بادام

بادام

بادام

وون پیونگ سون و 2 نفر دیگر
3.9
510 نفر |
184 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

59

خوانده‌ام

1,293

خواهم خواند

304

شابک
9786225238169
تعداد صفحات
188
تاریخ انتشار
1401/1/2

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        خلاصه کتاب بادام اثر ون پیونگ سون 
مترجم: ملیحه فخاری
ناشر: کتاب مجازی
یون جه با نارسایی مغزی‌ای به نام آلکسی تایمیا متولد شده که به واسطه‌ی آن احساساتی همچون خشم یا ترس را تجربه نمی‌کند. او دوستی ندارد، اما مادر و مادربزرگ از خودگذشته‌اش برای او زندگی امن و رضایت‌بخشی فراهم می‌کنند. در این بین، هنگامی که حادثه‌ی خشونت‌بار تکان‌دهنده‌ای تصادفاً دنیای او را از هم می‌پاشد و او تنها و بی‌کس به حال خود رها می‌شود، اوضاع کاملاً تغییر می‌کند.

یون جه که در تقلا برای کنار آمدن با فاجعه‌ای است که برایش رخ داده، گوشه‌ی انزوا برگزیده و در مسیر آشنایی با نوجوان دردسرسازی به اسم گون قرار می‌گیرد که به تازگی به مدرسه‌ی آنها منتقل شده است. در کمال تعجب و شگفتی، پس از چندی، میان آن دو پیوندی صمیمانه و جدی شکل می‌گیرد که ناگاه زندگی گون به خطر می‌افتد. یون جه ناچار است پا را از همه‌ی مناطق امنی که برای خود خلق کرده بیرون بگذارد تا شاید قهرمان داستان خود شود.


      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بادام

نمایش همه

پست‌های مرتبط به بادام

یادداشت‌ها

Anahita

1401/4/30

          وقتی که خلاصه کوتاهی از این داستان رو خوندم تصمیم به خریدن کتاب گرفتم،اما قبل از این که کتاب رو شروع کنم به خاطر بازخورد هایی که از دیگران  گرفتم کمی پشیمون شدم اما در هر حال خوندنش رو شروع کردم و قلم نویسنده و فضاسازی کتاب به حدی برام دلنشین بود که در عرض چند ساعت تمومش کردم.
توصیفات نویسنده به ویژه در فصل اول کتاب برای من خیلی جذاب بود .این که دنیا رو از دید فردی ببینیم که توانایی درک احساسات رو نداره واقعا جالبه ، درسته که این کتاب برای نوجوان ها نوشته شده اما هرچه داستان جلوتر میرفت باعث می‌شد که بیشتر به اهمیت اثر گذاری محیط و اجتماع روی افراد  و  لزوم درک آدم ها پی ببرم.
نویسنده در خلال داستان از جملات و مفاهیمی استفاده کرده که باعث همذات پنداری خواننده با شخصیت اصلی داستان میشه و همین موضوع باعث اثرگذاری بیشتر نوشته  شده.
 نکته ای که برای من خیلی جالب بود این مورد هست که داستان یه فضای غمگینی داره اما نویسنده به هیچ وجه تلاش نمیکنه که این غم رو بهت القا کنه و همین غم خاص باعث جذابیت نوشته حداقل برای من شد . به نظر من داستان های غمگین هستند که در ذهن ما ماندگار میشن.
در کل این کتاب رو نباید با هدف تغییر دیدگاه نسبت به زندگی یا گرفتن یک درس جدید خوند، اما باعث یادآوری و توجه به نکات اصلی زندگی میشه که شاید به فراموشی سپردیم.
        

13

          بادام
احساس داشتن و درک کردن از موضوعاتیست که در روز‌مره خواه نا خواه با آن مواجه هستیم. برخی در این میان با ادبیات محترم یا نامحترم اتفاقات پیرامونشان را به اهمیتشان نمی گیرند. اما همین انجام دادن عمل دایورت و انتقال؛ یعنی آن را پیش‌تر حس کرده اند و دوست ندارند مجدد مبتلا به آن حس ناخوشایند بشوند. پس اینان نیز از قوه‌ی حس بهره‌مند میباشند.
کتاب «بادام» یک داستانِ فانتزیِ کره‌ای می باشد که نوجوانی را به تصویر می کشد که فاقد هرگونه احساسات است. از ترس گرفته تا احساس خوشحالی و ناراحتی.
اما اینکه چرا اسم بادام را بر روی این کتاب گذاشته اند باید خودتان بخوانید تا متوجه شوید. اما همینقدر بگویم که همه‌ی ما در ذهنمان بادام داریم، و حالا ممکن است برخی این بادام را نداشته باشند که اگر نداشته باشند در جهان خون و خون ریزی به پا می کنند.
به گمانم هر یک از سیاستمداران ابرقدرت‌های پوشالی جهان نه تنها بادامی در مغزشان نیست، بلکه دوست دارند بقیه‌ی مردم نیز بادامی نداشته باشند. بگذارید ساده تر بگویم: اگر این کتاب، خیالی نبود شاید شما در بین آن گردن کلفت هایِ کودک کش به دنبال شخصیت اصلی این داستان می گشتید.
تو کز محنت دیگران بی‌غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی

