آرش زمانی

آرش زمانی

@ArashZamani

2 دنبال شده

1 دنبال کننده

یادداشت‌ها

آرش زمانی

آرش زمانی

5 روز پیش

        داستان سرگرم کننده‌ای است و ترجمه‌ی خوبی هم دارد اما نباید انتظاری بیش از این ازش داشت!

وقتی اسم کتاب را می‌بینید ممکن است فکر کنید که با کتابی در مورد معرفی یا نقد تفکرات فلسفی اسپینوزا مواجه هستید اما اصلاً اینطور نیست. کتاب به جز نکات روانشناختی که دارد،‌ حاوی مطلب عمیقی در مورد نوشته‌های اسپینوزا نیست و حتی داستان شرح حالی هم که از او نقل میکند طبق اعتراف نویسنده جز در بخش‌های مختصری، عمدتاً ساختگی و تخیلی است. نویسنده به طور موازی به شرح حال آلفرد روزنبرگ هم پرداخته اما همانطور که در انتهای کتاب اذعان داشته، ارتباط روزنبرگ و اسپینوزا هم بی‌پایه و اساس و ساختگی است. 

کاری که یالوم در این کتاب و آثار قبلی‌اش «وقتی نیچه گریست» و «درمان شوپنهاور» کرده، به نوعی استفاده از شهرت و اعتبار شخصیت‌های برجسته و بحث‌برانگیز تاریخ برای خلق داستانی ساختگی و مطرح کردن نظرات و عقاید خودش از زبان آنها بوده است و شخصاً برای من جذابیتی نداشت. 

شاید برای کسانی که علاقه‌مند به روانشناسی هستند کتاب حاوی نکات مفیدی باشد اما تنها فایده‌ی آن برای من این بود که ترغیب شدم به طور مستقیم و بدون واسطه در مورد عقاید اسپینوزا مطالعه کنم و با تفکراتش بیشتر آشنا بشوم.
      

0

آرش زمانی

آرش زمانی

5 روز پیش

        به نظرم کتابیه که بیشتر به درد علاقه‌مندان به روانشناسی یا دانشجوهای این رشته میخوره. احتمالاً نکات خیلی زیادی از این نظر در کتاب وجود داره که مخاطب غیر روانشناس اصلاً متوجه اونها نمیشه و براش اهمیتی هم نداره.
داستان کتاب فراز و فرود خاصی نداشت و با اینکه خسته‌کننده هم نبود اما جذابیت خیلی زیادی هم نداره. ترجمه‌ی متن ولی خیلی روان و خوبه.
از نظر محتوا هم شخصاً به نظرم غیر از نکات روانشناسی مطلب عمیقی نداشت. نکاتی که از فلسفه و زندگی و نوشته‌های شوپنهاور در کتاب مطرح شده انگار عمداً طوری انتخاب شدن که چهره‌ی شوپنهاور رو در نظر خواننده تخریب کنند تا اینکه فلسفه‌اش رو بیان کنند یا نقد کنند.
شخصیت فیلیپ که به گفته‌ی نویسنده‌ی خواسته نمونه‌ی شوپنهاور در زمان حاضر باشه و وظیفه‌ی بیان فلسفه‌ی شوپنهاور در داستان را بر عهده داره، یک فرد خودخواه و خسیس و با سابقه‌ی آزار جنسی معرفی شده و در پایان داستان هم به این نتیجه میرسه که فلسفه‌ی شوپنهاور که زندگیش رو متحول کرده به دردش نمیخوره و باید کنارش بذاره.

در قسمت‌های مختلف متن نویسنده اشاره به احساسات شخصی شوپنهاور میکنه که معلوم نیست اینها رو از کجا و چطور کشف کرده. مثلاً در متن آمده:
در مورد رابطه‌ی شوپنهاور و گوته: «آرتور از اینکه کنار گذاشته شده بود خشمگین و آزرده بود.» فصل 24
«تنهایی دیوی بود که بیش از هرچیز شوپنهاور را به تنگ می‌آورد و دفاع‌هایی ماهرانه در برابر آن افراشته بود.» فصل 35
«کمتر چیزی هست که شوپنهاور از آن به اندازه‌ی ولع شهرت بد گفته باشد. و با این حال، چه ولعی برای شهرت داشت!» فصل 39

در پایان داستان هم نتیجه میگیرند که «شوپنهاور افسردگی مزمن داشت» و  «هر رویکردی که بر اساس دیدگاه اون بنا شده باشه، بی‌ارزشه» و با «لفاظی» باعث گمراهی میشه و عقایدش رو «به زبونی متقاعدکننده‌تر بیان می‌کنه». 

در مورد فلسفه‌ی ادیان شرقی هم همینقدر در جهت تخریب اونها تلاش شده.

در کل پیشنهاد میکنم کسانی که به آشنایی با واقعیت این تفکرات و فلسفه‌ها علاقه دارند به جای آثاری مثل این کتاب که به طور دسته دوم به اونها می‌پردازند، به نوشته‌های اصلی مراجعه کنند. مثلاً در مورد شوپنهاور کتاب «در باب حکمت زندگی» را بخوانید و بعد قضاوت کنید.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.