جاودانگی

جاودانگی

جاودانگی

میلان کوندرا و 1 نفر دیگر
3.9
31 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

59

خواهم خواند

31

ناشر
کانون
شابک
9649045287
تعداد صفحات
466
تاریخ انتشار
1377/2/12

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
رمان جاودانگی آخرین اثر میلان کوندرا است . نویسنده خود در یکی از بخش های کتاب ضمن گفتگو با دوستش پروفسور آوناریوس در پاسخ به این سوال که مشغول چه کاری است ، می گوید : مشغول نوشتن کتابی است به نام سبکی تحمل ناپذیر هستی .

دوستش می گوید : فکر کنم قبلا کسی آن را نوشته است . خودم نوشته ام ، اما آن موقع درباره ی عنوان آن کتاب اشتباه کردم گمان می کنم آن عنوان مناسب رمانی است که الان دارم می نویسم . این اثر سرشار است از اندیشه و کندوکاو درباره ی عشق ، سرشت انسان و تنهایی و بیگانگی و درد های حیات اجتماعی اوه در یک کلام پدیده ای است شگرف در شیوه ی رمان نویسی معاصر.

میلان کوندرا متولد ???? برونو Brono چکسلواکی است و از سال ???? در فرانسه اقامت گزیده است . کوندرا برای جامعه ی کتاب خوان ایران چهره ی ناشناخته ای نیست و خوانندگان از سالهای پیش با نام و آثارش آشنا هستند. رمان جاودانگی آخرین اثر نویسنده است . این اثر نیز مثل کتاب بار هستی سرشار است از اندیشه و کاوش درباره ی انسان و تنهایی و بیگانگی و دردهای حیات جمعی او.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به جاودانگی

یادداشت‌ها

          هر کتابی از کوندرا بخونم اینو مینویسم که فقط میلان کوندرا می‌تونه یه سری افراد بی ربط رو در اتفاقاتی به نظر بی ربط کنار هم ردیف کنه و لابه‌لای اون نظرات خودش راجع به خیلی چیزها مثل ازدواج، رابطه، انسان، میل به جاودانگی و ... رو بیان کنه و ما بشینیم با اشتیاق اون‌ها رو بخونیم اما بعد از پایان نتونیم بگیم داستان این کتاب دقیقا چی بود، چرا؟ چون خود کوندرا میگه: «اصل مطلب در یک رمان فقط از طریق همان رمان قابل انتقال است؛ بنابراین اقتباس ها نمی‌توانند چیزی به جز حواشی را انتقال دهند. اگر هنوز هم کسی پیدا می‌شود که بخواهد از مفاهیم رمان خود محافظت کند باید آن را طوری بنویسد که قابل اقتباس نباشد؛ به عبارت دیگر باید آن را طوری بنویسد که قابل بازگو کردن نباشد.» اما در مجموع داستان با خود کوندرا و دیدن یک حرکت از یک زن شروع میشه، اون زن میشه نقش اصلی داستان، اگنس، بعد پدر، خواهر، همسر و دخترش وارد میشن اما اینها تنها افراد حاضر نیستند و افراد دیگه‌ای از جمله گوته هم نقشی بازی میکنند، و در نهایت رمان با خود کوندرا در مکان شروع خاتمه پیدا می‌کنه. اثری پر از حرف و جذاب.ه
        

1

رها

1401/3/10

          قهرمان اصلی کتاب از حرکت دست پیرزنی ساخته می شود که در استخر مشغول تعلیم شناست ،وقتی بیرون می آید برای مربی اش دست تکان می دهد  و ازهمین حرکت است که  شخصیت خیالی اگنس در ذهن نویسنده شکل می گیرد و به تبع اون در طول کتاب به داستان شخصیت هایی که مستقیم یا غیر مستقیم ،به اگنس مربوط هستند، پرداخته می شود.