محمدامین رنجبری
۱ شهریور ۱۴۰۱

        

2

        توقع بیشتری از این کتاب داشتم ولی خب پایانش برای یه کتاب با مخاطب بزرگسال زیادی خوش بود. میتونست بهتر تموم شه. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16

آنه^^

1402/11/12

          بادام داستان پسر نوجوانیه که هیچ احساسی رو درک نمی‌کنه. نه عشق، نه درد و نه غم...

حتی وقتی یه قاتل درست جلوی چشماش به مادر و مادربزرگش حمله کرد؛ هیچ احساسی نداشت.

تو این کتاب ما با زندگی خالی از هر گونه احساس این پسر همراهیم و قراره که کلی درس بزرگ و مهم بهمون بده.

نکته: این نقد هیچ گونه اسپویلی نداره. پس با خیال راحت بخونین!

نکته دوم: این نقد صرفا نظر خودم راجب کتابه! پس ممکنه کسی حرفامو قبول داشته باشه یا نداشته باشه.

این کتاب اول یه کتاب مخصوص نوجوانان به نظر می‌رسه؛ اما حرف‌های زیادی برای گفتن داره.
موضوعاتی که توی این کتاب بهش پرداخت بیشتر حول محور عادی بودن و خانواده و احساسات و دوستیه.

اینکه آدم احساسات نداشته باشه خیلی ترسناکه.
مخصوصا حس ترس...
این احساسات برای بقا نیازن! اما لازمه که به این نکته هم توجه کنیم که احساسات بدون کنترل انسان رو نابود می‌کنن.

شخصیت اصلی با وجود اینکه نمی‌تونه احساسات خودش رو نشون بده؛ اما خیلی خوب از احساسات بقیه و ناراحت شدنشون یا... مطلع می‌شه.
و خب این همزمان هم می‌تونه یه نقطه قوت و هم یه نقطه ضعف باشه!

نقطه قوت از این لحاظ که می‌تونیم بفهمیم دیگران چه احساسی نسبت به قضایا دارن.

و نقطه ضعف از این لحاظ که کسی که احساساتی نداره و درکی هم از اونا نداره؛ چجوری می‌تونه بفهمه دیگران چه احساسی دارن؟

محیط خیلی می‌تونه روی انسان تاثیر داشته باشه و این قضیه مخصوصا توی شخصیت «گن» کاملا قابل مشاهدست.

پاورقی‌های خوبی داره.
مثلا غذا‌های کره‌ای که تو پاورقی توضیح داده شده، می‌تونه آدما رو با فرهنگ اون کشور آشنا کنه.

در کل به نظرم کتاب خوبی بود.
محتوا و داستان خوبی داشت.
اما متنش جوری نبود که بتونه منو جذب کنه و صرفا برای اینکه تموم بشه خوندم!
پایان جذابی داشت.
اما همونطور که گفتم روایت خوبی نداشت.
بیشتر از یک ماه پیش شروعش کرده بودم و نصفه ولش کرده بودم تا اینکه چند وقت پیش تصمیم گرفتم تمومش کنم.
شایدم ترجمه خوبی نداشت که متنش اینجوری شده بود.
نمی دونم اما به نظرم واقعا داستان جالبی داشت و نشون می‌داد که احساسات چقدر مهمن!

و در آخر چند قاچ از کتاب:)


«کتاب ها مرا به جاهایی می بردند که بدون آن ها هرگز نمی توانستم بروم و اعترافات افرادی را که هرگز ملاقات نکرده ام و زندگی هایی را که هرگز شاهد آنها نبوده ام به اشتراک میگذاشتند.احساساتی که هرگز نمیتوانستم لمس کنم و اتفاقاتی که نمیتوانستم تجربه کنم همه در کتاب ها پیدا می شد.آن ها در ذات خود با فیلم ها و سریال ها کاملا متفاوت بودند.»

«هیچ آدمی نیست که نتوان نجاتش داد؛ این آدم ها هستند که از نجات هم دست میکشند.»

«اما برای خود من بدیهی بود که چرا اوضاع و احوال مغزم را اینطور به هم ریخته است. من بدشانس بودم، فقط همین! شانس نقش مهمی را در تمام بی عدالتی‌های دنیا بازی میکند، حتی بیش از آنکه فکرش را میکنی.»

«احساس میکنم با بوی کتاب های قدیمی در ارتباطم. اولین باری که آن‌ها را بو کردم، انگار با چیزی مواجه شدم که از قبل میشناختم ...»
        

7