یادداشت شناور بر موج...

        من به این فکر می‌کردم که چگونه این کتاب را نقد کنم. از یک طرف، به آن خوبی که بعضی‌ها می‌گفتند نبود، اما صادقانه بگویم، به هیچ وجه کتاب بدی نبود. بله، بعضی چیزها خیلی بد پرداخته شده بود، اما بعضی دیگر خیلی خوب انجام شده بودند. «بی‌قدرت» برای من یک تجربه لذت‌بخش بود، اما من از آن بیشتر می‌خواستم، «قدرتمند» به سادگی دلخراش و شگفت‌انگیز بود، «بی‌پروا» قربانی جدی سندرم کتاب دوم بود، و «بی‌باک» یک تجربه لذت‌بخش بود که با اجرای ضعیف آلوده شده بود. لورن پتانسیل نوشتن کتاب‌های واقعاً خوب را دارد، صحنه‌هایی در کتاب وجود دارد که بسیار زیبا نوشته شده‌اند و رمان کوتاه «قدرتمند» بسیاری از کارهایی را که او می‌تواند با یک داستان خوب انجام دهد، نشان داد. بعد از «بی‌پروا» انتظاراتم برای این کتاب کم بود، اما راستش را بخواهید، از نیمه اول خیلی لذت می‌بردم - راستش را بخواهید، هیچ مشکلی نداشتم چون با کتاب حال می‌کردم. من و روآن هر دو در ابتدا خوش می‌گذراندیم و صادقانه بگویم، عاشقانه این کتاب هم خیلی خوب پیش می‌رفت. گاهی اوقات کلمه «تظاهر کن» به طرز عجیبی تکرار می‌شد که باعث می‌شد چشم‌هایم برق بزند، اما آنقدر زیاد نبود که از آن متنفر شوم. انتظار می‌رفت ۴ ستاره شود، اما نیمه دوم خیلی چیزها را برای من تغییر داد.
مثلاً ریتم داستان خیلی اذیتم می‌کرد. بعضی وقت‌ها خیلی درگیرش می‌شدم، اما بعضی وقت‌ها دلم می‌خواست داستان پیش برود و تمام شود، چون حس می‌کردم دارد کش می‌آید. او داستان را خیلی بد پیش می‌برد، چون آن لحظات کش‌دار واقعاً باعث می‌شد دلم بخواهد متوقف شوم، اما بعد صحنه‌ای پیش می‌آمد که آنقدر درگیرش می‌شدم که فقط اذیتم می‌کرد. تکرار در این بخش بیشتر شده بود و «تظاهر» در این بخش باعث می‌شد بخواهم این کتاب را تمام کنم!!! انگار مترادف‌هایی وجود دارد!!! یک جستجوی گوگل!!! پیچش‌های داستانی فقط برای شوکه کردن ما بود و هیچ هدفی هم نداشتند - یکی از آنها باعث شد حالت تهوع بگیرم و از آن متنفر شدم. واقعاً داستان را برعکس کرد و منزجر شدم. اما راستش را بخواهید، اتفاقات زیادی (نه به شکل خوب) افتاد، و احساس می‌کردم لورن در درک آن مشکل دارد.

اما گذشته از این، پایان رضایت‌بخش بود و مؤخره خیلی شیرین بود، حتی مؤخره آخر
باید بگویم که عاشقانه‌ی کای در دو کتاب اول مورد علاقه‌ی من نبود، اما در این کتاب خیلی خوب بود. او نقشِ «کای» را که از شدتِ بی‌صبری خواهانش بود، خیلی خوب بازی کرد و شیمی بین این دو آنقدر دقیق بود که هر تعاملی که بینشان رد و بدل می‌شد، کتاب را بهتر می‌کرد. افکارشان درباره‌ی یکدیگر خام و شدید بود، طوری که واقعاً باعث شد فقط با خواندنشان عاشقشان شوم. از دیدگاه عاشقانه، این کتاب واقعاً عالی بود، زیرا ماهیت ممنوعه‌ی این کتاب، اضطراب و اشتیاق زیادی را که شایسته‌اش بودیم، در ما ایجاد کرد و دقیقاً در جاهای درست به ما ضربه زد. هیچ سوءتفاهمی وجود نداشت، هیچ انکاری وجود نداشت - همه چیز آنجا بود، و بین آنها بسیار طبیعی به نظر می‌رسید.

