𝐏𝐞𝐫𝐜𝐢𝐯𝐚𝐥

تاریخ عضویت:

خرداد 1403

𝐏𝐞𝐫𝐜𝐢𝐯𝐚𝐥

@Amigh

152 دنبال شده

158 دنبال کننده

                مردمی که به میل خود در تاریکی نشسته‌اند، نیازی به روشنایی ندارند . . .
              

یادداشت‌ها

        غم‌مخور جانا در این‌عالم که عالم هیچ نیست
نیست‌هستی‌جز دمی‌ناچیز و آن‌دم‌هیچ‌نیست
-ملک الشعرای بهار

تجربه ایوان ایلیچ رو بخوام خیلی خلاصه بگم یک چیزی مثل این جمله میشه:«حس میکنم،مدتهاست سقوط میکنم و به زمین نمی‌رسم .غرق می شوم اما خفه نمی شوم.می سوزم وجان نمی دهم!من در پایانی بی پایان
به سر میبرم ...»
ایوان در طول زندگی‌اش در چرخه‌ای از ارزش‌های اجتماعی پوچ (مثل موقعیت شغلی، ثروت، و ظواهر) غرق شده بود، اما با مواجهه با مرگ، درمی‌یابد که این زندگی «واقعی» نبوده است.
تولستوی روایت را از مرگ ایوان شروع می‌کند و سپس به گذشته برمی‌گردد. این تکنیک نشان می‌دهد که زندگی ایوان تنها در پرتو مرگ معنا پیدا می‌کند. این اثر به خواننده هشدار می‌دهد که منتظر نماند تا مرگ او را بیدار کند.
بیماری و مرگ ایوان، پرده از پوچی تمام چیزهایی بر میدارد که تا آن روز برای او ارزشمند بودند. همکارانش بلافاصله پس از مرگ او به فکر جایگاه شغلی اش میافتند، همسرش به فکر مستمری بازماندگی است، و هیچکس به عمق فاجعه ی انسانیِ مرگ توجهی ندارد. این نشان میدهد که جامعه انسانها را تا حد ابزارهای قابل تعویض تقلیل میدهد.
گذار از "خودِ دروغین" به "خودِ راستین": تنها در لحظات پایانی است که ایوان با خدمتکارش گراَسیم (نماد انسانهای ساده و اصیل) ارتباطی انسانی برقرار میکند. اینجاست که تولستوی رستگاری را در بازگشت به سادگی و مهربانیِ انسانی میداند، نه در موقعیت اجتماعی یا عقلانیت.
در پایان خوندن این کتاب برای هرکسی لازم است
      

35

        «برای همه چیزهایی که در زندگی از دست داده بودم، شادی‌های پوچی که محرومش کرده بودم، تنها آرزویی که داشتم جمعیتی خشمگین در روز اعدامم باشند و با فریادهای نفرت‌آمیز به استقبالم بیایند.»

به نظر من کل کتاب رو میشه توی جمله:«خواهی نشوی همرنگ؛رسوای جماعت شو»خلاصه کرد.درسته از قدیم الایام این ضرب المثل این شکلی نبوده ولی به نظرم تو این حالت هم موقعیت های زیادی رو توجیه می‌کنه.

امام علی (ع) فرموده اند:مردم دشمن چیزی هستند که نمی‌شناسند
این جملهٔ به‌خوبی تنفر جامعه از مورسو را توضیح می‌دهد. آنها بی‌تفاوتیِ او را نمی‌فهمند، پس آن را تهدیدِ اخلاقی تفسیر می‌کنند. کامو در این رمان، جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که حقیقتِ فردی را برنمی‌تابد و آن را با برچسب‌های «بی‌اخلاقی» یا «جنون» سرکوب می‌کند.

سوالی که پیش میاد اینه که اگه مورسو مثل اکثر مجرم ها نقش گناهکار توبه کار را بازی میکرد آیا باز هم به این شکل محکوم میشد؟احتمالا دست کم محکومیتش به اعدام تبدیل به حبس میشد.

بیگانه نه‌تنها روایتِ یک قتل، بلکه نقدِ جامعه‌ای است که صداقت را برنمی‌تابد. مورسو قربانیِ سیستم‌هایی می‌شود که همرنگیِ دروغین را به حقیقتِ رادیکال ترجیح می‌دهند.
      

