یادداشت شناور بر موج...

        این رمان کوتاه، که چیزی شبیه نامه‌ای از تارین به جود بود، تنها اعتقادی را که پس از خواندن شاهزاده بی‌رحم به آن رسیده‌ام، تقویت کرد:

اینکه لوک در هر زبانی که صحبت می‌شود، یک نفرین است و چرخنده‌ی حیله‌گر این تار وحشتناک که همه در آن گرفتار شده‌اند، با دقت طوری تنظیم شده که او در مرکز همه چیز باشد. برای او، تارین یک بوم نقاشی خالی بود و او در او غرق شد و فضاهای خالی او را چنان پر کرد که او حتی متوجه نشد که به شکل اشتباهی تبدیل شده است. این کاری است که او انجام می‌دهد. او مردم را با طلسم پوسته‌ی آب‌نباتی که چیزی را که در زیر آن پنهان شده است، پنهان می‌کند، خلع سلاح می‌کند و آنها را ترغیب می‌کند تا پنهان‌ترین اسرار و محافظت‌شده‌ترین خواسته‌هایشان را به او بدهند و چیزی جدید و براق برای بازی به او می‌دهد

اما واقعاً نمی‌توانم به شما بگویم که آیا دستکاری‌های او در مورد تارین آنقدر عمیق است که او حتی نمی‌تواند متوجه آن شود که تمام درزهایش را پوشانده است، یا اینکه او نگاهی گذرا به برش‌های زودگذر و قطعات ناهموار - درخشان و تیز و گرسنه - که زیر ظاهر تارین پنهان شده بودند، انداخته و چیزی را دیده که آن را شناخته است.

چون دو نفر در این بازی خائنانه شرکت می‌کنند

[دستم را روی شانه‌ی تارین می‌گذارم و مستقیماً به چشمانش نگاه می‌کنم] بله. اگر فکر می‌کنی حق داری جود تو را درک کند و ببخشد، نه تنها به خاطر خیانت به او، بلکه بدتر از آن، به خاطر همدستی در درد و تحقیری که مجبور به تحملش شده، آن هم فقط برای جلب رضایت و محبت بی‌مایه‌ی یک مرد بداخلاق که با تو مثل آشغال رفتار کرده و از تو به عنوان اسفنجی استفاده کرده که می‌تواند آن را با درام و غرورش پر کند و هر وقت دلش خواست بیرون بکشد، پس متنفرم که این را به تو بگویم، اما تو در واقع فقط یک عوضی هستی!

او [کاردان] طوری این را گفت که انگار خوشحال است. «و بدترین قسمت این است که تو خلاف این را باور داری.»

کاردان اشتباه نمی‌کند.

(۴ ستاره برای کاردان به خاطر اینکه تنها فرد بیدار در کل این کتاب بود)
      
6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.