بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مبینالهراسبی

@m.lohrasbi

19 دنبال شده

22 دنبال کننده

                      
                    
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

                .روزهای اوایل کرونا بود. آن مقطعی که از خانه‌نشینی به کتاب‌ها پناه می‌بردیم. یادم است خیلی دوست داشتم ارتداد را بخوانم. چاپ کتاب را، شروع فروشش را ، جشن امضایش را، همه و همه را دنبال می‌کردم و از آن مهم‌تر، خیلی تعریفش را شنیده بودم.
همان روزها بود که  سوره‌مهر جشنواره‌ی هدیه‌ی کتاب راه انداخته بود. برای شرکت در آن کافی بود نام کتابی را که دوست داشتی زیر پست هدیه‌‌ی کتاب، کامنت کنی. هرچه بیشتر کامنت میگذاشتی، شانس بیشتری هم برای بردن کتاب داشتی. نمیدانم چند بار نام ارتداد را کامنت کردم اما هرچه بود، کار خودش را کرد. راستش الان که فکرش را میکنم، برنده شدن یک کتاب آنقدرها هم خوشحالی نداشت. اما من به قدری خوشحال بودم که دست‌ِکم انگار مدال برنز المپیک را به گردنم آویخته باشند.
کتاب را خواندم اما به نیمه نرسیده رهایش کردم. نمیدانم چرا هیچ‌وقت دست و دلم به خواندن ادامه‌ی کتاب نرفت. شاید از انتظار زیادم بود. نمیدانم تجربه‌اش کردید یا نه. آدم گاهی چیزی یا کسی را آنقدر برای خودش بزرگ می‌کند که کوچکترین ایراد یا اشکالش، تمام ذهنیتتان از آن را به هم می‌ریزد. ارتداد برای من این‌طور بود.
        

فعالیت‌ها

            بسم الله


اسمش رخساره بود. آن موقع همین قدر می فهمیدم که خیلی پیر است. الان حدس می زنم که آن سال ها پنجاه و چند ساله بوده. من شش هفت سال داشتم. رخساره ماهی یک بار می آمد خانه ی ما. صبح زود می آمد. زود که می گویم مثلا هشت، نه صبح. همیشه جمعه ها. 
رخساره شیرینی پز بود.  یک مدل شیرینی بلد بود فقط؛ رشته برشته. کارتن رشته برشته را می گذاشت دم در آشپزخانه. یک استکان چایی می خورد، پولش را می گرفت و می رفت. رشته برشته ها را اول می انداختیم توی روغن داغ تا پف کنند و بعد می زدیم توی شکر و می خوردیم. صدای خرد شدن رشته ها زیر دندان هایمان یک آوای جادویی داشت. طعم رشته برشته ها هم. 

نمی دانم رخساره مرد یا مریض شد یا چی. من ده دوازده ساله بودم که دیگر جمعه ها پیدایش نشد. هیچ جمعه ای. ما یکی دوبار از قنادی لشکری رشته برشته خریدیم ولی بی فایده بود. جادوی رخساره لای رشته ها تنیده نشده بود. 

هر بار که از نشر اطراف کتابی می خوانم، یاد رشته برشته های رخساره می افتم. یک طعم جادویی گم شده می خزد توی سرم، سینه ام، قلبم. کم پیش می آید نشر اطراف کتابی بزند که طعم رشته برشته های قنادی لشکری را داشته باشد. خیلی کم پیش می آید. 

و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد، یکی از رشته برشته های رخساره بود. از آن ها که حسابی  پف کرده و بعد در پودر قند و هل مکه ای غلتیده.. 

همیشه می ترسم اطراف هم مثل رخساره یک روزی بی خبر  جادویش را بردارد و برود. 


          
            دوستی در تعریف کتاب خوب می گفت"کتابی که همه چیزش راست و ردیف باشد و آن را بخوانی و سر تکان دهی و بگذاری در قفسه ،کتاب خوبی نیست! کتاب خوب کتابی است که تو را به فکر فرو برد.دنبال کسی باشی که در مورد آن گفتگو کنی.ذهنت را مشغول کند و چراها و چگونگی های داستان تو را تحت تاثیر قرار دهد"
کتاب بندها با نام اصلی بند کفش اثر دومنیکو استارنونه یکی از همین بهترینهاست. وقتی کتاب را تمام کردم در بهت فرو رفته بودم و حال غریب و تازه‌ای در قلبم حس می کردم. در سرم افکار گوناگونی چرخ می زد مطمئن بودم که حرف و نگاهی تازه در ذهنم جا گرفته است. 
متخصصان نویسندگی می گویند می‌شود از عادی ترین سوژه‌ها،از اتفاقاتی که بارها و بارها پیش چشم ما رخ داده است،داستان نوشت به شرطی که دریچه‌ی نگاه تازه‌ای به آن واقعه گشوده شود.
بندها بدون شعارزدگی و درگیر کلیشه شدن ،از شخصیت‌هایی می گوید که در خانواده و تحت تاثیر رفتارهای یکدیگر ،کنش های متفاوتی از خود بروز می‌دهند.
ماجرا همان خیانتی است که بارها و بارها موضوع کتاب‌ها و فیلم ها بوده است اما حالا ما به واسطه شناخت روانی درست و نزدیک شدن نویسنده به شخصیتها به شکلی دیگر به آن نگاه می کنیم.
آلدو مردی است که به همسرش خیانت کرده است . فصلی از داستان مختص اوست که از خودش بگوید،از احساسات و دلایل  رفتارهایش.
واندا زنی است که مورد ظلم واقع شده است.او شخصیت بی گناه و سفید داستان نیست او هم قصه ای جالب و شنیدنی دارد و بچه ها مهم‌ترین و برجسته ترین بخش کتاب تاثیر  این حادثه روی رفتار آنهاست.
بندها پر کشش و جذاب شروع می‌شود و در عین سادگی چنان عمقی دارد که علاوه بر تاثیر عمیق روی خواننده،به او اجازه نمی دهد کتاب  را ببندد.بلکه او را ترغیب می کند یک نفس به تماشای داستانی از یک خانواده بنشیند و تا تمام شدن این داستان آرام نگیرد.
عناصر داستان و قلم نویسنده حرفه‌ای و کم نقص است.نحوه پرداخت داستان  ایرادی ندارد. از آن دست کتاب‌هایی است که هیچ وقت فراموشش نخواهید کرد.
همین حالا که مدتی است از خواندن کتاب می گذرد از فکر کردن به ابعاد گوناگون کتاب قلبم به تپش می افتد و دلم می خواهد ساعتها از حیرت و تعجبم و احساسی که از خواندن بندها به من دست داد، صحبت کنم.
کتابی که ساعتها و جلسات زیادی می‌طلبد تا به لایه‌های دقیق و عمیق آن دست یابیم.از آثار بزرگ نمی توان زیاد صحبت کرد.حق مطلب فقط وقتی ادا می شود که خوانندگان این یادداشت ،شروع به خواندن اثر کنند.
یادداشت مترجم در انتهای کتاب نیز(جومپا لاهیری)درخشان  و پر قدرت است و به فهم و درک بهتر و بیشتر اثر کمک خواهد کرد.
داستان مناسب گروه سنی بزرگسال است.