به طرز شگفتآوری سرگرمکننده و در واقع خوب بود. من الی هیزلوود را به خاطر ریسک کردن و خارج شدن از منطقه امنش و نوشتن این رمان ماوراءالطبیعه تحسین میکنم. او در نهایت گرگینهها و خونآشامها را برای من خراب نکرد. این تغییر در نگارش و جهتگیری کاملاً مورد نیاز بود و به طرز درخشانی جواب داد. اما حقیقت این است که من انتظارات کمی داشتم.
✔️خونآشامها + گرگینهها
✔️ازدواج مصلحتی
✔️آهسته و پیوسته
این یکی تقریباً به کمال نزدیک شد. من طرح داستان، شخصیتها و رمان را دوست داشتم. رمان ماوراءالطبیعه و حال و هوای گوتیک واقعاً خوب بودند، کل محیط کاملاً مسحورکننده بود. با این حال، پیشنهاد میکنم که لطفاً انتظار یک جهانسازی را نداشته باشید - این فقط یک رمان عاشقانه است. همچنین ریتم بسیار تندی دارد و به راحتی میتوان آن را خواند. اگر دچار ریدینگ اسلامپ هستید، این درمان شماست
شخصیتها بامزه هستند. میزری و لو واقعاً برای هم ساخته شدهاند. من عاشق این هستم که چطور بین خودشان تعادل برقرار میکنند. در حالی که میزری برخلاف میزری است، در واقع کاملاً شاد و یک خونآشام سرگرمکننده برای بودن در کنارش است. از طرف دیگر، لو خودش را کنترل میکند. همچنین متوجه شدم که لو اگرچه یک گرگینه است، اما شخصیتی بسیار شبیه ادوارد کالن دارد. به جای یک احمق معمولی، با کسی روبرو میشوید که واقعاً اهمیت میدهد. طعنه و حس شوخطبعی میزری بامزه بود. خوشبختانه الی هیزلوود برای یک بار هم که شده در این مورد زیادهروی نکرد.
شخصیتهای فرعی - آنا، سرنا و الکس - برجسته بودند. اوون تا حدودی قابل پیشبینی بود. همچنین به نظر میرسد که اتفاقی بین سرنا و کوئن میافتد؟
داستان عاشقانه خیلی خوب بود. من عاشق این شدم که چطور لو و میزری عاشق هم شدند. به آرامی سوخت و ساز خوشمزهای بود. چاشنی داستان نه چندان زیاد بود. .
جدی، یه چیزی که میتونست بهتر نوشته بشه، داستان «میت» بود. منطقی نبود. یه لحظه لو اونو میخواد، یه لحظه نه، بعد داره، بعد نداره، و بعد داره.
در کل، خیلی سرگرمکنندهست و ارزش امتحان کردن رو داره.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.