داستان جاوید عمومیداستانایران داستان جاوید اسماعیل فصیح 4.2 13 نفر | 7 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 1 خواندهام 26 خواهم خواند 17 خرید از کتابفروشیها ناشر نشر نو شابک 0000000096729 تعداد صفحات 329 تاریخ انتشار 1369/3/1 نسخههای دیگر نشر نشر البرز نشر نو نشر انتشارات امیرکبیر نشر نشر البرز توضیحات کتاب داستان جاوید، نویسنده اسماعیل فصیح. یادداشتها محبوبترین جدید ترین مطهره مظهری 1400/10/13 نوجوان بودم که لابهلای کتابهای کتابخانهی خالهی پیر پدرم این کتاب را پیدا کردم. خواندن این کتاب مقدمهای شد برای مطالعهی کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران». جاوید پسرکی زرتشتی است که از یزد به تهران میآید و ماجراهای زیادی را از سر میگذراند. این کتاب را چندین بار خواندم و با جاوید زندگی کردم... 0 7 یکتا مجد 1401/10/25 کتاب عجیب و روان. داستان سختی های تهران برای یک غیر تهرانی داستان دین زورکی و دین داری با دل 0 7 آروشا دهقان 1401/12/14 داستان جاوید نخستین کتابی بود که از این نویسنده خواندم اما قطعا آخرین نخواهد بود. نثر نویسنده ساده و روانه. پیشبرد داستان هم بسیار خوبه. بزنگاه ها، نقاط اوج و فرود و گره ها هم به خوبی در داستان جای گرفتن و خواننده رو تا پایان با خودشون همراه می کنند. من، جاوید رو از سال بلوای عباس معروفی می شناختم و این باعث شد روند داستان و پایانش برام جذاب و پرکشش باشه اما مطمئنم که اگر نمی شناختمش هم، این کتاب جذابیت های خودش رو داشت. داستان جاوید، روایت هشت سال از زندگی پسر زرتشتی پانزده ساله ایه که همراه عموی پیرش برای پیدا کردن پدر و مادر تاجرش که از آخرین سفر تجاریشون برنگشتند به تهران میاد و با چیزهایی رو به رو میشه که برای یک پسر نوجوان رشد کرده در جامعه ی کوچک و احتمالا روستایی بسیار باور نکردنی و شگفت انگیزه. ماجرا در واپسین سال های حکومت قاجار و اوایل پهلوی رخ میده و با این که محیطش چندان فراتر از یک خانه نمیره و به رخدادهای اجتماعی نمی پردازه اما روند رخدادها به شکلیه که این تغییر حکومت کشور و دگرگونی ها به وضوح دیده میشه. اسماعیل فصیح میگه این داستان، واقعیه. از ستمی که ارباب ها و شاهزادگان قاجار به رعایا و به ویژه ناهمکیشانشون روا می داشتند و کارهایی که می کردند و به خاطرش مجازات نمی شدند تعجب نمی کنم. من ارتباط تنگاتنگی با زرتشتیان دارم و میدونم که هنوز هم خیلی از مسلمانان متعصب، تفکری بهتر از مسلمان این کتاب درباره ی زرتشتی ها ندارند و اگر قانون و هنجارهای اجتماعی قرن بیست و یکم جلوی اون ها رو نمی گرفت شاید رفتارهای مشابهی هم داشتند. هر چند که حس می کنم نویسنده گاهی، به ویژه در اوایل کتاب، درباره ی سادگی و خوبی های جاوید اغراق کرده و باعث شده خوبی ها شکل حماقت به خودشون بگیرند اما این بزرگنمایی چندان آزاردهنده نبود چون هرچه سن جاوید بالاتر می رفت سادگیش هم کمتر میشد و کارهایی می کرد که امکان نداشت پسر پانزده ساله ی صفحات اول از پس اون ها بربیاد. در پایان؛ تنها دلیلی که باعث شد یک ستاره کم کنم این بود که نویسنده بعضی جاها داستان رو اسپویل می کرد. :/ به نظرم اگر رخ دادن بعضی چیزها رو از پیش به خواننده نمی گفت و اجازه میداد خودش بهشون برسه خیلی بهتر و جذاب تر بود. مثلا من واقعا دوست داشتم احتمال های گوناگونی رو برای رها شدن یا نشدن جاوید از خانه ی ملک آرا در نظر بگیرم ولی نویسنده در همون فصل های ابتدایی میگه که مقدر بود جاوید هشت از عمرش رو در این خانه بمونه. :/ 4 5 حسنیه صالحان 1402/6/17 از معدود رمان های ایرانی بود که ارزش خواندن داشت. این دومین کتابی بود که از اسماعیل فصیح می خواندم و از آن راضی بودم 0 2 Rozhina Barzegar 1403/6/7 کنار سال بلوا یکی از قشنگ ترین و بهترین و کامل ترین رمانایی که خوندم😍که بر اساس واقعیتم هست. 0 0 رها 1402/7/27 «داستان جاوید» اثر اسماعیل فصیح روایتی واقعی است از زندگی پسری زرتشتی به نام جاوید که برای گرفتن خبری از خانوادهاش راهی تهران میشود. پدر جاوید که تاجر آجیل و خشکبار بوده، هرسال برای کمالالملک ملکآرا یکی از شاهزادههای قاجاری در تهران بار میآورده و پیش از عید نوروز به یزد بازمیگشته است. اما سفر آخر او که به همراه زن و دختر سهسالهاش صورت گرفته، بیش از پیش طول میکشد و همین امر سبب میشود پس از شش ماه بیخبری، سرانجام جاوید به همراه عموی پیر و کمتوانش بهسوی تهران رهسپار شود تا شاید بتواند خبری از خانوادهاش بگیرد، غافل از اینکه این سفر سرآغازی است برای سالها اندوه و بردگی و اسارت او. این داستان که در اواخر دورۀ قاجار و ظهور رضاخان روی میدهد، داستانی است غمانگیز و اندوهبار که با کشش و جذابیت خود، خواننده را تا آخرین خطوط داستان با خود همراه میکند. پ.ن: این اولین تجربۀ من از خواندن آثار اسماعیل فصیح بود که بسیار تجربۀ خوبی بود. 0 3 مهرآسا رضایی 1402/4/15 وقتی فهمیدم داستان واقعیه قلبم منفجر شد. نمی تونم ریویو بنویسم. توانش رو ندارم. 0 4