معرفی کتاب مامان و معنی زندگی: داستان های روان درمانی اثر اروین دی. یالوم مترجم سپیده حبیب

مامان و معنی زندگی: داستان های روان درمانی

مامان و معنی زندگی: داستان های روان درمانی

اروین دی. یالوم و 2 نفر دیگر
3.9
131 نفر |
31 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

31

خوانده‌ام

274

خواهم خواند

127

شابک
9789648497939
تعداد صفحات
350
تاریخ انتشار
1387/12/3

توضیحات

        نویسنده (دکتر اروین یالوم) در این کتاب، که مشتمل بر شش داستان روان درمانی و برگرفته از تجربة بالینی اش است، از سدجمود، ماشینیسم، از خودبیگانگی و رفتارهای ناپخته می گذرد و به دادن درس روانشناسی خود، روانکاوی دفاع های خود، روانشناسی وجودی و معنویت، انسان گرایی، ارتباط، همدلی و هوش هیجانی می پردازد. داستان اول «مامان و زندگی» یک خیال پردازی اتوبیوگرافیک است؛ به این معنا که رویا و وقایع داستان حقیقت دارند، ولی گفت وگوی مریض، زاییدة خیال است. سه داستان بعدی تحت عنوان «همنشینی با پائولا»، «تسکین از نوع جنوبی» و «هفت درس پیشرفته» کاملا واقعی اند و دو داستان پایانی «رویارویی دوجانبه» و «طلسم  گربة مجار»، داستانی تخیلی گرداگرد هستة واقعی شکل گرفته است.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مامان و معنی زندگی: داستان های روان درمانی

نمایش همه

2

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

یادداشت‌ها

        در مورد داستان «طلسم گربه مجار» باید بگم هیچ وقت فکر نمی کردم یکی با تفکر و نگرش یالوم، داستانی تا این حد تخیلی بنویسه :))
همه اش منتظر بودم ته اش یه اتفاقی بیفته معلوم بشه همه چی خواب و خیال بوده :)))
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

دریا

دریا

1404/3/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          تعریف زیادی از اروین یالوم شنیده بودم، اما این کتاب ناامیدم کرد. 

خوندن کتاب مامان و معنی زندگی باعث شد در برابر روان‌درمانگرها جبهه بگیرم و اعتمادمو بهشون از دست بدم و به کمک بعضی افکار و احساسات قبلی‌م، مطمئنم کرد که نباید دیگه به روانشناسی مراجعه کنم. این ممکنه خیلی بد باشه و یه کتاب نباید چنین حسی به کسی بده.

مدت‌ها پیش توی یه کانالی عضو بودم که یه دانشجوی پزشکی اداره‌ش می‌کرد. این کانال پر شده بود از قضاوت‌های غیرحرفه‌ای درباره‌ی بیماران و تمسخر رفتار یا بدنشون. با اون دانشجو صحبت کردم، احساسمو از این موضوع به عنوان یه بیمار باهاش در میون گذاشتم، جواب درستی نداد و من برای آرامش اعصاب و بازسازی دوباره‌ی اعتمادم به دکترا، از اون کانال لفت دادم. مخاطب اصلی اون صفحه، دانشجویان و داوطلبین ورود به حیطه‌ی پزشکی بودن و این، مسئله رو برای من بزرگ‌تر می‌کرد.

درسته که درمانگران هم انسان‌هایی هستن مثل بقیه و مقدس نیستن، ولی من فکر می‌کنم روانشناسان و پزشکان شغلشون شغلی معمولی نیست، با همه‌ی شغلای دیگه متفاوته. اونا با مهم‌ترین بخش انسان‌ها سروکار دارن، یعنی جسم و روانشون، بنابراین نباید بهش صرفاً به عنوان یه شغل نگاه کنن، نباید به خودشون در اون نقش به عنوان یه آدم عادی نگاه کنن. باید حداقل خودشون سعی کنن از هر چیزی که دورشون می‌کنه از هدف اصلی‌شون مقدس باشن و باید شغلشون رو به عنوان یه رسالت الهی ببینن. در غیر این صورت، نمی‌تونن به مراجعینشون کمک کنن.

مامان و معنی زندگی برخلاف بسیاری از آثار روان‌شناسی، بی‌پرده‌ست. یالوم خودش رو در موقعیتی نشون می‌ده که گاهی آسیب‌پذیره، گاهی دچار حسادت یا سردرگمی می‌شه، گاهی درگیر رابطه‌های پیچیده با مراجعاشه. برای منی که به روان‌درمانگرها به چشم یه نجات‌دهنده یا الگو نگاه می‌کنم، این بسیار دلسردکننده و ناامیدکننده بود.

