در گذشته های خیلی دور خواندم. انقدر که هیچ چیز از آن یادم نیست :)
اما یادم هست که کتاب عجیب و غریبی بود. خصوصاً در سن و سال نوجوانی که حال و هوای عجیب و غریبی هم داشتم؛ همچون دیگر نوجوانها. من و دوستم، کف راهروی مدرسه مینشستیم و برای هم میخواندیم. گویی فقط ما هستیم که در عمیقترین حالت ممکن، درگیر مصائب شبه وجودی (شما بخوانید اگزیستانسیال!) هستیم :)
اثری که بر من داشت این بود که حال و هوای پوچ گرایانه و ناامیدانه ام را تشدید کرد. به همین خاطر در سالهای بعد که ازین حال و هوا بیرون آمدم، دیگر نه سراغ این کتاب رفتم و نه هیچ کتابی از آقای اکبریانی.