ماجرای زندگی روزمره یک پسر تهرانی با همه تلخ و شیرینش، چنان جذاب و زیبا بود که توقعش را نداشتم. نویسنده ایدهای ساده را استادانه پرورانده و داستان به قدری کامل بود که تعادل را حفظ کرده و نانخور اضافه نداشت. هرکسی و چیزی به دلیلی و برای رسیدن به رسالتی در داستان حضور داشتند. شخصیتپردازی هم به اندازه ماجرایش قوی بود و در تمام طول داستان مرا با علی فتاح و اهالی کوچه مسجد قندی همراه میکرد.
تنها حس نامانوس رمان، رسمالخطش بود که تا آخر به چشمم عجیب میآمد. جدانویسی کلماتی که همیشه سر هم دیده بودم کمی بین من و داستان فاصله میانداخت. نمیدانم خوب بود یا بد، شاید همین رسمالخط مانع غرق شدنم در داستان شد!