بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

امید بهبودی

@Hoompied

62 دنبال شده

63 دنبال کننده

                      Someone for Somebody
                    
Hoompied

یادداشت‌ها

نمایش همه

فعالیت‌ها

از متن کتاب:

«اگر می‌توانستیم در حال گذشتن از آستانه‌ای جوانی خود را بازیابیم، اگر می‌توانستیم در این سوی در پیر، و همین که پا به آن سوی می‌گذاشتیم جوان باشیم، آن‌وقت چه می‌شد...؟»

نویسنده می‌گوید یک کلمه‌‌ایِ داستان "تمنا" بود. من می‌گویم "عطش" و "حرص"
عطشِ بازیافتن جوانی، عطش زیبایی، عطش عشق ابدی، و عطش جاودانگی...
و باز هم از متن کتاب:
«مرگ: آنگاه به سراغت می‌آیم که کم‌تر از هر وقت دیگر مشتاق منی.»

درباره محتوا همین‌قدر بگویم که اصلاً نتوانستم داستان را دوست داشته باشم. مثل این داستان های عاشقانه جدید پدیدِ آبکی بود. هیچ جذابیتی برایم نداشت. اگر به خاطر فضاسازی آن خانه‌ی تاریکِ بدون نور و همچنین فضای گنگ و مبهم و وهم آلود داستان نبود، ادامه نمی‌دادم...
نویسنده بیان خوبی داشت. ولی چیزی که ریخته بود توی قالب بیانش مورد پسند من نبود.
به نظرم توضیحات نویسنده در آخر کتاب درباره چگونگی خلق و پرورش :آئورا" از خود داستان جذابیت بیشتری داشت...

پی‌نوشت:

یجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ ۚ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ.
آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوش های خود می‌گذارند؛ تا صدای صاعقه را نشنوند. و خداوند به کافران احاطه دارد و در قبضه قدرت او هستند.

وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَىٰ حَيَاةٍ.
و آنها را حریص‌ترین مردم بر زندگی این دنیا، و اندوختن خواهی یافت.

خدایا یه کاری کن یه جوری زندگی کنم که هنگامه‌ی پیری، کونسوئلو وار به رویای جوانی و جاودانگی چنگ نندازم و مرگ درحالی به سراغم بیاد که بیشتر از هر وقت دیگری مشتاقشم...
که من در قبضه قدرت تو هستم...
            از متن کتاب:

«اگر می‌توانستیم در حال گذشتن از آستانه‌ای جوانی خود را بازیابیم، اگر می‌توانستیم در این سوی در پیر، و همین که پا به آن سوی می‌گذاشتیم جوان باشیم، آن‌وقت چه می‌شد...؟»

نویسنده می‌گوید یک کلمه‌‌ایِ داستان "تمنا" بود. من می‌گویم "عطش" و "حرص"
عطشِ بازیافتن جوانی، عطش زیبایی، عطش عشق ابدی، و عطش جاودانگی...
و باز هم از متن کتاب:
«مرگ: آنگاه به سراغت می‌آیم که کم‌تر از هر وقت دیگر مشتاق منی.»

درباره محتوا همین‌قدر بگویم که اصلاً نتوانستم داستان را دوست داشته باشم. مثل این داستان های عاشقانه جدید پدیدِ آبکی بود. هیچ جذابیتی برایم نداشت. اگر به خاطر فضاسازی آن خانه‌ی تاریکِ بدون نور و همچنین فضای گنگ و مبهم و وهم آلود داستان نبود، ادامه نمی‌دادم...
نویسنده بیان خوبی داشت. ولی چیزی که ریخته بود توی قالب بیانش مورد پسند من نبود.
به نظرم توضیحات نویسنده در آخر کتاب درباره چگونگی خلق و پرورش :آئورا" از خود داستان جذابیت بیشتری داشت...

پی‌نوشت:

یجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ ۚ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ.
آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوش های خود می‌گذارند؛ تا صدای صاعقه را نشنوند. و خداوند به کافران احاطه دارد و در قبضه قدرت او هستند.

وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَىٰ حَيَاةٍ.
و آنها را حریص‌ترین مردم بر زندگی این دنیا، و اندوختن خواهی یافت.

خدایا یه کاری کن یه جوری زندگی کنم که هنگامه‌ی پیری، کونسوئلو وار به رویای جوانی و جاودانگی چنگ نندازم و مرگ درحالی به سراغم بیاد که بیشتر از هر وقت دیگری مشتاقشم...
که من در قبضه قدرت تو هستم...
          
