم ترجمه هم بی‌تأثیر نبود و طبق بررسی های اندکی که انجام دادم،فکر می‌کنم نسخه‌ی چاپ شده توسط نشر قدیانی،ترجمه‌ی روان‌تری داشته باشه.(من از نشر افق خوندم.)
نمیدونم چرا ولی هرچقدر با خودم کلنجار رفتم..قانع نشدم بهش پنج ستاره بدم...
اما درنهایت با تمام اینها کتاب زیبا و دلنشینی بود و پیشنهادش میکنم.
      

18

        پاستیل های بنفش...کتابی پرطرفدار و معروف ولی خیلی ضعیف تر‌ از چیزی که نشون میده.
قبل از اینکه کتاب رو بخونم فکر میکردم با یک شاهکار یا معجزه در بین کتابای دیگه مواجهم ولی خیلی ضعیف تر از چیزی که انتظار داشتم بود.
بهم حس خوبی میداد و حتی خیلی جاها تحت‌تاثیر قرار میگرفتم...یعنی بخوام سرجمع بگم خوندن کتاب در‌عین اینکه غمناک بود،انرژی مثبت خاصی هم بهم می‌داد.
ولی متاسفانه داستان خیلی از این شاخه به اون شاخه می‌پرید.
مثل یک دفتر معمولی بود که جکسون حال و هوای روزانشو داخلش نوشته بود.
نمیدونم چرا انقدر پرطرفدار شده و تو یک‌سری سایتا اصلا هیچ نقد منفی و حتی انتقاد ریزی بهش وارد نشده،من شخصا با این همه نقد مثبت تو دنیا نسبت به این کتاب،انتظار یک شاهکار رو داشتم.
حتی وقتی کتاب رو تموم کردم چون احساس کردم واقعا هیچ سر‌و‌تهی نداشت،گفتم شاید بد خوندم یا اصلا حواسم به متن نبوده و همینجوری داشتم میرفتم جلو،برای همین مجدد از اول خوندم و دیدم نه...من اشتباه نخوندم،اشکال از خود کتابه. 
      

10

        این کتاب انقدر جذاب و پر از مفهوم و درس زیبا بود که توصیفش بشدت سخته.
به احتمال خیلی زیاد دیگه هیچ کتابی نمیتونه به این شدت جذبم کنه...
این کتاب در قالب یک داستان فانتزی فوق جذاب یک واقعیت شیرین رو اثبات کرد...《خوبی آدما هیچ ارتباطی به ظاهرشون،حتی ذره‌ای،نداره》
بنظرم همه باید این کتاب رو بخونن.
جدا از مفهوم زیبا و قشنگش داستان خیلی جذب کننده هست و کنار گذاشتن کتاب خیلی سخته.
شخصا من با این کتاب زندگی کردم و تک‌تک اتفاقات،صحبت‌هاو...انقدر جذاب و دوستداشتنی و صدالبته هیجان‌انگیز بود که فکر نمیکنم هیچ وقت از ذهنم پاک بشه و در قسمتی از وجودم برای همیشه حک شده.
شخصیت پردازی خوبی داشت.
روند داستان کند نیست.
طولانی بودن کتاب اصلا اذیتتون نمیکنه چون وقتی شروع میکنید به خوندن،احتمالا دیگه متوجه گذر زمان نشید‌.
از همون اول کتاب وارد هیجان خاصی میشه و در عین هیجانی بودن...کتاب فانتزی،عاشقانه، و حتی درام هم هست.
بنظرم از اون کتاب هایی هست که بدون ذره‌ای شک همه...همه باید بخونن.
      

3

باشگاه‌ها

لیست‌های کتاب

قصر آبیدختر مهتابکتاب کوچک هوگا: شاد زیستن دانمارکی

تابستون وسواسی؟!یا شایدم وسواس تابستونی...

6 کتاب

یه کوچولو با تاخیر...:) . نمیدونم چقدر راجب وسواس فکری_عملی(OCD) شنیدید...اما به احتمال زیاد قطعا دوست ندارید ازش میزبانی کنید. ایشون بنابردلایلی تصمیم گرفتن چندروزی رو مهمون بنده باشن..اونم کی!!تابستون. حالا بنده‌خدا مثل اینکه خیلی بهش خوش گذشت و هنوز که هنوزه مهمون ما هستن. تابستونی که قرار بود کمِ کم با ۱۴ ۱۵ تا کتاب بگذره،به لطف مهمون عزیزم کلا فقط تونستم ۶ تا کتاب بخونم.(با ارفاق) این ۶ کتاب فارغ از اینکه محتواشون چی بود و چندتا ستاره قصد دارم بهشون بدم،تا ابد تو ذهن و قلبم جا دارن..چرا؟چون تک تکشون آثاری از اشک،درموندگی،ناراحتی،امید،فشار و.‌.. رو تو خودشون دارن. باهاشون گریه کردم،خندیدم،حسرت خوردم،دعا کردم،فشار و درموندگی رو تجربه کردم و امید... دوست داشتم اینجا بذارمشون تا این تابستون پرچالش و عجیب..و صدالبته مهمون ناخونده‌م رو ثبت کنم.نمیدونم چرا ولی دوست ندارم هیچ‌وقت این تابستون رو فراموش کنم. وسط تموم تجربه‌های های آزاردهنده‌ای که داشتم..خاطراتی به شیرینی عسل برام به‌جا موند که..بابتشون فقط میتونم ممنون اون بالاسری باشم که هوامو داشت. و درنهایت میخواستم بگم که حقیقتا مهمون همیشه حبیب خدا نیست..و مطمئنا قرار نیست همیشه از حضورشون دلشاد بشیم. مواظب این مهمونای ناخونده باشین.‌..یک‌کوچولو بیشتر مراقب خودتون باشین و به ذهن و روحتون در کنار جسم،اهمیت بدید.

3