الهام سلیمان پورلک
یادداشتها
باشگاهها
چالشها
بریدههای کتاب
نمایش همهفعالیتها
5
5
3
3
4
بالاخره سر و کلهٔ انگلیسیها هم پیدا شد... البته اینجا به بریتانیا میگن «هسپریا» :) کوانگ کلا غربیها رو خیلی خوب مسخره میکنه 😏 بحثهای دینی دو طرف ماجرا هم جالب بود! و البته حالا همه چیز پیچیدهتر شده... به شخصه اگه ببینم انگلیس یه طرف دعوا ایستاده راهم رو کج میکنم سمت طرف مقابل 😄 ولی خب ماجرا اینجا ابعاد مختلفی داره... البته که باز اون حس نفرت از این سفیدپوستهای خودبزرگپندار از خودمتشکر رو قشنگ میتونستی موقع خوندن این تیکهها توی صورتم ببینی!
17
چه زندگی سختی. و طبق خلاصه میدونم از این سختتر هم میشه. امیدوارم حین خوندن این کتاب از بین نرم 🤦♀️💔
11
125
14
هنوز حال نوشتنم برنگشته این چندروز عجیب سخت گذشته.. این صفحات رو درانتظار نوبت ملاقات خوندم، چقدر خوب بود :)
20
توکا که پدرش را از دست داده و مادرش هم افسرده شده، در مدرسه هم برایش قلدری میکنند. او که انباشته از خشم و غم و احساسات منفی است دوست دارد جنایتکار شود و از بانک سرقت کند. روزی در کوچهای خلوت پیرزن دستفروشی را میبیند و از او کتابی میخرد با عنوان خاطرات یک جنایتکار. او که از خواندن کتاب هیجانزده شده دوباره سراغ پیرزن میرود و این بار کنسروی از بساط او برمیدارد که پیرزن ادعا میکند در آن غول و جن زندانی کرده. از همین جا سر و کله غول کنسروی بهخانهٔ آنها باز میشود و کمکم تغییراتی در زندگی توکا رخ میدهد... آغاز کتاب خیلی تو ذوقم زد. شروعی پر از خشونت و حجم بالای الفاظ ناپسندی که توکا به کار میبرد، ادامه دادن کتاب را برایم سخت کرده بود. با هر زحمتی بود ادامه دادم و پشیمان نیستم. ولی فکر میکنم خواندن آن را به هر نوجوانی نمیتوان توصیه کرد هر چند به نظرم احتمالا پسران بالای دوازده سیزده سال از این کتاب خوششان بیاید.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
12
27
3
سلام امروز دهمین روز از مطالعه این کتاب بود. اون بُعد عاشقانه از چشم هایش علوی در این صفحات نمایان شد. و جملات خوش رنگ و لعاب تر شدند امروز به یقین رسیدم که نثر کتاب قطعا قبل انقلابیِ که اگر نبود زیر تیغ سانسورها ها می رفت...👩🦯👩🦯که البته به حق بود😅 در بخش هایی از کتاب ،وقتی به مبارزه سیاسی همراه با عشق میپرداخت، یاد بخشی از کتاب ارتداد | یامین پور افتادم : ما می جنگیدیم ، تمرد می کردیم ، مخفی می شدیم ، می دویدیم ، از دیوار شهر بالا می رفتیم و گاهی لابلای کوچه های پر تلاطم شهر ، حادثه عشق روی می داد... بله... و تمام
8
22
11
15
3
🌱هر دانهی برفی آه پرغصهی زنی در یک گوشهی دنیاست. هر آهی به آسمان میرود و ابر میشود و بعد به صورت دانههای کوچک خاموش روی مردم پایین میریزد. گفت یادمان میآورد که ما زنها چطور رنج میبریم. چطور ساکت هر چه بر سر ما بریزد تحمل میکنیم.
23
5