کتاب ،حاوی مفاهیم  فلسفی ،روانشناختی و سیاسی زیادی است که گاهی اوقات انقدر گیج کننده می شد که مجبور میشدم یه صفحه رو دو بار بخونم یا حتی از سر بعضی از اون ها که پیچیده تر بود، بگذرم.یه جوری بود انگار کوندرا می خواست تمام افکار و عقیده ها و عقده هاش رو تو این کتاب بگنجونه که عاقبتش هم تبدیل شده بود به کتابی نه چندان دلچسب و کسل کننده که خواننده رو به زور دنبال خودش می کشونه 
من به کوندار ارادت خاصی دارم و همیشه از خوندن نوشته هاش لذت می برم ولی باید بگم که این کتاب دیگه یه مقدار زیاده روی بود ،داستان انسجام خاصی نداشت و دائما از یه داستان به یه داستان دیگه و از یه شخصیت به یه شخصیت دیگه تغییر میکرد. 
بخش هایی از کتاب 
وقتی که دیگر دلواپس آن نباشیم که در چشم محبوبمان چگونه دیده شویم معنایش این است که دیگر عاشق نیستیم
***
هیچ چیز بیشتر از آوردن دلیل برای توجیه بی فکری به کوشش فکری نیاز ندارد
***
زشتی جنگ در این است: نزدیکی خون ریخته دو طرف،مجاورت شهوانی دو سرباز،که چشم در چشم هم،یکدیگر را با سر نیزه می درند
***
بی نهایت جای خوشوقتی است که تا به حال جنگ ها را فقط مردها اداره کرده اند . اگر زن ها می جنگیدند چنان در بی رحمی پایدار بودند که روی سیاره ما حتی یک موجود بشر باقی نمی ماند
        

2

جاودانگی
          جاودانگی

– نام رمانت چیست؟
– سبکی تحمل‌ناپذیر هستی.
– فکر می‌کنم قبلا کسی آن را نوشته است.
– خودم نوشتم! اما آن موقع درباره‌ی عنوان کتاب اشتباه کردم. گمان می‌کنم آن عنوان، متعلق به رمانی است که الان دارم می‌نویسم.
«اگر شخصی هنوز آنقدر دیوانه باشد که این روزها بخواهد داستان بنویسد و بخواهد آن‌ها را در امان نگه دارد باید رمانش را طوری بنویسد که نتوان آن را بازگو کرد.»

نه اشتباه نکنید! این بخشی از اعترافات نویسنده‌ی مورد نظر ما نیست، بلکه این سخنرانی خود اوست در فصلی از «جاودانگی» با یکی از شخصیت‌های رمانش (که نگران ملال‌آور شدن رمان نویسنده‌اش است!) سر میزی نشسته و مرغابی می‌خورد و از رمانش حرف می‌زند: «وقتی تو این مرغابی را می‌خوری آیا دچار ملال می‌شوی؟ برعکس می‌خواهی که این مرغابی هر چه آرام‌تر وارد بدنت بشود و مزه‌اش هرگز به پایان نرسد. رمان نباید شبیه مسابقه‌ی دوچرخه‌سواری بشود. من منتظر فصل ششم کتاب هستم. یک شخصیت جدید وارد رمان می‌شود و در همان بخش بدون آنکه اثری از خود برجای بگذارد ناپدید می‌شود. من این شخصیت را به همین دلیل دوست دارم.» برای خواندن ادامه‌ی این جملات به قسمت اول این متن مراجعه کنید.
کوندرا با حضور خود در رمان مانند آیینه‌ای عمل می‌کند که در آن موقعیت قهرمانان و شخصیت‌های داستان را انعکاس می‌دهد. قهرمانانی که هر یک از مفهومی فراتر از خودشان متولد می‌شوند و کوندرا همچون خدایی شاعر، لحظه‌ی آفرینش آن‌ها را می‌سراید و در هر فصلی از این آفرینش، حرکت آهسته‌ی دست و بازویی را می‌بینیم که با عشوه‌گری عجیبی ما را با زندگی فرامی‌خواند. تکراری اغواگرانه و جاودانه!
تجربه و شوخ‌طبعی دو شاهرگ اصلی این رمان‌اند و بازی و نقاشی و موسیقی و عشق و رابطه‌ی جنسی و تاریخ درون این رگ‌ها به گردش درآمده‌اند.
نویسنده و راوی جاودانگی، تمامی این  مضامین و مفاهیم را در هفت فصل ترسیم کرده است. شخصیت‌ها و اتفاقاتی که به ظاهر جدای از هم هستند اما در واقع ارتباط تنگاتنگی باهم دارند. هفت فصل موازی و غیرخطی، با جزییاتی چنان تنظیم‌شده که در نهایت به «معنای جهان» ختم می‌شوند.
        

0