یادداشت مبینالهراسبی
1401/8/30
.روزهای اوایل کرونا بود. آن مقطعی که از خانهنشینی به کتابها پناه میبردیم. یادم است خیلی دوست داشتم ارتداد را بخوانم. چاپ کتاب را، شروع فروشش را ، جشن امضایش را، همه و همه را دنبال میکردم و از آن مهمتر، خیلی تعریفش را شنیده بودم. همان روزها بود که سورهمهر جشنوارهی هدیهی کتاب راه انداخته بود. برای شرکت در آن کافی بود نام کتابی را که دوست داشتی زیر پست هدیهی کتاب، کامنت کنی. هرچه بیشتر کامنت میگذاشتی، شانس بیشتری هم برای بردن کتاب داشتی. نمیدانم چند بار نام ارتداد را کامنت کردم اما هرچه بود، کار خودش را کرد. راستش الان که فکرش را میکنم، برنده شدن یک کتاب آنقدرها هم خوشحالی نداشت. اما من به قدری خوشحال بودم که دستِکم انگار مدال برنز المپیک را به گردنم آویخته باشند. کتاب را خواندم اما به نیمه نرسیده رهایش کردم. نمیدانم چرا هیچوقت دست و دلم به خواندن ادامهی کتاب نرفت. شاید از انتظار زیادم بود. نمیدانم تجربهاش کردید یا نه. آدم گاهی چیزی یا کسی را آنقدر برای خودش بزرگ میکند که کوچکترین ایراد یا اشکالش، تمام ذهنیتتان از آن را به هم میریزد. ارتداد برای من اینطور بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.