بسم الله الرحمن الرحیم
در اوائل ماه رمضان، درحالی که برای یافتن کتاب دیگری چشم میانداختم، به این کتاب برخوردم، از قبل رفتار فروتنانه استاد ابوالقاسمی در برنامه محفل برایم جالب توجه بود و دیدن این کتاب سبب شعف!
با خودم گفتم بیا مُرده پرست نباشیم و انسانهای خوب را پیش از اینکه مانند ماهی از دستمان سُر بخورند؛ بشناسیم.
چند صفحه اول کتاب را خواندم، همان دقایق اول رسیدم به صفحه ۱۴۰، مطالب ماهیوارانه در ذهنت سر میخوردند، به خودت میآمدی میدیدی صد صفحه لذت بردی...
اولین نکته کتاب همان لحن صمیمی، بیریا و بانمک استاد بود که در خاطرات جریان داشت.
دومین نکته بیان بدشانسیهای روزمرهای بود که آوازش با گوشهایمان آشناست و ایشان هم مانند هر انسانی، دچار بودند. همه ما در زندگی به خنسی خوردیم اما چون گمان میبریم در تحمل رنجهایمان تنها هستیم، سخت تحملش میکردیم، اینبار اما شنیدن این کم شانسیها از زبان یک شخص موفق شیرین بود، مانند وقتی که میفهمیدیم خانم معلم هم مو دارد و غذا میخورد، فتوسنتز نمیکند!
سومین نکته گفت و گویِ سالمِ یک ذهنِ مومن، به عبارتی فعل و انفعالاتی که در مغز انسان مومن رخ میدهد تا از کربلای حوادث، سربلند بیرون بیاید، مثلا فرمودند اتفاق الف افتاد
وسوسه ب به من دست داد
با خودم عبارت پ را گفتم و آرام شدم
اینکه بدانی انسانهای بزرگ از جنس خودمانند، همین زمینیها که پیوندهای محکم تری با صاحب آسمان بستهاند.
بعد از خواندن این کتاب عمیقا آرزو کردم کاش قاری بودم تا من هم گوشهای از لذت قرائت قرآن، سفر به کشورهای مختلف، رتبه اول در مسابقات مالزی و چه و چه را میچشیدم، حیف که اسلام...
الاایحال؛ ایشان بعضا تجلی دعای <الهم نور قلوبنا باالقرآن، و زین اخلاقنا باالقرآن> بودند، خدا به توفیقات ایشون و ما در عمل به آیات قرآن کریم بیفزاید؛ انشاءالله