جمله‌ای از جی‌پی‌تی اضافه می‌کنم در دفاع از یالوم، برای این‌که مخالفان جی‌پی‌تی متوجه بشن که اون صرفا یه تاییدکننده‌ی صرف نیست و واقعیت‌ها رو هم می‌بینه و بیان می‌کنه حتی اگه حرفش مطابق میل کاربرش نباشه:
یالوم تلاش کرده تقدس دروغین رو بشکنه، تا درمانگر رو به «همراه در مسیر» تبدیل کنه، نه «عارف بالای کوه».

و اما بپردازیم به بخش علایق و احساساتم.
شخصیت‌های این کتاب گاهی برام حتی نفرت‌انگیز می‌شدن، مثل پائولا، گاهی خود دکتر یالوم و شخصیت ساختگی‌ش، دکتر ارنست.

پائولا رو دوست نداشتم چون برام مظهر آدمای متظاهری بود که خوب بلدن حرف بزنن. من دوست ندارم آدما رو قوی ببینم. مخصوصا تازگی به کلمه‌ی قوی حساسیت خاصی پیدا کردم. قوی بودن به شدت آسیب‌زننده‌ست. آدمی که قوی به نظر می‌رسه، درونش شکننده و خسته‌ست و باعث می‌شه بقیه حس کنن خودشون زیادی ضعیف و غیرطبیعی و کم‌تحملن، یعنی با این رفتار هم به خودشون آسیب می‌زنن، هم به دیگران.

از طرف دیگه پائولا یه موعظه‌گر صرفه. این خصوصیتش رو یالوم تحسین کرده و دوست داشته، ولی من حس می‌کنم این رفتار، مخصوصا در یک گروه‌درمانی، باعث می‌شه دیگران حس کنن احساسات و افکارشون انکار و سرکوب شده و آدمای دوست‌داشتنی و پذیرفتنی‌ای نیستن.

دوست داشتم به پائولا بگم لازم نیست قوی باشی، تو هم یه انسانی و انسان بودن یعنی با درد و رنج دست و پنجه نرم کردن، یعنی خسته شدن، آسیب‌پذیر بودن و کم آوردن. لازم نیست اینا رو از بقیه پنهان کنی. فقط بپذیرشون و درباره‌شون حرف بزن. اینه که باعث می‌شه خودت و بقیه حس بهتری داشته باشین.

دو شخصیت موردعلاقه هم توی کتاب پیدا کردم که متاسفانه تخیلی و ساختگی بودن؛ یکی دکتر ورنر، استادی که پیپ می‌کشید و تنها شخصیت دانایی بود که باهاش مواجه شدم و دومی میرجش، گربه‌ی وحشی کابوس‌ساز. نمی‌دونم کدوم خصوصیت میرجش اینقدر منو جذب کرد. به طور کلی حس می‌کنم شخصیت گربه‌ها مخصوصا توی کتابا، خرد و دانایی خاصی دارن، همراه با بی‌اعتنایی و خودمحوری‌ای که مخصوص گربه‌هاست. این جمله‌ش که گفت "من جز اثبات گربگی‌ام کاری نکردم" هم خیلی به دلم نشست. داستان آخر، طلسم گربه‌ی مجار، احتمالا به خاطر این‌که کاملا تخیلی بود، برخلاف بقیه‌ی داستانا منو جذب کرد و دوستش داشتم.

به طور کلی فکر می‌کنم دیگه سمت کتابای یالوم نمی‌رم، با وجود تمام تعریفایی که ازش شنیدم، به دل من چنگی نزد و تازه برعکس، باعث شد حس کنم روان درمانگر خوبی نیست، مراجعشو قضاوت می‌کنه، تظاهر می‌کنه به احساساتی در حالی که در باطن موافقش نیست و گاهی زیادی به مراجع نزدیک می‌شه، بدون اهمیت دادن به خط قرمزای حوزه‌ی روانشناسی و از درک و همدلی با بیمار عاجزه. الان می‌دونم چرا این کتابو نوشته و می‌دونم احتمالا روان‌درمانگرای دیگه هم خیلی از این خصوصیاتو دارن، ولی باز هم به نظرم تمام این رفتارها توجیه‌ناپذیره و این کتاب باعث می‌شه رواج پیدا کنن. بنابراین پیشنهاد می‌کنم نخونینش، چون اگه روانشناس باشین، این خطر وجود داره که قبح این مسائل براتون بریزه و شبیهش بشین و اگه روانشناس نباشین، ممکنه اعتمادتون به روان‌درمانگرها رو از دست بدین و دیگه نخواین بهشون مراجعه کنین.
        

18

فائقه

فائقه

1403/10/11

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

Mohsen

Mohsen

1403/3/11

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

2