راستش را بخواهید، عاشقانه بودن کتاب برای من ارزش خواندن را داشت، چون به چیزی که قرار بود برسد، نزدیک می‌شد و من به اندازه‌ی کافی از آن تعریف نمی‌کنم. مثلاً صحنه‌هایی که من و روآن در موردش صحبت کردیم خیلی خوب بودند، مثلاً چیزهای خوبی که در مورد این کتاب که در موردش صحبت کردیم عاشقانه بود... دیگری فقط ناامیدی‌مان را بیرون می‌ریخت.

لو رفتن داستان!!

لو رفتن داستان!!

لو رفتن داستان!!

شخصیت‌هایی که کیت با آنها سر و کله می‌زد، خیلی کلافه‌کننده بودند، چون احساساتم نسبت به او با سرعت زیادی در حال تغییر بود، اما هیچ‌وقت به چیزی جز ناامیدی و دلخوری راضی نشدم. هر صحنه از او واقعاً چشم‌غره رفتن بود، و پیچش داستانی که او با بد بودنش ایجاد کرد، بیشتر عصبانی‌ام کرد. و چیزی که آخرین تیر ترکش من بود، این بود که چطور او چنان قشقرق بزرگی به پا کرد - مثل یک قشقرق بزرگ - فقط اینکه در پایان و قبل از مرگش گفت: «امیدوارم هر دوی شما همدیگر را دوست داشته باشید». انگار عوضی، چرا آن موقع ناله می‌کردی. پِدین در این کتاب واقعاً خوب بود. من مشکلات خیلی کمی با او داشتم و پیشرفت شخصیتش قابل مشاهده بود. و کای ستاره این کتاب بود - او صحنه‌هایی با کیت را قابل تحمل کرد، و صادقانه بگویم، او و پِدین واقعاً در این کتاب عالی بودند، و آن را به یک تجربه لذت‌بخش‌تر از آنچه می‌توانست باشد، تبدیل کردند.

راستش را بخواهید، من واقعاً از روند محاکمه اول و دوم خوشم آمد. این باعث شد لذت‌بخش‌تر به نظر برسد و از تکراری بودن کتاب کم کند، اما سومی طولانی شد. کل ماجرای زنای با محارم خیلی من را منصرف کرد چون خیلی چندش‌آور بود. افکار و صحنه‌های خصوصی وجود داشت، بنابراین برای من خیلی ناخوشایند بود. نوشته گاهی اوقات متناقض بود. باز هم، پیچش‌های داستانی ضعیف اجرا شده بودند. بعضی چیزها خیلی خوب انجام شده بودند، اما از چیزهایی که خوب نبودند، بیشتر نبودند. و صادقانه بگویم، ریتم متناقض + ماهیت تکراری لقب‌های کای برای پدین نیز من را آزار داد. اگر بتوانید از این چیزها چشم‌پوشی کنید، معتقدم که می‌تواند یک تجربه واقعاً خوب باشد، اما برای من لکه‌دار شد زیرا این موارد مانع زیادی برای تجربه من بودند و نتوانستم از آن به طور کامل لذت ببرم که غم‌انگیز است زیرا این کتاب پتانسیل عظیمی داشت.

صادقانه بگویم، این بهترین اثر او پس از قدرتمند است

خانم رابرتز، بهتر است این را به بهترین شکل ممکن انجام دهید

متأسفانه پایانش من را (به دردسر) نینداخت، چون انتظارش را داشتم، اما بی‌صبرانه منتظرم ببینم بعدش چه می‌شود!
      
64

10

(0/1000)

نظرات

محض اطلاع خواهرم را روآن صدا میکنم

0