            داستان بلند یا رمان کوتاه  «اسرار گنج دره جنی»، داستانی به قلم ابراهیم گلستان است که بر خلاف جریان واقع و مرسوم، از روی فیلمی به همین نام و ساخته همین نویسنده اقتباس شده است. اسرار گنج دره جنی، روایتگر مردی ساده و روستایی است که هنگام شخم زدن زمینش، به میراث گذشتگان، گنجی عظیم و ثروتی بی پایان دست پیدا می‌کند. مرد که فکر می‌کند نظر کرده‌ی خداوند است، به سمت خانه‌اش برمی‌گردد و گاوش را به یُمن این اتفاق قربانی می‌کند. اهالی روستا و حتی خانواده‌اش، فکر می‌کنند که او دیوانه شده و طردش می‌کنند. در ادامه‌ی داستان، مرد ذره‌ذره طلاها و گنجی را که پیدا کرده بود، به پول تبدیل می‌کند. افرادی، شخصیت‌هایی به فکر تیغ زدن مرد می افتند و دنبال اینند که راز مرد را کشف کنند و سر در بیاورند که او اینهمه ثروت را از کجا به دست آورده است. ماجراها و حوادثی که تا پایان داستان  اتفاق می افتند، سرگرم کننده و خواندنی‌اند، اما شیوه‌ی روایت و نثر سنگین گلستان باعث شده تا این داستان بلند کمی حوصله سربر شود. انتخاب زاویه دید سوم شخص درست و بجاست؛ اما دانایی بی حد و اندازه‌ی راوی و توضیح و تفسیرهای طولانی و خسته کننده‌اش، به کلیت داستان و سرعت روایت ضربه زده است. دیالوگ‌ها، به ویژه در نیمه‌ی دوم داستان درخشان و مثال زدنی‌اند. ای کاش گلستان به جای توضیح و تفسیرهای طولانی و خسته کننده، شخصیت های اسرار گنج دره جنی را با همین دیالوگ‌های شیرین و قوی به من خواننده می‌شناساند.
          
                کتاب «تاوان عاشقی» را در بهخوان دیده بودم که یادداشت‌های جالبی در باره‌اش نوشته بودند؛ اما هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کردم که یکی از همین روزها و به این زودی آن را بخوانم.
دوستی کتاب‌دوست مرا به جمعی کتابخوان ـ به قول خودش ـ دعوت کرد و کتاب‌ها را برایم سفارش داد و من بعدا فهمیدم که «لیگ کتاب» است.
کتاب را در یک نشست خواندم و به‌واقع از آن لذت بردم.
این کتاب 152 صفحه دارد و در قطع رُقعی در نشر معارف منتشر شده است و نخستین کتاب از شش کتابی است که در «لیگ کتاب» معرفی شده و به مسابقه گذاشته شده است.


ماجرای کتاب بر اساس یک داستان واقعی نوشته شده که همۀ شخصیت‌های آن واقعی‌اند و بسیاری از آنان هنوز زنده‌اند و به زندگی در گوشه‌‌ای از این کرۀ خاکی مشغول.

قصۀ این کتاب؛ ماجرای عاشق شدن یک جوان شیلیایی که مسلمان و شیعه شده (خلیل ساحوری) به دختری فلسطینی و سُنی از غزه (آلاء البواب) در دوران جنگ هشت‌روزه است که در فیس‌بوک با هم آشنا شده‌اند و به سختی تلاش می‌کنند به‌هم برسند و نشان دادن چند و چون این تلاش‌ها از بخش‌های جالب روایت کتاب است.
داستان را لو نمی‌دهم (اسپویل نمی‌کنم) تا شوق خواندن و شیرینی مطالعه‌اش، زیر زبانتان تا مدت‌ها باقی بماند.

نثر کتاب شیرین و زبانش روان است و می‌توان گفت خوشخوان است.
داستان به آرامی و ملایمت پیش می‌رود و گرچه رویدادها و حوادث پی‌درپی می‌آیند و می‌روند، اما در بیان ماجراها شتابزدگی دیده نمی‌شود.
البته در بخش‌های پایانی ـ آنجا که سیر رویدادها به ایران می‌رسد ـ بناگاه سرعت سیر حوادث بالا می‌رود و ظرافت‌های بخش‌های پیشین، به طور چشمگیری کمتر می‌شود.

در قسمت‌های پایانی؛ ماجراها بیشتر به صورت یک گزارش کوتاه و عجولانه بیان می‌شوند و حوصله و آرامش پیشین از یاد رفته است. دلیل این مسئله را باید از نویسندۀ محترم پرسید.

