🇮🇷ܩُطَّܣَܝ‌ِܘ🇵🇸

🇮🇷ܩُطَّܣَܝ‌ِܘ🇵🇸

@M_1386

58 دنبال شده

65 دنبال کننده

            لا خير في الحياة من دون هواك...🍃

یه دهه هشتادی،طلبه آینده...
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
ویدئو در بهخوان
        تو این دنیا هرکسی دنبال رسیدن به لذتی هست که فکر می‌کنه لذت برتره.
یکی دنبال پول و مقامه، یکی دنبال شهرت و قدرت، یکی هم لذت رو در رسیدن به کشف و کرامت و در نهایت متنعم شدن از نعمتهای آخرت مثل رسیدن به بهشت و همنشین شدن با ملائکۀ الهی می‌دونه.

اما آیا واقعا لذت برتر اینه؟

بزرگان دین که می‌گن شیرین‌ترین و زیباترین حقیقت این عالم، عشق و محبت خداست. اینکه ما عاشق خدای بینهایت بشیم.

اگر اینطوره پس چرا ما قدر و قیمت عشق خدا رو نمی‌فهمیم؟ اصلاً چطور میشه عاشق خدا شد؟ اونهایی که عاشق خدا شدند به چی رسیدند که بقیه نرسیدند؟ چرا ما مثلاً در عشق و فراق سیدالشهداء گریه می‌کنیم ولی تصوری از وصال خدا و درد فراق خدا نداریم؟

کتاب «عشق خدا، چرا و چگونه» اینجاست تا ما رو با این حقیقت گرانقیمت بیشتر آشنا کنه تا به حکم عقل اثبات بشه که همنشینی با خداوند متعال، ارزشمندترین حقیقت عالَمه.

جواب این سوالات هم توی کتاب هست که مگر خدا داشتنیه؟ مگر مخلوق حقیرِ فقیرِ کوچک می‌تونه خدای بینهایت رو داشته باشه؟ چطور میشه خدا رو در آغوش گرفت؟

توی این کتاب یاد میگیریم چطور مثل اولیای الهی و عارفان حقیقی، عاشق خدا شد؟ چطور عشق غیر خدا رو از قلبمون بریزیم بیرون و در عین حال همسر و فرزند و رفیق مون رو هم دوست داشته باشیم؟

یک نکتۀ مهم دیگه هم توی این کتاب هست اونم اینکه با شناختن آثار عشق و محبّت، و فهمیدن اینکه عاشق چه خصوصیاتی داره و عشق با قلب آدم چکار می‌کنه، راحتر می تونیم این مسیر سخت رو خیلی زود طی کنیم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

ویدئو در بهخوان
        پناه حرم ....💔
مجید قربانخانی داستان حر زمانه ما
شاید فکر کنیم دیگر دوران حُر های زمان تمام شد
اما مجید قربانخانی یکی از آنهاست
مجید تو دل کوچه پس کوچه های یافت آباد قد کشید و بزرگ شد
این جوون سفره خونه داشت و حداقل روزی ۱۵ تا قلیون میکشید خالکوبی داشت و جزو لات های محل بود اون همه چیزش رو پای رفیق میزاشت جوری که هفته ای چند تا دعوا داشت.میشد همه خلاف کارا رو تو سفره خونه مجید پیدا کرد

تا اینکه یه روز پای بچه های بسیج به سفره خونه باز میشه و رفاقت مجید با اونا شروع میشه.یکی از اون بسیجی ها اسمش مرتضی کریمی بوده
شب هایی رو باهم هیئت میرن و باعث میشه مجید کم کم راهش پیدا کنه
و روزی که مجید می‌ره کربلا به امام حسین میگه خودت منو آدمم کن
وقتی برمیگرده تبدیل به یک مجید دیگه میشه داستان سوریه رفتن از اونجا شروع میشه....
مجید دوست نداشت وقتی شهید شد کسی خالکوبی بدنش رو ببینه همیشه می‌گفت خدایا یا خاک کن یا پاک کن
این شهید جزو شهدای خان طومان بود
پیکرش به دست داعش سوخته شد
و فقط استخون هاش برگشت
مجید به آرزوش رسید💔💔💔
      

20

16

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.