سلینجر را با ناتور دشت شناختم. شبیه هولدن، آدم عجیبی بود. دنیای خاص خودش را داشت. از دیدهشدن و ادبیاتی شدن دوری میکرد. از دوربین و مصاحبه و به قول امروزیها رسانهای شدن فراری بود. دلش کنج خلوت کلبهای جنگلی را میخواست که در سکوتش کلمهها را پشت هم، ردیف کند و داستان خلق کند.