نویسنده از بعضی واژگان و اصطلاحات عربی مردم غزه استفاده کرده و چون حجم آنها در کل نوشته زیاد نیست؛ مانند یک چاشنی خوشمزه نوشته را خواندنی‌تر کرده است.
نویسنده در این کتاب، از عبارات کوتاه و جمله‌های یکی دو کلمه‌ای استفادۀ مناسبی کرده که ما را به یاد نثر زنده‌یاد «جلال آل احمد» می‌اندازد. 
استفادۀ مکرر از عبارات تشبیهی و استعاری زیبایی که از نوشته بیرون نمی‌زند و به پیشرفت داستان کمک شایانی می‌کند؛ از ویژگی‌های مهم و جالب نثر کتاب است.
اطلاعات فراوانی از اعتقادات، آداب و رسوم و روش زندگی مردم غزۀ فلسطین بیان می‌شود که ضمن پیشبرد قصه، دانستنش جالب و سودمند است.

حکومت خودگردان فلسطین و دولت مصر، تحت تاثیر و به خواست و القائات اسرائیل؛ چهرۀ نادرست و غیرواقعی از دولت و مردم ایران، در نظر مردم غزه ساخته و پرداخته‌اند که ایران را دوست اسرائیل و دشمن مردم فلسطین نشان می‌دهد.
بسیاری از مشکلات و مسائل مردم غزه را نمی‌دانستیم و در طول جنگ اخیر حماس و اسرائیل فهمیدیم که تا پیش از این در جایی نشنیده بودیم. 
قطعا شخصیت‌های اصلی داستان، کتاب را دیده‌اند و از آن باخبرند. دوست دارم بدانم، واقعیتِ ماجراها چقدر با این داستانی که از فلسطین، مردم، عقاید و افکار آنها خواندیم؛ تفاوت دارد؟
شما عزیزانِ جانِ کتابخوان را، به خواندن این کتاب دعوت می‌کنم.

نمونۀ نثر کتاب: «... این جملۀ سوالی پیرم را درآورد تا فردا. تا این که دوباره اینترنت وصل شد.
این بار آن طرفِ خط گریه‌اش بند نمی‌آمد. جزءبه‌جزءِ اتفاقات را خبر داشت. حتی بیشتر از من که داخل معرکه بودم. 
می‌گفت لحظه‌به‌لحظه، اخبار غزه را دنبال می‌کند. 
می‌دانست کجا را با موشک زده‌اند و هر روز چه تعداد شهید و زخمی داده‌ایم. 
گفت مرده و زنده شده تا من جواب داده‌ام.

ـ این بار خبر سلامتی تو مهم‌تر از غزه شده برایم!
یادم رفت از دانجلا بپرسم. حتما او هم فراموش کرده بود، چرا که آدرس ایمیل گرفت تا در اسکایپ صحبت کنیم.
ولی تُن صدایش کاری کرد که امید به زندگی پیدا کردم. امید به رسیدن فردا صبح و وصل شدن به اینترنت.
وقتی از زیر بمباران و مرگ حتمی نجات پیداد می‌کنی، رقیق می‌شوی.
معنویتی وصف‌نشدنی راه می‌افتد توی رگ‌هایت. خدا را نزدیک‌تر می‌بینی؛ در آغوشت.
او تو را وسط این همه آتش‌باران و گلوله‌ها زنده نگه داشته تا نفس بکشی.
اگر دختر هم باشی که نور علی نور.
حالا این وسط یکی هم نگرانت شده باشد و ابراز علاقه کند و حرف‌های قشنگ‌قشنگ بزند. وابسته‌اش می‌شوی. آرامت می‌کند. 
و آن جنگ هشت روزه، آقای جاسوس را تبدیل کرد به آقای خلیل ...»
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            شیخ مشروطه

قطعا در حوادث دوران مشروطه ظرفیت‌های زیادی برای خلق آثار هنری وجود دارد؛ از همین رو نویسنده می‌توانست بهره بیشتری از آن‌ها ببرد و به این مختصر اکتفا نکند. گرچه که مخاطبِ نویسنده سطح اثر را تعیین می‌کند.

دو داستان به صورت موازی روایت می‌شود؛ در یکی راوی سوم شخص است و دیگری اول شخص؛ نمی‌دانم علت این انتخاب چه بوده اما هر چه هست خوب از آب در نیامده! ضعف‌هایی در پردازش شخصیت‌های داستان وجود دارد که گاهی به چشم می‌خورد و تقریبا از اواسط کتاب، سرنوشت و عاقبت شخصیت اصلی (هاشم) مشخص می‌شود و تا حدودی کشش داستان از بین می‌رود. دیالوگ‌ها و رابطه بین شخصیت‌های داستان نیز گاهی تصنعی به نظر می‌رسد و ظرافت هنری چندانی ندارد.

البته نکته‌ای که نویسده در بازتاباندن آن موفق بوده، اختلاف نظر علمای اسلام در مواجهه با پدیده مشروظیت است. همینطور کتاب در مورد کنش سردار اسعد و ایل بختیاری در دوران مشروطه نیز اطلاعاتی در اختیار خواننده می‌گذارد که البته سعی کرده مستند و بر اساس واقعیت باشد. در کل با توجه به حجم کم کتاب، برای آشنایی ابتدایی با عصر مشروطه آن هم در قالب داستان، اثر مناسبی است.
          