30

        ی کتاب دیگه با تم آخرالزمانی از آقای شوسترمن.بنظرم از پس بیان نکته اصلی که اول ذهن و چشم مخاطب رو به روی شاید آینده نه چندان دور طبیعت و بشر باز کنه به خوبی براومده و وقتی که عمیقاً پا به صفحات کتاب بزاری متوجه حس اظطراب و تلاش برای بقا میشی.این که چطور تو شرایط خاص همه میتونن تبدیل به یک هیولای وحشتناک بشن و هیچ گونه حس ترحم و هم نوع دوستی نیز وجود نداشته باشه.اسم کتاب به خودی خود گویای همه چیز هست.خشکسالی و بی آبی که هرچند همه ازش مطلع هستند اما کسی آن را جدی نمیگیرد.امیدوارم حداقل این اثر روی مخاطب تاثیر خودش رو بزاره. سبک کتاب واسم جدید بود که از دید چندین و چند شخصیت بیان میشه و جالب بود.اما به شخصه به هیچ عنوان پایان کتاب رو نمیتونم قبول کنم.حس میکنم بر خلاف بقیه کتابای شوسترمن که هیچ ترسی برای از بین بردن شخصیت اصلی کتاب نداشت؛اینجا قصه فرق میکرد و در آخر تمام شخصیت های اصلی صحیح و سالم به مانند فیلم ها خوش و خندان در کنار هم قرار گرفتن.وقتی تو صفحات پایانی خبری از جکی نبود انتظار داشتم حداقل او قربانی شجاعتش شده باشد که خب فقط یک نیم خط کافی بود تا بفهمم او نیز سالم مانده.عمیقا حس میکنم تمام ماجراجویی ها و تلاش گروه رو پوچ جلوه داد به طوری که اگه دوهفته داخل خونه هاشون دوام می‌آورند خیلی شیک و مجلسی مشکل تمام می‌شد.اما هرچه که بود همچنان ارزش خواندن داره
      

29

        مجموعه ای چهار جلدی (سه جلد منتشر شده)
کتاب ترسناک نیست. نه ترسناکه، نه چندش، نه غم انگیز، هیچکدوم. چون خودم اولاش فک میکردم اینجوری باشه، گفتم بگم.

از نکات مثبت این کتاب همینقدر بسنده میکنم که داستان گیرا و نسبتا تازه تر نسبت به فانتزی های دیگه اش باعث شد در دوران پراسترس امتحانات توجهم رو جلب و منو متقاعد کرد که داستانش رو دنبال کنم
خلاصه کتاب رو که از پشت جلد هم میتونید بخونید پس خیلی وقتتان را نمی‌گیرم و باید بگویم داستان حول محور اتفاقاتی رخ میدهد که در مغز هیچ انسان این دوره نمی‌گنجد و تمامی قسمت های زندگی به کلی متفاوت شده است به طوری که انسان تقریبا دیگر دغدغه ای ندارد و به راز جاودانگی دست یافته است
این بخش کمی تفکرم را برانگیخت.
با خود فکر کردم آدم یک عالمه وقت دارد که به گردش و سیاحت بپردازد؛ همه ی دنیا را بگردد. همه ی کتاب های دنیا را بخواند. همه ی زبان ها را یاد بگیرد. نوه و نتیجه و ندیده هایش را ببیند. مجبور نیست مثل چی از صبح تا شب کار کند یا به مدرسه برود. بعد به این فکر کردم:« خب همه ی این کارها رو بکنم که چی بشود؟ که از زندگی نامحدود لذت ببرم. ولی وقتی سختی و ارزشی نباشه لذتی هم نیست.» یعنی وقتی نامیرایی هدفی را بی ارزش کرد، رسیدن به آن هم خیری ندارد. تازه شاید وقت شد همه ی این کارها را در صدسال اول انجام داد؛ صده های بعدی چه؟ (فرض کنین همه ی همه ی کتاب های دنیا رو خوندید، حالا ده سال ده سال باید منتظر بمونید که یه کتاب جدید چاپ بشه??)
پس با شخصیت های داستان همسو شدم

حرف از شخصیت های داستان شد چند خطی نیز راجع به آن ها نظر دارم :
شخصیت پردازی را به شخصه خیلی دوست داشتم. روئن و سیترا اولش شخصیت خمیری داشتند؛ بعد کم کم نویسنده آن ها را ورز داد و طی اتفاقات پرپیچ و خمی که برایشان افتاد، آن ها را مغز پخت کرد که این از نقاط قوت کتاب است. سیترا اصلا ضعیف نبود و روئن خفن ترین بود. داس فارادی شخصیت قابل احترام و شخصیت منفی ها، در خور یک شخصیت منفیِ درگیرکننده، روان پریش و توطئه گر بودند.

خلاصه که در بین کتاب های اخیر می‌تونه نمره مورد قبول رو کسب کنه
امیدوارم بخونین و لذت ببرین .
      

25

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.