یادداشت شناور بر موج...
3 روز پیش
«و آن بالا کنارم میمانی؟» «اگر خیلی خوششانس باشم.» با جدیت زمزمه میکند: «به من قول بده، نمیخواهم تنها باشم.» سرم را به موهایش تکیه میدهم. «قول میدهم، آدنا.» این کتاب باعث شد ساعت ۳ صبح در خلأ جیغ بزنم، چون چطور جرات میکنی لورن! چطور جرات میکنی: (این کتاب به زیباترین شکل ممکن نوشته شده است، من به راحتی عاشق آدنا و به خصوص مک شدم که جای تعجب دارد زیرا فقط ۱۸۰ صفحه بود، اما خب وندی هیس هم این کار را کرد، بنابراین بالاخره برای رمانهای کوتاه امیدی هست. من عاشق این بودم که چطور همه چیز به خوبی پیش میرفت، ما میدانستیم چه اتفاقی قرار است بیفتد، اما نمیدانستیم که این موضوع من را مجذوب خود نگه داشته است «اینو نگو.» محکمتر به خودم فشارش میدهم و با هر نفس لرزش بدنش را حس میکنم. «بهت نیاز دارم.» زیر لب زمزمه میکند: «اینو نگو. فقط ناامیدت میکنم.» آدنا خالصترین شخصیت تاریخ بود! او تعریف آفتاب بود. فکر نمیکنم تا به حال کسی را به مهربانی، عشق و اشتیاق آدنا دیده باشم، چون خیلی راحت میشد دوستش داشت و خیلی راحت میشد در موردش خواند. لحظاتی بود که فقط میخواستم بروم و بغلش کنم. او خیلی شیرین بود و رابطهاش با پای هم خیلی شیرین بود. من خیلی دوستش داشتم و طوری که او در مورد نانهای چسبناک وحشی بود، آرزو میکردم که کاش من هم نانهای چسبناک داشتم. او خیلی بامزه و دوستداشتنی بود و من این را در شخصیتهای زیادی، به خصوص در کتابهای فانتزی، نمیبینم. مک یک آدم غرغرو و غمخوار بود که از هر کسی به جز آدنا متنفر بود و من عاشق این بودم که چقدر او را دوست داشت و چقدر به او توجه میکرد و کارهایی که آدنا انجام میداد و چقدر خوب از او مراقبت میکرد، و دلم برایش خیلی میسوزد چون لیاقتش را نداشت!!! او لیاقت خیلی بهتر از اینها را داشت، اما من همچنین هیجانزدهام که ببینم داستانش با خط اصلی داستان کجا ترکیب میشود، چون حالا که لورن او را معرفی کرده، نمیتواند همینطوری ناپدید شود. «فکر میکنم تو تکهی کوچک کمال من هستی.» این عاشقانه خیلی بامزه، سالم، صمیمانه و دلخراش بود! میدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد، اما باز هم تصمیم گرفتم طور دیگری فکر کنم، چون عاشقانهی آنها داشت شیمی مغزم را تغییر میداد، آنها خیلی بامزه بودند و هر کاری که میکردند *در بالش فریاد میزد* باعث میشد احساس تنهایی کنم، اما راستش را بخواهید، من عاشقشان بودم. نزدیکی اجباری، نحوهی ارتباطشان. نحوهی لمس کردن یکدیگر با این شدت و عشق. زیبا بود. همین حالا بخوانیدش! من آدنا را به عنوان یک شخصیت فرعی خیلی دوست داشتم و فکر میکنم او واقعاً لیاقت یک داستان از دیدگاه خودش را دارد، اما نه یک کتاب کامل، پس این واقعاً عالی است؟ مک هم بیصبرانه منتظر اوست!!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.