            «کشتن مرغ مینا» اثری ادبی است که از سال ۱۹۶۰ پس از انتشار، بسیاری از خوانندگان را توانست به خود جذب کند. این رمان برنده‌‌ی جایزه‌ی پولیتزر است و توسط نویسنده‌ی آمریکایی «هارپر لی» نوشته شده. در ایران این رمان با ترجمه‌های مختلفی منتشر شده است که به عقیده‌ی نگارنده، ترجمه‌ی «فخرالدین میرزمانی» در مقایسه با دیگر آثار، دقیق‌تر بنظر می‌رسد. در این کتاب، موضوعاتی نظیر نابرابری نژادی، اخلاقیات و بررسی جهان کودکی و نوجوانی در آلاباما در دهه‌ی ۱۹۳۰ بررسی می‌شوند. داستان‌گویی قوی، شخصیت‌های به‌یادماندنی و نظریه‌پردازی اجتماعی عمیق، «کشتن مرغ مینا» را به یک رمان اثرگذار در تاریخ ادبیات آمریکا تبدیل کرده است که می‌تواند با خوانندگان همه نسل‌ها ارتباط برقرار کند.

این رمان از زبان «اسکات فینچ»، دختر جوانی که در شهری خیالی بزرگ می‌شود، روایت می‌شود. از طریق او، ما مسائل عمیق اجتماعی‌ جامعه‌ی آن زمان آمریکا را مشاهده می‌کنیم. داستان اصلی مربوط به پدر اسکات، آتیکوس فینچ، یک وکیل بااصول است که باید از «تام رابینسون»، مردی سیاه‌پوست که به تجاوز به یک زن سفیدپوست متهم شده است، دفاع کند. همچنین، آتیکوس در برابر نگرش‌های نژادپرستانه‌ای که در شهر رایج است، می‌ایستد و تلاش می‌کند فرزندان خود را هم با چنین رویکردی رشد دهد.

یکی از مهمترین نکات مثبت این رمان، توسعه‌ی شخصیت‌هایی بی‌نقص توسط هارپر لی است. هر شخصیت، با جزئیات پیچیده و جذاب روی کاغذ زنده می‌شود!. در طول داستان شاهد بزرگ‌شدن اسکات فینچ هستیم و از طریق او دیدگاه‌های مختلف مردم آلاباما را درباره مسائل مختلف می‌بینیم‌.

«کشتن مرغ مینا» به طور مستقیم به مسئله حساسیت‌زدایی نژادی می‌پردازد. در دوران قوانین «جیم کرو» و تفکیک نژادی، این رمان واقعیت‌های سخت نژادپرستی سیستمی را نشان می‌دهد و باورهای جاریِ در جامعه را به چالش می‌کشد. هارپر لی، از طریق وقایع در داستان، به نابرابری ذاتی یک جامعه که بر اساس رنگ پوست افراد را مورد قضاوت قرار می‌دهند، اشاره می‌کند.

علاوه بر موارد بالا، رمان به موضوعاتی مثل اخلاق، همدردی و مواردی از این دست می‌پردازد. این رمان پیچیدگی‌های طبیعت انسان را بررسی می‌کند و روشنی و تاریکی ذاتی افراد را آشکار می‌سازد. عنوان رمان به تنهایی یک تشبیه تلخ است و به خوانندگان به خاطر وجود تبعیض‌های مختلف در جامعه هشدار می‌دهد.

سبک نوشتار هارپر لی به سادگی و روان‌بودن معروف است. توصیفات او سبب می‌شود که مخاطب در دهه‌ی ۳۰ میلادی غرق شود و با شخصیت‌ها همراهی کند. داستان دارای نمادها و استعاره‌هایی غنی‌ست و خوانندگان را به تفکر در عمق لایه‌های معنایی اثر دعوت می‌کند.

رمان، نه تنها یک اثر ادبی برجسته در تاریخ ادبیات آمریکاست، بلکه مجموعه‌ای‌ست از نظریات اجتماعی. توانایی هارپر لی در برخورد درست با موضوعات مختلف و دشوار کاملا مشهود است. در کنار این نکته، می‌توان ظرافت‌های ادبی این نویسنده را نیز به خوبی دید.

این رمان را به کسانی که علاقه‌مند به ادبیات آمریکا هستند و دوست دارند رمانی را بخوانند که به تبعیض‌های نژادی می‌پردازد و خواننده را در موقعیت‌های مختلف اخلاقی قرار می‌دهد پیشنهاد می‌کنم.