باران منفرد

@baran.monfared.mehr

4 دنبال شده

2 دنبال کننده

                      دل من دیر زمانیست که می پندارد
دوستی نیز گلیست مثل نیلوفر و ناز
ساقه ترد و ظریفی دارد


                    

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

آفتاب‌گردان 🌻

336 عضو

ترجمه نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین (ع)

دورۀ فعال

باشگاهی برای نوجوانان

333 عضو

مار و پله: داستان زندگی مدینه، ادمین کانال داعش در ایران

دورۀ فعال

این روزهااا

215 عضو

پس از بیست سال

دورۀ فعال

لیست‌های کتاب

نمایش همه
پیامبری از کنار خانه ما رد شددر سینه ات نهنگی می تپدعشق اگر سیاه خواست، من هستم

کتاب های شگفت نگیر مذهبی و دلنشین با ادبیاتی زیبا

7 کتاب

در سینه ات نهنگی می تپد. دلنوشته عرفان نظر آهاری این که مدام به سینه ات می کوبد قلب نیست. ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود. قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس. اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد شیرین تر از عسل. مشتاقان جزئیات داستان کربلا من از مرگ می ترسیدم. از زمان کودکی ترس از مرگ را به من آموخته بودن... پیامبران پنهان داستان پیامبرانی که غیبت داشتند از دید شخصیت های نیمه فرعی داستان 365 روز با پیامبر خلاصه مجموعه ی چندین جلدی 30 روز با پیامبر از به دنیا آمدنشان تا مرگ ایشان برای کودکان پیامبری از کنار خانه ما رد شد. دلنوشته های عرفان نظر آهاری من به خدا گفتم : امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد. امروز انگار ابنجا بهشت است. خدا گفت : کاش می دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد و کاش می دانستی... عشق اگر سایه خواست من هستم داستانی شگفت انگیز تر از همه ی این ها با زبان بسیار زیبا و دلنشین تر از کتاب های دیگر بهتر است داستان را لو ندهم آسنا و راز کنیسه داستانی در مورد دختری یهودی که باید نامه ی مهمی را به خانه ی حضرت علی برساند. در این داستان ماجرای جالبی برایش پیش می آید.

بریده‌های کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 223

در یخچال سفید و خالی بود. خیلی گریه کردم. مامان، دلم برایت تنگ شده. کاش هنوز این جا پیش ما بودی. نمی فهمم چرا باید از دست می دادمت، یا چرا باید مریض می شدی، یا چطور به این زودی مردی در حالی که این همه زت ذیگر خوب می شوند؟ چرا این طوری شد؟ چطور توانستی ترکم کنی؟ مثل این که از دستت عصبانی هستم، مامان. خیلی مسخره است. نه؟ فکر کنم این نامه را این جا برایت بگذارم، در این آشپزخانه خالی. این طوری اگر برگشتی خانه، می فهمی که دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده. لطفا نگران من نباش. دخترت کلر کلید خانه مان را نگه داشته بودم تا ببینم با آن چه کار کنم. امروز کنار رود خلنه ای نشسته بودم که قبلا با هم کنارش قدم می زدیم. ناگهان فهمیدم با کلید چه کنم. تا جایی که می توانستم، درور پرتش کردم. برقی در آفتاب زد و افتاد توی آب و رفت. احساس خوبی داشتم مامان. بعد از مدت ها احساس خوبی داشتم. کنار آب نشسته بودم و فکر می کردم صدایت را در باد می شنوم که به من می گویی حالت خوب است. یک روز ایت یاداشت را تا می کنم و در رودخانه می اندازن، ولی فعلا ان را پیش خودم نگه می دارم.

فعالیت‌ها